RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
Alternative content به ابجد مقصر 430+541 عمر ابوبکر = 971 ظالم به دست می آید به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر541 دشمنه اسلامی 541 اهله شر 541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 عمر ابوبکر541 قاتلی 541 مرگ کافر 541 به ابجدکبیر ابوبکر عمر عثمان 1202تفرقه در ادیانه اسلامی 1202نگین ترین مردانه ملحد 1202ننگین ترین نامردان پلید 74 ابجد صغیر 74 به ابجد مردان رجس پلیدی615-541عمر ابوبکر=74 ابجد صغیر سه خلیفه 74 میباشد ان من المجرمین منتقمون74 به ابجد فتنه های دین 615-541=74 فرقه ابجدصغیرسه خلیفه 74 میباشد دین اسلام 74 فرقه شد 74 فرقه ابجد سه خلیفه میباشد (ان من المجرمین منتقمون 74) فرقه شدن دین اسلام توسط عمر22+27 ابوبکر+25 عثمان = 74=74والشجرتها الملعونه 74منافق دین اسلام 467-541= 74عمرابوبکر عثمان74 دزدان نادان یا ملحد دینه اسلامی 467-541عمر وابوبکر = 74 ابجد صغیر سه خلیفه 74منافق دین اسلام 467-541= 74عمرابوبکر عثمان74دزدان نامرده دینه اسلام 467- عمر و ابوبکر 541= 74 74منافق دین اسلام 467-541=74 74عمرابوبکر عثمان74 دزدان نامرده دینه اسلام 467-541عمر وابوبکر = 74 ابجد صغیر سه خلیفه 74منافق دین اسلام 467- 541 ابوبکر عمر= 74عمرابوبکر عثمان74دزدان نامرده دینه اسلام 467- عمر و ابوبکر 541= 74 شیطان گمره 615- 541 عمر و ابوبکر= 74به ابجد کفره 305-231 = 74فرقه در کفر میباشند 74 ابجد عمر 22+27 ابوبکر +25 عثمان = 74 فرقه شدن دین اسلام توسط ابوبکر وعمر و عثمان صورت گرفته 74نفرته 735-661 عثمان = 74 ابجد سه خلیفه 74 میباشد74 ان من المجرمین منتقمون74 سه خلیفه =سه خلیفه تفرقه در دین نمودند آیه قرآن به ابجد صغیر و کبیر عمر و ابوبکر و عثمان این هم آیه قرآن 1202 ان من المجرمین منتقمون 1202 عمر 310+231 ابوبکر +661 عثمان = 1202 ان من المجرمین منتقمون 1202 از تورات و انجیل و اوستا هم خواستید میآورم خیلی پروئید و نامرد آیه قرآن هم به ابجد صغیر هم به ابجد کبیر باید از خجالت بمیرید جواب خدا را چه خواهید داد گمراه دین310 عمر 310 منکر310نیرنگ 310بمار زنگی 310کفری310 منکر 310ابله منافقا310جاهل منافق310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310 منکر 310عمر 310 ابله منافقا 310وهابیه منافقی 310 عمر310 فتنه ها 310+231= 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 +430 مقصر = 971 ظالم -310 عمر ظالم 971-310 عمر = 661 عثمان - 430 مقصر = 231 ابوبکر نامردیه 310عمر 310 نیرنگ310 نمرودی310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین310 جاهل منافق 310نا اهل کل مذاهب310 نامردیه 310اهل نابکار 310اهل نابکار310 درد کل مذاهب310 نا اهل کل مذاهب 310نابکاراهل دین310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310 عمر 310 جاهل منافق 310 حرامزاده پلید 310 رمززناه 310 گمراه دین 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 کفری310 نیرنگ310نمرودی 310سامری310 310مار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310 سگ مردها310نیرنگ 310نمرودی310سامری310 گمراه دین310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310نار جهیما 310 بمار زنگی 310به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 ابوبکر 231 فاسق 231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر ابوبکر231 نفاق 231 احمق ملحد 231عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق 231دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر231 نفاق 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها231 ادیانی جعلی باطل 231 حرامیان 310 نیرنگ310 قاصب مذهب الله 310 مذهب ناحق اهل دین 310گره اهل دینه 310 قفل اهل دین 310 قاصب مذهب الله 310 مخالف اهل دین 310 فاسق دینه 310 نیرنگ310 با اهل منافق310 ملعون و پلید اهل دین 310قاصب بکل دین 310 اهل نابکار 310 بمنافق اول 310 ابله منافقا310 جاهل منافق310 حرامیان 310بابی عقلیها231یاابوسفیانی231دورویه 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231 احمق ملحد231 لانه جاسوسیه 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 عدواهل بیت 527 +14 معصوم = 541 ابوبکر و عمر 541 عدواهل بیت بوده اند |
ازدواج · ازدواج با فاطمه دختر پيامبر · همسران علي پس از فاطمه دختر پيامبر خدا ازدواج با فاطمه دختر پيامبر سوره کوثر بقرآن روی توست شاه مردان شیر یزدان کل قرآن حافظ نیروی توست پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم.
شجره نبوت30+شجره امامت30=60+50عیسی محمد=110 امام علی ثمره 124هزارپیامبر است با کلمه و عدد132 اسلام 132 خلفای دین خود را ثابت فرمائید به علم ریاضی قرآن به ابجدالله آدم داودهارون محمد علی 110 علی110 پیامبر فرمود خلیفه های خداونددرروی زمین هستند { اول خلیفه الله 60آدم داود هارون علی 72+60 اول خلیفه الله=132 اسلام132روزی درجمع یاران جبرئیل بصورت پیرمردی رو به امیرالمومنین علی(ع) نمودرحالی که ایشان می آمد و فرمود سلام بر خلیفه چهارم امام علی تبسمی نمود و یاران شگفت زده شدند پیامبر فرمود خلیفه اول آدم ابولبشر است خلیفه دوم داود نبی خلیفه سوم هارون براد موسی و خلیفه چهارم علی بر محمد مصطفی جانشین مصطفی این مرتضی مولاء علیست بخوان نام خلفاء برعکس می فهمی حق با علی مولاء استبه ابجد الله آدم داود هارون محمد علی 110لنگرآسمان زمین است کننده دره خیبر استالله آدم داودهارون محمد علی110 علی110 پیامبر فرمود خلیفه های خداونددرروی زمین هستندبه علم ابجدلا اله الا الله 165ضرب 16در5=80+165 =245 علی 110+135 فاطمه =245 خدا یکی دین یکی امام اصل مذاهب واقعی الله165لا اله الا الله165 +202 محمد علی+18 الله 18 ذالحجه"غدیر خم =385 شیعه385بدین واقعی اسلام385فلسفه دین الله 385 اسلام پیامبر 385 فقط دین اسلام 385 با آل قرآن385 اسلام 132 خدا یکی دین یکی اسلام مذهب یکی132 الله قرآن محمد انتخاب مذهب دین اسلام علی 132 اسلام 132 به علم ابجد لا اله الا الله 165 خدا یکی دین یکی امام اصل مذاهب واقعی الله 165 +202 محمدعلی+18 الله 18 ذالحجه غدیر خم=385شیعه 385فلسفه دین الله 385 شیعه385 بدین واقعی اسلام385 شیعه 385با آل قرآن385
پيامبر خدا پس از سيزده سال سختکوشي، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشواريها، شکنجه ها و آزارها به مدينه هجرت کرد و حکومت اسلامي را بنياد نهاد. علي عليه السلام از آغازين روزهاي رسالت پيامبرصلي الله عليه وآله، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج ميکرد و زندگاني مشترک را آغاز ميکرد. فاطمه عليه السلام نُه ساله است. او دختر پيامبر خداست و در جايگاهي بلند از فضايل انساني و ويژگيهاي والاي ملکوتي، که پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است. موقعيت پيامبرصلي الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يکسوي، و شخصيت والاي فاطمه عليها السلام از سوي ديگر، زمينهاي بود تا کسانِ بسياري - بويژه آنانکه از اينگونه پيوندها بيشتر در فکر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگاري بروند. پيامبرصلي الله عليه وآله، يکسر جواب رد ميداد و گاه، تصريح ميکرد که منتظر «قضاي الهي» است. برخي از دوستان عليعليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وي پيشنهاد کردند که به خواستگاري فاطمه عليها السلام برود. عليعليه السلام، قلبي دارد سرشار از ايمان و سينهاي آکنده از عشق؛ امّا دستاني تهي و پيراسته از درهم و دينار. عليعليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شکوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشماني آميخته با آزرم، نگاهي به پيامبرصلي الله عليه وآله داشت و نگاهي ديگر به زمين. پيامبرصلي الله عليه وآله با تمهيداتي عليعليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون عليعليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزي در زندگي داري؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمهعليها السلام را همساني جز عليعليه السلام و همسري لايق جز او بود؟! ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهي) تحقّق يافت و آن دو بزرگوار، زندگاني مشترک را در اوّلين سال هجرت، با مهريهاي بسيار اندک و مراسمي بس ساده و جهيزيهاي سادهتر آغاز کردند و بدين سان، شکوهمندترين خانه و نقش آفرينترين زندگاني مشترک در تاريخ اسلام، رقم خورد. در کنار خانه پيامبرصلي الله عليه وآله، خانهاي خُرد - که به راستي از همه تاريخ بزرگتر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه فضيلتها، مکرمتها، عشق، ايمان، ايثار، جهاد، ساده زيستي، ... بود و به راستي خانهاي بود که سر بر عرش ميساييد. عليعليه السلام - اين پارساي شب و زمزمهگر خلوتهاي آن -، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخمهاي نشسته بر پيکرش التيام نيافته، در جنگي ديگر حاضر بود و رزم آورترين و بزرگترين هماوردجويِ ميدان. و فاطمهعليها السلام، آرام و پرشکيب، بار زندگي را بر دوش داشت، با کمترين امکانات ميساخت، زخمهاي همسر و پدر را ميشست و افزون بر همسري عليعليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براي پدر، مادري ميکرد». اوّلين ثمر اين پيوند الهي به سال سوم هجري ديده به جهان گشود که حسنعليه السلام نام گرفت. و دومين آن، حسين عليه السلام بود که در سال چهارم به دنيا آمد. زينب و امّ کلثومعليهما السلام پس از برادرها پاي به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد. 69. سنن النسائي - به نقل از بريده -: ابو بکر و عمر، از فاطمهعليها السلام خواستگاري کردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او کوچک است». سپس عليعليه السلام از او خواستگاري کرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد. 70. الطبقات الکبري - به نقل از علباء بن احمر يشکري -: ابو بکر، فاطمهعليها السلام را از پيامبرصلي الله عليه وآله خواستگاري کرد؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «اي ابو بکر! منتظر تقدير الهي هستم». ابو بکر، اين را براي عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اي ابو بکر! تو را رد کرده است. سپس ابو بکر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگاري کن. پس خواستگاري کرد. پيامبرصلي الله عليه وآله به او هماني را گفت که به ابو بکر گفته بود: «منتظر تقدير الهي هستم». 71. الطبقات الکبري - به نقل از عطا -: عليعليه السلام، از فاطمهعليها السلام خواستگاري کرد. پس پيامبر خدا به فاطمه عليه السلام فرمود: «علي تو را ياد ميکند!». فاطمه عليها السلام ساکت ماند. پس پيامبر خدا او را به ازدواج عليعليه السلام درآورد. 72. پيامبر خداصلي الله عليه وآله: خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج علي درآورم. 73. پيامبر خداصلي الله عليه وآله: من هم انساني مانند شما هستم، از شما زن ميگيرم و به شما زن ميدهم، مگر فاطمه را که ازدواجش از آسمان نازل شده است. 74. پيامبر خداصلي الله عليه وآله - خطاب به فاطمه عليه السلام -: به خدا سوگند، در اين که تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، کوتاهي نکردم! 75. پيامبر خداصلي الله عليه وآله - خطاب به فاطمه عليه السلام -: آگاه باش که براي اين که تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از هيچ کوششي فروگذار نکردم! 76. پيامبر خداصلي الله عليه وآله - خطاب به فاطمه عليه السلام -: به جان و دل کوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم. 77. امام صادقعليه السلام: اگر نبود که خداوند - تبارک و تعالي - علي عليه السلام را براي فاطمه عليه السلام آفريده بود، برايش هيچ همسري بر روي زمين نبود، از آدم تا کنون. 78. امام علي عليه السلام: پيامبر خدا به من فرمود: «اي علي! مرداني از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگاري کرديم و ندادي؛ ولي او را به ازدواج علي درآوردي. و من به ايشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلکه خداي متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج علي درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اي محمّد ! خداوندِ با جلال و شکوه ميگويد: اگر علي را نيافريده بودم، براي دخترت فاطمه، همسري بر روي زمين نبود، از آدم تا کنون». 79. امام علي عليه السلام: چون فاطمه عليه السلام بالغ شد، بزرگان قريش که اهل فضل و سابقه در اسلام و داراي شرافت و ثروت بودند، او را خواستگاري کردند؛ ولي هر مردي از قريش که خواستگاري ميکرد، پيامبر خدا از او روي بر ميتافت، به گونهاي که برخي از آنان، در پيش خود گمان ميبردند که پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحي آسماني درباره ايشان بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده است. 80. السنن الکبري - به نقل از مجاهد، از امام علي عليه السلام -: از فاطمه عليها السلام دختر پيامبرصلي الله عليه وآله، خواستگاري شده بود. زني از بستگانم به من گفت: آيا ميداني که فاطمهعليها السلام خواستگاري شده است؟ گفتم: نه - يا آري -. گفت: تو هم او را خواستگاري کن. گفتم: آيا من چيزي دارم که با آن به خواستگاري بروم؟ پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اينکه به حضور پيامبرصلي الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامي ميداشتيم، هنگام نشستن در پيش روي ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزي بگويم. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتي داري؟». پس ساکت ماندم. آن را سه بار تکرار کرد و فرمود: «شايد به خواستگاري فاطمه آمدهاي؟». گفتم: آري، اي پيامبر خدا. فرمود: «آيا چيزي داري که مهرش کني؟». گفتم: نه به خدا، اي پيامبر خدا. فرمود: «پس زرهي را که بدان مسلّحت کرده بودم، چه کردي؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهي ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نميارزد. فرمود: «برو که او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست». 81. الأمالي - به نقل از ضحاک بن مزاحم -: شنيدم علي بن ابي طالبعليه السلام ميگويد که ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نميروي تا فاطمه عليه السلام را خواستگاري کني. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اي ابو الحسن! به چه کار آمدهاي و حاجتت چيست ؟». عليعليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندي و سابقهام در اسلام و ياري کردن او و جهادم را ذکر کردم. پس فرمود: «اي علي! راست گفتي و برتر از چيزهايي هستي که ميگويي». پس گفتم: اي پيامبر خدا! فاطمه را به ازدواج من در ميآوري؟ فرمود: «اي علي! مرداني او را پيش از تو خواستگاري کردند و به فاطمه عليه السلام گفتم؛ ولي در چهرهاش کراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم». پس پيامبر خدا بر فاطمه عليه السلام وارد شد. فاطمه عليه السلام از جا برخاست و رداي پدر را گرفت و کفشهايش را درآورد و آبْ دست برايش آورد و دست و پاي او را شُست و سپس نشست. پس پيامبر خدا به او فرمود: «اي فاطمه!». پاسخ داد: بلي، چه ميخواهي، اي پيامبر خدا؟ فرمود: «علي بن ابي طالب، کسي است که خويشاوندي و فضيلت و اسلامش را ميشناسي و من از خدا خواستهام که تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوبترينِ آنان در نزدش درآورد و علي از تو خواستگاري کرده است. چه نظري داري؟». فاطمهعليها السلام ساکت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا کراهتي در چهرهاش نديد. پس برخاست، در حالي که ميگفت: «اللَّه اکبر! سکوت او نشانه رضايت اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اي محمّد! او را به ازدواج علي بن ابي طالبعليه السلام درآور که خداوند، او را براي وي و وي را براي او پسنديده است. 82. الکافي - به نقل از سعيد بن مسيّب -: به علي بن حسينعليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمهعليها السلام را به ازدواج عليعليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يکسال پس از هجرت، و فاطمه عليها السلام در آن زمان، نُه ساله بود». 83. تاريخ اليعقوبي - در ذکر ازدواج فاطمه عليها السلام -: پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه عليها السلام را به ازدواج علي عليه السلام درآورد، در حالي که گروهي از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگاري کرده بودند. پس چون پيامبرصلي الله عليه وآله او را به ازدواج عليعليه السلام درآورد، خردهگيري کردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج علي در نياوردم، بلکه خداوند درآورد». 84. الأمالي: روايت شده که امير مؤمنان، فاطمه عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپري شدن چند روز از ماه شوّال بود. و روايت شده است که او را سهشنبه، شش روز از ذيحجّه سپري شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است. 85. المعجم الأوسط - به نقل از جابر بن عبداللَّه -: ما در مراسم عروسي علي بن ابي طالبعليه السلام و فاطمه عليها السلام دختر پيامبر خدا حاضر شديم. پس بهترين «حيس» را در آن عروسي خورديم و پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشک آن دو در شب عروسي، پوست قوچ بود. 86. الطبقات الکبري - به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به اُمّ جعفر -: جهاز جدّهات فاطمهعليها السلام براي جدّت عليعليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتيهايشان، جز ليف خرما نبود. عليعليه السلام، در عروسي فاطمهعليها السلام، وليمهاي داد که در آن زمان، وليمهاي برتر از آن نبود. زرهش را نزد يک يهودي در برابر مقداري جو به رهن گذاشت. 87. سنن ابن ماجة - به نقل از عايشه و امّ سلمه -: پيامبر خدا به ما فرمان داد که جهاز فاطمه عليها السلام را آماده کنيم تا او را به خانه عليعليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و کف اتاق را با خاک نرم اطراف مَسيل، فرش کرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) که با دست، آن را زده و حلّاجي کرده بوديم، پر کرديم. سپس پيامبر خدا به ما خرما و کشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبي را در گوشه اتاق نصب کرديم تا بر آن، لباس آويزان کنند و مشک آب بياويزند. پس بهتر از عروسي فاطمه عليها السلام عروسياي نديديم. 88. امام علي عليه السلام: چون خواستم فاطمه عليها السلام را به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّيني به من داد و فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراکي براي وليمه عروسيات بخر». پس به سوي محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشک کردن خرماهايش رفتم. از کارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراکي به من بفروش. پس طعامي به من داد و من برداشتم. آنگاه گفت: تو کيستي؟ گفتم: علي بن ابي طالب. گفت: پسرعموي پيامبر خدا؟ گفتم: آري. گفت: و با اين خوراک چه ميکني؟ گفتم: عروسي ميکنم. گفت: با چه کسي؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراک و اين ظرف زرّين را بگير و براي تو باشد. پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم. و خانه فاطمهعليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه عليها السلام از پيامبرصلي الله عليه وآله خواست که جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آنقدر حارثه به خاطر ما تغيير مکان داده است که من از او شرم ميکنم». چون حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل مکان کرد و فاطمهعليها السلام را در آن جاي داد. 89. المصنّف - به نقل از ابن عبّاس -: [پيامبرصلي الله عليه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اي بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآوردهام و دوست ميدارم که غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّتهاي امّتم شود. پس به پيش گلّه برو و گوسفندي و چهار يا پنج مُد بگير و کاسهاي برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از کارت فارغ شدي، مرا آگاه کن». پس بلال رفت و فرمان را اجرا کرد و کاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوي حضرت نهاد. پيامبر خدا از سرِ کاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد کن و هيچ دستهاي دوباره باز نگردد». پس مردم وارد ميشدند و هرگاه دستهاي غذايش را تمام ميکرد، دستهاي ديگر وارد ميشد تا آن که همه فارغ شدند. سپس پيامبرصلي الله عليه وآله به سوي آنچه باقي مانده بود، توجه کرد و آب دهان مبارک خود را در آن ريخت و غذا برکت کرد و فرمود: «اي بلال! آن را براي مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به کساني هم که بر شما وارد ميشوند، بخورانيد». 90. کتاب من لايحضره الفقيه - به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصاري، در ذکر ازدواج فاطمهعليها السلام -:چون شب زفاف شد، اسب خاکستري رنگ پيامبرصلي الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشي از مخمل انداخته شد. پيامبرصلي الله عليه وآله به فاطمهعليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد که زمام آن را بکشد و پيامبرصلي الله عليه وآله، خود از پي، آن را ميراند. در همين حال که در ميان راه بودند، پيامبرصلي الله عليه وآله صداي فرود آمدن چيزي را شنيد، که جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميکائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند: آمدهايم تا فاطمهعليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تکبير گفت و ميکائيل، تکبير گفت و فرشتگان، تکبير گفتند و محمّدصلي الله عليه وآله، تکبير گفت. پس، از همان شب، تکبير گفتن در عروسيها رسم شد. 91. امام عليعليه السلام - در ذکر ازدواجش با فاطمهعليها السلام -:سپس پيامبر خدا مرا صدا کرد: «اي علي!». گفتم: بلي، اي پيامبر خدا. فرمود: «به خانهات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش که فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج ميدهد، و هرچه او را شادمان کند، مرا شادمان ميکند. شما را به خداوند ميسپارم و خدا را به جاي خود، بر شما ميگمارم». ر. ک: ج 8، ص 102 (برگزيده خدا). ج 8، ص 80 (از فاطمه براي من عزيزتر). فرزندان مورّخان بر عدد واحدي در تعداد فرزندان امام عليعليه السلام اتّفاق ندارند. شيخ مفيد، آنان را 27 پسر و دختر ميداند و ابن سعد، تعداد آنان را به 34 نفر ميرساند و مِزّي، آنان را 39 نفر ميداند. ختلاف موجود در کتابهاي تاريخي را ميتوان ناشي از تداخل نامها و کنيهها و تکرار برخي از آنها دانست. براي ما پس از جستجو و تلخيص نامها، روشن شد که فرزندان حضرت، 34 نفرند: 1. حسن عليه السلام؛ 2. حسين عليه السلام؛ 3. زينب عليها السلام؛ 4. اُمّ کلثوم عليها السلام؛ 5. مُحَسَّن (که مادر اينان، فاطمه عليها السلام دختر پيامبر خداست و محسَّن، آخرين فرزند ايشان بود که در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحي، و آتش زدن درب خانه امام علی شهید راه الله سِقط و شهید شد)؛. 6. عبّاس؛ 7. عبد اللَّه؛ 8. عثمان؛ 9. جعفر (که مادر اينان، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسينعليه السلام در کربلا به شهادت رسيدند)؛ 10. محمد ابن حنفيّه (که مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود)؛ 11. ابو بکر (که مادرش ليلي بود که احتمالاً همان دختر مسعود دارمي است. او همراه امام حسينعليه السلام در کربلا شهيد شد)؛ 12. عبيداللَّه (که مادرش ليلي بود. او نيز با امام حسينعليه السلام در کربلا شهيد شد) 13. محمد اصغر (که مادرش، کنيزي امّ ولد بود. او نيز همراه امام حسينعليه السلام در کربلا شهيد شد)؛ 14. يحيي (که مادرش اسماء بنت عميس بود. او در حيات امام عليعليه السلام درگذشت)؛ 15. عون (که مادرش اسماء بنت عميس بود)؛ 16. محمّد اوسط (که مادرش اُمامه بود)؛. 17. عمر (که مادرش امّ حبيب، صهباي تغلبي نام داشت)؛ 18. رقيّه (که مادرش امّ حبيب، صهباي تغلبي نام داشت. او همسر مسلم بن عقيل بود و از وي سه فرزند داشت که از ميان آنان، عبد اللَّه در کربلا شهيد شد)؛ . 19. اُمّ حسن (که مادرش اُمّ سعيد بود و ابتدا همسر جعدة بن هبيره، خواهرزاده امامعليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه کربلا شهيد شد، او در زمره اسيران کربلا درآمد)؛ 20. اُمّ هاني (عبد اللَّه اکبر پسر عقيل با او ازدواج کرد. عبد اللَّه و پسرش محمّد، همراه امام حسينعليه السلام در کربلا شهيد شدند)؛ 21. فاطمه (محمّد بن ابي سعيد بن عقيل که همراه امام حسينعليه السلام در کربلا کشته شد، با او ازدواج کرد)؛ . 22. زينب صغرا (محمّد بن عقيل با او ازدواج کرد)؛. 23. ميمونه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج کرد)؛ . 24. نفيسه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج کرد)؛ . 25. خديجه (عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج کرد)؛ . 26. اُمامه (صَلت بن عبد اللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج کرد و در حيات امامعليه السلام درگذشت)؛ . 27. رَمْله کبرا (که مادرش امّ سعيد بود و به همسري عبد اللَّه بن ابي سفيان پسر حارث بن عبد المطّلب درآمد)؛ . 28. جُمانه (که در حيات امامعليه السلام درگذشت)؛ 29. اُمّ سَلَمه؛ 30. رقيّه صغرا؛ 31. امّ کلثوم صغرا؛ 32. رَمْله صغرا؛ 33. اُمّ کرام؛ . 34. اُمّ جعفر. 97. تهذيب الکمال: امامعليه السلام، 21 پسر داشت: حسنعليه السلام، حسينعليه السلام، محمّد اکبر - که همان ابن حنفيّه است -، عمر اطرف - که همان [عمر] اکبر است -، ابو الفضل عبّاس اکبرعليه السلام - که در بيابان کربلا کشته شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشک» نيز ميگويند -. اين چند تن، بچهدار شدند. و پسراني که از ايشان نسلي نماند: مُحَسَّن - که سقط شد - و محمد اصغر - که در کربلا کشته شد - و عباس اصغر - که گفته ميشود در کربلا کشته شد - و عمر اصغر - که او نيز در گذشت - و عثمان اکبر - که در کربلا کشته شد - و عثمان اصغر - که درگذشت - و جعفر اکبر - که در کربلا کشته شد - و جعفر اصغر - که درگذشت - و عبد اللَّه اکبر - که کنيهاش ابو محمّد بود و در کربلا کشته شد - و عبد اللَّه اصغر - که درگذشت - و عبيد اللَّه - که کنيهاش ابو علي بود و گفته ميشود در کربلا کشته شد - و عبد الرحمان - که درگذشت - و حمزه - که درگذشت - و ابو بکر عتيق - که گفته ميشود در کربلا کشته شد - و عون - که درگذشت - و يحيي - که کنيهاش ابو الحسن بود و در کودکي و در حيات پدرش درگذشت -. و هجده دختر داشت: زينب کبرا، زينب صغرا، اُمّ کلثوم کبرا، اُمّ کلثوم صغرا، رقيّه کبرا، رقيّه صغرا، فاطمه کبرا، فاطمه صغرا، فاخته، أَمة اللَّه، جمانه - که کنيه اُمّ جعفر دارد -، رمله، اُمّ سلمه، اُمّ حسن، اُمّ کرام - که همان نفيسه است -، ميمونه، خديجه و اُمامه، با اختلاف در برخي از اينها. اينک با توجّه به اينکه «مرکز تحقيقات دار الحديث» در صدد انتشار دو کتاب مستقل در شرح حال زندگاني امام حسن و امام حسينعليهما السلام است، به شرح حال مختصر ديگر فرزندان برجسته امام عليعليه السلام ميپردازيم.
· زينب · ام کلثوم · محمد بن حنفيه · عباس · برادران عباس · تحقيق در انتساب سکينه به امام علي زينب او پيام آور خون شهيدان، حماسهسراي قيام ابا عبد اللَّه الحسين، رسواکننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر، جلوه وقار، راز حيا، تبلور سربلندي و سرفرازي و اسوه استواري و شکيب است . زينب عليهما السلام در ميان خاندان پيامبر خدا از آنچنان جايگاه بلند و مکانت بزرگي برخوردار است که قلم را توانِ بر نمودنِ والاييها، ارجمنديها و شکوهمنديهايش نيست. فقيه مورّخ و مصلح بزرگ، علّامه محسن امين عاملي، شخصيت آن بانوي بزرگ را بدين سان ترسيم کرده است: زينبعليها السلام، از با فضيلتترينِ زنان و فضلش پُرآوازهتر از آن است که ياد گردد و روشنتر از آن است که به نوشته آيد. جلالت شأن، منزلت والا، قوّت استدلال، برتري عقل، استواري قلب، فصاحت زبان و بلاغت بيان، از خطبههايش در کوفه و شام - که گويي از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد ميگرديد -، دانسته ميشود، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد، بدان گونه که آن دو را خاموش ساخت تا آن جا که به بدگويي و ناسزا گفتن و مسخره کردن و دشنام دادن - که سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است -، پناه بردند و از زينب کبرا شگفت نيست که اين گونه باشد؛ چرا که او شاخهاي از شاخههاي درخت پاک [رسالت] است... او با پسر عمويش عبد اللَّه بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد و علي زينبي، عون، محمّد، عبّاس و امّ کلثوم را برايش به دنيا آورد که عون و محمّد با داييشان حسينعليه السلام در کربلا کشته شدند. او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامي هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا، مصيبت درگذشت مادرش زهراعليها السلام، و مصيبت و محنتهاي پدرش امير مؤمنان عليعليه السلام و کشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسنعليه السلام و... را شاهد بوده است و پس از شهادت حسينعليه السلام، از کربلا به اسارت برده شد. زينبعليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسينعليه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام، همدل و همراه و رازدارش بود. شب عاشورا و گفتگوهايش با برادر، روز عاشورا و استقبالهاي شکوهمندش از شهيدان، شب يازدهم محرّم و رثاي جانسوز او در کنار قامت خونين برادر و خطاب به پيامبر خدا، از صفحات زرّين و جاودانه زندگاني سرشار از جلالت، شکيبايي و والايي اوست. او پس از حادثه عاشورا، سرپرستي قافله اسيران را شکوهمند و استوار به عهده داشت. در کوفه چون مردم، فرزندان پيامبر خدا را بدانسان ديدند و اشک بر رخسار افشاندند، زينبعليها السلام، چنين لب به سخن گشود: اي کوفيان! اي نيرنگبازان و خيانتکاران و بي وفايان! اشکتان خشک و نالهتان آرام مباد! مَثَل شما، مَثَل کسي است که رشتههاي خود را پس از تابيدن، از هم باز ميکند... واي بر شما! ميدانيد چه جگري از پيامبرصلي الله عليه وآله پاره پاره کرديد و چه پيماني را شکستيد و کدامين پرده نشين او را بيرون کشيديد و چه حرمتي از او هتک کرديد و چه خوني از او ريختيد؟! او به راستي زبان عليعليه السلام را بر کام داشت که چون در قالب جملاتي هيجانبار سخن گفت، مردماني که بارهاي بار، خطابههاي مولا را شنيده بودند، کلام و خطابه عليعليه السلام را به عيان ديدند، و کسي گفت: «به خدا سوگند، زنِ باحيايي چنين سخنور، نديده بودم. گويي زبان عليعليه السلام را بر کام دارد». چون ابن زياد، مست از جام کبر و نخوت و درنده خويي به «آل اللَّه» دشنام داد، با کلماتي جاودانه هيمنه دروغين او را در هم شکست و از جمله گفت: به خدا سوگند، پدرم را کُشتي و خاندانم را نابود کردي و شاخه ام را بُريدي و ريشه ام را درآوردي. پس اگر اين، [حسِّ انتقام] تو را شفا ميدهد، پس شفا يافته اي. و آنگاه که يزيد با تکيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر نشان دادن قدرت حاکميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن گفت و از جمله، قتل پاکْ نهادان را به خداوند نسبت داد، زينب عليه ا السلام، شکوهمند و پُرخروش به پاخاست و خطبه آغاز کرد و گفت: اي پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است که زنان و کنيزان خود را در پسِ پرده کني و دختران پيامبر خدا را به اسيري بري ؟ پردهشان دريدي و چهرهشان را آشکار نمودي و دشمنان، آنان را شهر به شهر ميبرند؟ و با آن جملات کوتاه و کوبنده، از يکسو پيشينه «برده جنگي بودن» و «آزاد شدگي» نياکان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً، ناشايستگي شخص او را براي خلافت، نشان داد و از سوي ديگر، ستمپيشگي او را در جايگاه خلافت و ظلم گسترياش را در حاکميت. سرانجام نيز با استناد به آيات، به گونهاي بس گويا و لطيف نشان داد که آن جايگاه، نه کرامت و موهبت الهي است - بدان سان که او پنداشته بود و يا کوشيده بود به پندارها بدهد -؛ بلکه فرورفتگي کفرآلود در اعماق انکار و نيز فزون سازي کفر است؛ و امّا شهادت، کرامتي است براي «آل اللَّه» و ... . خطابههاي زينب کبراعليها السلام در اوج فصاحت، بلاغت، موقعيت شناسي و تأثير گذاري است. او چون به مدينه بازگردانده ميشود، از گزاردن رسالت شهيدان باز نميايستد و روشنگري عليه حاکميت ستمگر بنياميه را آغاز ميکند و ميگسترد و بدين سان، حاکم مدينه، پس از رايزني با يزيد، او را از مدينه تبعيد ميکند. دختر ارجمند علي عليه السلام بنا بر گزارش تاريخ، به سال 62 هجري زندگي را بدرود گفته است؛ امّا مدفن آن بزرگوار، مورد گفتگوست. 98. اُسد الغابة - در شرح حال زينبعليها السلام -: پيامبرصلي الله عليه وآله را درک کرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمهعليها السلام، دختر پيامبر خدا، پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله، فرزندي به دنيا نياورد. زينب، زني عاقل و خردمند و تمام بود. پدرش عليعليه السلام او را به ازدواج عبد اللَّه، پسر برادرش جعفر بن ابي طالب درآورد. پس براي او علي و عون اکبر و عباس و محمّد و اُمّ کلثوم را به دنيا آورد و هنگامي که برادرش حسينعليه السلام کشته شد، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد، هنگامي که مردي شامي خواهرش فاطمه دختر عليعليه السلام را از يزيد خواست، مشهور است و در تاريخها ذکر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد. ام کلثوم او دختر دوم امام عليعليه السلام و حضرت فاطمهعليها السلام است که در سال ششم هجري به دنيا آمد و در خانهاي به وسعت ايمان و عشق، در دامن فاطمهعليها السلام رشد کرد و باليد. درباره ازدواج او ديدگاههاي گوناگوني وجود دارد. برخي به ازدواج او با عمر اشاره کردهاند. آنها ميگويند که خليفه دوم با تمسّک به اين حديث پيامبر خدا که: «هر حَسَب ونَسَبي در روز قيامتْ قطع ميشود، جز حَسَب و نَسَب من»، تمايل به ازدواج با يکي از فرزندان حضرت فاطمهعليها السلام داشت و از اين رو به خواستگاري رفت. امام عليعليه السلام ابتدا با اين وصلت، مخالفت کرد و گفت که فرزندان ما با عموزادگان خود ازدواج ميکنند؛ ولي پس از اصرار خليفه ويا تهديد او، موافقت کرد و يا با پا در مياني عبّاس (عموي ايشان)، ازدواج اُمّ کلثومعليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد. برخي ديگر با توجه به تناقضات بسيار زياد گزارشهاي تاريخي در مورد اين ازدواج، به انکار اصل آن پرداختهاند. اگر چه تناقضات موجود، بويژه در سنجش با ازدواجهاي بعدي اُمّ کلثوم، بسيار زياد است، اين ازدواج در هالهاي از ابهام نيز قرار دارد و چنين است که بزرگاني چون شيخ مفيد، به انکار آن پرداختهاند؛ اما از سوي ديگر، برخي روايات شيعه و اهل سنّت، اصل اين ازدواج را تأييد کردهاند. سيّد مرتضي و بعضي ديگر نيز آن را پذيرفتهاند. ديدگاههاي ديگري نيز درباره اين ازدواج وجود دارد که جاي پرداختن بدانها نيست. امّ کلثوم، پس از کشته شدن عمر، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با عبد اللَّه بن جعفر ازدواج کرد. در منابع تاريخي شيعه و اهل سنّت، به حضور امّ کلثوم در صحنههاي اجتماعي و سياسي اشاره شده است، از جمله رويارويي او با حفصه، آنگاه که با دف و ني، عليه امام عليعليه السلام تبليغ ميکرد و يا کفالت کردن عبد اللَّه بن عمر، آن هنگام که از بيعت با امام عليعليه السلام سر باز زد و به سوي مکه گريخت. اُمّ کلثوم در قيام امام حسينعليه السلام نيز شرکت داشت و همدوش خواهر بزرگتر خود، زينب کبراعليها السلام، حماسهسراي عاشورا بود. او به اسارت رفت تا دلمردگان خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند. درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقي در دست نيست. بعضي آن را در زمان حيات امام حسنعليه السلام ميدانند که با حضور اُمّ کلثوم در کربلا همخواني ندارد. گفته ميشود او دو فرزند به نام رقيّه و زيد از عمر داشته است که زيد، همزمان با مادر، فوت کرده است. محمد بن حنفيه محمّد بن حنفيّه، به روزگار خلافت ابو بکر به دنيا آمد. مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود که جزو سهميه عليعليه السلام قرار گرفت. محمّد بن حنفيّه، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان عليعليه السلام است. او مردي شجاع و قوي دل بود که در بيست سالگي و به هنگام نبرد جمل، و نيز در نبرد صفّين، پرچمداري سپاه عليعليه السلام را به عهده داشت. محمّد بن حنفيّه در کربلا حضور نيافت. او پس از به قدرت رسيدن عبد اللَّه بن زبير، از بيعت با او تن زد و ابن زبير تصميم گرفت که او و عبد اللَّه بن عبّاس را بسوزاند؛ اما سپاهيان مختار، آن دو را نجات دادند. مختار با وي پيوندي نزديک داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللَّهعليه السلام با او هماهنگ بود. در برخي متون تاريخي و حديثي آمده است که محمّد بن حنفيّه در آغاز، داعيه امامت داشت؛ امّا بعد از مناظرهاي با امام سجّادعليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد. محمّد بن حنفيّه در سال 81 هجري در مدينه درگذشت. 99. تاريخ دمشق - به نقل از زهري -:مردي به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ، پيش مياندازد و به جاهايي ميفرستد که حسن و حسينعليهما السلام را نميفرستد؟ پاسخ داد: چون آن دو، گونههاي اويند و من دستش. با دستش، گونههاي خود را حفظ ميکند. 100. نثر الدرّ: منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان تو را در جنگ، جلو مياندازد و حسن و حسين را نه؟ گفت: چون آن دو، چشمان اويند و من دست راست او. پس با دستش از چشمانش دفاع ميکند. 101. ربيع الأبرار: عليعليه السلام زرهي را دراز دانست و گفت: بايد اين چند حلقه از آن کم شود. پس محمّد بن حنفيّه با يک دستش پايين زره و با دست ديگرش قسمت اضافي زره را گرفت و کشيد و از همان جايي که پدرش مشخّص کرده بود، حلقهها را قطع کرد. 102. شرح نهج البلاغة: چون محمّد [بن حنفيّه] در جنگ جمل از حمله بازماند، عليعليه السلام، خود پرچم را به دست گرفت و پس از آنکه ارکان لشکر جمل را در هم ريخت، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود: «با کار آخرت، کار اوّلت را محو کن و اين انصار، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين را با گروهي از انصار - که بسياري از آنها از اهل بدر بودند -، در اختيار او نهاد. پس حملههاي فراواني کرد و لشکر جمل را از جايشان بيرون کرد و امتحان خوبي داد. پس خزيمه به عليعليه السلام گفت: بدان که اگر امروزْ کسي جز محمّد بود، رسوا ميشد و اگر بيم آن داري که او بترسد - با آن که از نسل تو و حمزه و جعفر است - ما اين بيم را نداريم، و اگر ميخواهي جنگ کردن را به او بياموزي، بياموز که آن را به بسياري آموختهاي. و انصار گفتند: اي امير مؤمنان! اگر نبود، آنچه خداي متعال براي حسن و حسين قرار داده، ما هيچ کس را در ميان عرب بر محمّد، مقدّم نميکرديم. پس عليعليه السلام فرمود: «ستاره کجا و خورشيد و ماه کجا! البته او هم دست پُر آمد و نيکو امتحان داد و فضلش محفوظ است؛ ولي از برتري حسن و حسينعليهما السلام بر او نميکاهد و در فضيلتِ همراه شما، محمّد، آنچه از نعمت خدا به او رسيده، بس باشد». پس گفتند: اي امير مؤمنان! به خدا سوگند، ما او را مانند حسن و حسينعليهما السلام قرار نميدهيم و به خاطر او بر آن دو ستم نميکنيم و در حقّ وي نيز به خاطر برتري آن دو بر او، ستم روا نميداريم. پس عليعليه السلام فرمود: «پسر من کجا همچون پسران دختر پيامبر خدا ميشود!». عباس عبّاس، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردي، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و کرامت است. او در ميان حماسه آفرينان کربلا و شهيدان تاريخ، از چنان جايگاه بلند و مکانت والايي برخوردار است که به گفته سيّد الساجدين، زين العابدين عليه السلام: عبّاس، نزد خداي تبارک و تعالي منزلتي دارد که همه شهدا در روز قيامت به او رشک ميبرند. او از مادري بزرگوار از قبيله بني کلاب که شجاعترين، رزمآورترين و تيزتکترين مردانِ روزگار را در خود داشت، به سال 26 هجري به دنيا آمد و در دامان پُرمهر او و در کنار برادران بي نظيري چون حسن و حسينعليهما السلام، باليد و رشد کرد. کنيه آن بزرگوار، ابو الفضل و ابو قِربه (صاحب مَشک) و القابش سقّا و قمر بنيهاشم بود. عبّاس، قامتي بلند، سينهاي ستبر، بازواني توانمند و چهرهاي بس زيبا داشت، بدانسان که او را «ماه بنيهاشم» ميگفتند. او از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسينعليه السلام، همراه و همدل امام حسينعليه السلام بود و در هنگامه نبرد کربلا، پرچمدار سپاه ايشان. عبّاس، به روزهاي سخت محاصره امام و يارانش، سقايت سپاه و آبرساني به کودکان را بر عهده داشت. او در آستانه شب عاشورا، در جمع همراهان حسينعليه السلام و هنگامي که امام از آنها خواسته بود که بروند، اوّلين کسي بود که با کلماتي سرشار از عشق و ايمان و آکنده از ايثار، همگامي و جانفشانياش را اعلام کرد. در کربلا شمر بن ذي الجوشن براي عبّاسعليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و او که در آغاز حتي از روياروي شدن با شمر نفرت داشت، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر، شکوهمند و استوار گفت: نفرين خدا بر تو و امان نامهات باد!... آيا به ما امان ميدهي در حالي که پسر پيامبر خدا امان ندارد؟ عبّاسعليه السلام در کلام معصومانعليهم السلام به ايثار، تيزبيني، استواري در ايمان، جهاد عظيم، امتحان نيکو و جايگاه رشک آور در قيامت، ستوده شده است. قهرمان شکوهمند قيام کربلا و پشتيبان شکست ناپذير ابا عبد اللَّهعليه السلام، در هنگامه اوج تنهايي امامعليه السلام و در راه رساندن آب به کامهاي خشکيده و تشنه زنان و خردسالان، شهد شهادت نوشيد. غم شهادت او جان امام حسينعليه السلام را بسي فسُرد، بدانگونه که در کنار قامت خونينش از سرِ سوز، در سوگ آن عزيز از دسترفته فرمود: اکنون پشتم شکست و چارهام ناچار شد. 103. امام زين العابدينعليه السلام: خداوند، عبّاس را بيامرزد ! بيترديد، ايثار کرد و امتحان داد و خود را فداي برادرش کرد تا آن که هر دو دستش قطع شد. پس خداوند، به جاي آن دو، دو بال برايش قرار داد که با آن، همراه فرشتگان در بهشت پرواز ميکند، همان گونه که براي جعفر بن ابي طالب قرار داد. بيگمان، براي عبّاس، نزد خداي تبارک و تعالي، منزلتي است که همه شهدا در روز قيامت به آن، رشک ميبرند. 104. امام زين العابدينعليه السلام - در ذکر شب عاشورا -: چون شب شد، [حسينعليه السلام] فرمود: «اين شب بر شما پرده انداخته است. پس آن را مَرکب خود سازيد و سپس هر يک از شما، دست يکي از خاندان مرا بگيرد. در اجتماعات و شهرهايتان پراکنده شويد تا خدا گشايشي دهد. اين جماعت، تنها به دنبال من هستند و اگر به من دست يابند، از جستجوي بقيه دست ميکشند». پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبد اللَّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين کار را بکنيم ؟ براي اينکه پس از تو باقي بمانيم؟! خدا نکند که چنين روزي را ببينيم!». و آن که به اين سخن آغاز کرد، عبّاس بن عليعليهما السلام بود. 105. امام صادقعليه السلام: عمويمان عبّاس، تيزبين بود و ايماني استوار داشت. در کنار ابا عبد اللَّهعليه السلام جهاد کرد و امتحاني نيکو داد و به شهادت رسيد. 106. تاريخ الطبري - به نقل از عبد اللَّه بن شريک عامري، در ذکر حوادث واقعه کربلا -:عبد اللَّه بن ابي محل به ابن زياد گفت:... خدا امير را به صلاح دارد! پسران خواهر ما با حسين هستند. پس اگر موافقي، امان نامهاي براي آنان بنويس. ابن زياد گفت: باشد،به خاطر تو! پس به کاتبش فرمان داد تا براي آنان امان نامهاي بنويسد. سپس عبد اللَّه بن ابي محل، آن را به وسيله غلامش کُزمان فرستاد. پس چون [غلام] بر آنان وارد شد، ايشان را فرا خواند و گفت: اين اماني است که دايي شما فرستاده است. پس جوانان به او گفتند: به دايي ما سلام برسان و به او بگو که ما هيچ نيازي به امان شما نداريم. امان خداوند، بهتر از امان پسر سميّه است!... شمر تا جلوي ياران حسينعليه السلام پيش آمد، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما کجا هستند؟ پس عبّاسعليه السلام و جعفر و عثمان، پسران عليعليه السلام، بيرون آمدند و به او گفتند: چه داري و چه ميخواهي؟ گفت: اي خواهرزادگان من! شما در امان هستيد. پس آن جوانان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايي ما هستي، آيا به ما امان ميدهي، در حالي که فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟! برادران عباس عبد اللَّه و عثمان و جعفر، پسران عليعليه السلام از اُمّ البنين و کوچکتر از عباسعليه السلام بودند که با امام حسينعليه السلام در کربلا شهيد شدند. چون دشمن به آنان امان داد، امامِ خود را وا ننهادند و او را ترک نکردند. عبد اللَّه، بيست و پنج سال داشت و هنگام شهادتش چنين رجز ميخواند: من پسر دلاورْ مردِ بخشندهام همان علي، نيکِ نيکو کردار شمشيرِ مجازات پيامبر خدا [و] در هر پيکار، آشکار کننده وحشتها. عثمان، بيست و يک ساله بود و عليعليه السلام، به خاطر زنده نگهداشتن نام عثمان بن مظعون، او را چنين ناميده بود. 107. الأخبار الطِّوال - عبّاسعليه السلام خطاب به برادرانش عبد اللَّه و جعفر و عثمان، پسران عليعليه السلام که مادر همهشان اُمّ البنين عامري از آل وحيد بود -:جانم به فدايتان ! جلو رويد و از سرورتان حمايت کنيد تا براي او بميريد. 108. مقاتل الطالبيّين - به نقل از ضحاک مشرقي -: عباسعليه السلام به برادر تنياش عبد اللَّه بن علي گفت: تو از من جلو بيفت تا [شهادت] تو را ببينم و اجر ببرم. تحقيق در انتساب سکينه به امام علي مصادر تاريخي شيعه و اهل سنّت، در ميان فرزندان عليعليه السلام از دختري به نام سُکَينه نام نبردهاند؛ اما در کشور سوريه، مزاري به نام سُکينه بنت عليعليه السلام وجود دارد. همچنين در سه گزارش حديثي و تاريخي نيز به اين نام برميخوريم: 1. در ماجراي دفن حضرت فاطمهعليها السلام نقل شده است که امام عليعليه السلام فرمود: پس ندا دادم: اي اُمّ کلثوم، اي زينب، اي سکينه، اي فضّه، اي حسن، اي حسين ! بشتابيد و از مادرتان يادگاري برگيريد ! برخي آمدن نام سکينه را در کنار زينب و اُمّ کلثوم، قرينه صحّت انتساب مزار موجود در سوريه به سکينه فرزند امام عليعليه السلام دانستهاند؛ اما اين استدلال به چند دليل، پذيرفتني نيست: الف - مرحوم مجلسي تصريح کرده است که اين متن را از منبع قابل اعتمادي اخذ نکرده است. ب - ذکر فضّه در کنار سکينه و فرزندان عليعليه السلام، دلالت ميکند که در آن هنگام، کساني جز فرزندان حضرت نيز حضور داشتهاند. ج - هيچ منبع تاريخياي وجود دختري به نام سکينه را براي حضرت فاطمهعليها السلام تأييد نکرده است. 2. در سند روايتي در مدح بانوي دو عالم، حضرت زهراعليها السلام چنين آمده است: از حسين بن ابراهيم قمي، از علي بن محمّد عسکري، از صعصعة بن ناجيه، از زيد بن موسي، از پدرش، از جدّش جعفر بن محمّد، از پدرش، از عمويش زيد بن علي، از پدرش، از سکينه و زينب - دو دختر عليعليه السلام -، از عليعليه السلام. امّا ضعف شديد در ابتداي سند، احتمال اشتباه در نقل را افزايش ميدهد و افزون بر آن، ديده نشده که امام باقرعليه السلام به طريق زيد از امام سجادعليه السلام، نقل روايت کند. 3. در نقل ديگري از امام حسينعليه السلام آمده است: خدمتکاري بر خواهرم سکينه بنت عليعليه السلام وارد شد و وي سرش را از او پوشاند.... سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخي از راويان آن، مجهول هستند و دچار خلط گشتهاند، يعني ميان روايات درست و نادرست درآميخته اند. همسران علي پس از فاطمه دختر پيامبر خدا امام عليعليه السلام، نُه سال با فاطمهعليها السلام زيست و در حيات او، همسر ديگري اختيار نکرد؛ اما پس از وفات فاطمهعليها السلام، چند همسر برگزيد که عبارتاند از: 1. اُمامه دختر ابو العاص، 2. اسماء دختر عميس، 3. فاطمه اُمّ البنين، 4. اُمّ سعيد، دختر عروة بن مسعود ثقفي، 5. خوله دختر جعفر بن قيس، 6. صهباء دختر ربيعه، 7. ليلي دختر مسعود، 8. محيّاه دختر امرئ القيس. و افزون بر اينها، هفده کنيز هم داشت که برخي براي حضرت، فرزند آوردند. همسران امام در هنگام شهادتش: اُمامه، اُمّ البنين، اسماء بنت عميس و ليلي بنت مسعود بودند. 92. امام باقرعليه السلام: عليعليه السلام، هفده کنيز داشت. 93. المناقب: [امام عليعليه السلام] هنگام وفات، چهار زن داشت: اُمامه - که مادرش زينب دختر پيامبرصلي الله عليه وآله بود -، اسماء بنت عميس، ليلي تميمي و اُمّ البنين کِلابي. در دنباله، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار، باز ميگوييم:
>امامه بنت ابي العاص >اسماء بنت عميس خثعمي >فاطمه بنت حزام (ام البنين) امامه بنت ابي العاص او دختر زينب، دختر پيامبر خداست. زينب، پيش از اسلام با ابو العاص، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش)، ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت: علي - که در کودکي مُرد - و اُمامه - که پيامبرصلي الله عليه وآله به او محبّت ميورزيد و امام عليعليه السلام، بنا به وصيّت زهراعليها السلام با او ازدواج کرد -. فاطمه زهرا به عليعليه السلام گفت: «او براي فرزندانم همچون من است». برخي روايتها حاکي از آن است که امام عليعليه السلام از او فرزندي به نام محمّد داشت که محمّد اوسط ناميده ميشد. 94. اُسد الغابة: علي بن ابي طالبعليه السلام پس از وفات فاطمهعليها السلام با او (اُمامه) ازدواج کرد و فاطمهعليها السلام خود به عليعليه السلام وصيّت کرده بود که با او ازدواج کند و چون فاطمهعليها السلام وفات کرد، با وي ازدواج کرد و زبير بن عوّام، او را به همسري عليعليه السلام درآورد؛ زيرا پدرش به زبير، سفارش او را کرده بود. چون عليعليه السلام زخمي شد، بيم آن داشت که معاويه با اُمامه ازدواج کند. پس، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست که پس از وي با اُمامه ازدواج کند و چون عليعليه السلام وفات کرد و عدّه اُمامه سر آمد، مغيره با او ازدواج کرد که برايش يحيي را به دنيا آورد و کنيه مغيره، ابو يحيي شد. پس اُمامه نزد مغيره درگذشت. اسماء بنت عميس خثعمي او از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زناني است که به پيامبرصلي الله عليه وآله ايمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد و با او به حبشه هجرت کرد و براي او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛ و چون جعفر به شهادت رسيد، به ازدواج ابو بکر درآمد و محمّد را به دنيا آورد که قهرمان پايداري در ولايت عليعليه السلام است. اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعليها السلام بود و او بود که به فاطمهعليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او، امام را ياري داد. اسماء پس از فوت ابو بکر، به ازدواج امام عليعليه السلام درآمد و يحيي را برايش به دنيا آورد و تا زمان شهادت امامعليه السلام با او بود. او از راويان حديث و از کساني است که حديث «ردّ الشمس» را نقل کردهاند . 95. تهذيب الکمال - در شرح حال اسماء بنت عميس -:ابتدا همسر جعفر بن ابي طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت کرد. سپس جعفر در جنگ موته شهيد شد و ابو بکر با او ازدواج کرد و چون مُرد، علي بن ابي طالبعليه السلام با وي ازدواج کرد. اسماء براي جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنيا آورد، و براي ابو بکر، محمد را در حجّة الوداع، و براي عليعليه السلام، يحيي را. پس اينان، برادران ناتني و مادري هم هستند. 96. صحيح البخاري - به نقل از ابو موسي -:اسماء بنت عميس - که از همراهان ما بود -، براي ديدار حَفصه (همسر پيامبر) بر او وارد شد. اسماء از زمره مهاجراني بود که به سوي نجاشي هجرت کرده بود. پس عمر در حالي که اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را ديد، پرسيد: اين کيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس است. عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟ اسماء گفت: آري. عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشي گرفتيم. پس، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم. اسماء، خشمناک شد و گفت: به خدا سوگند که چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد، گرسنهتان را سير و نابخردتان را موعظه ميکرد، حال آن که ما در خانه (يا سرزميني) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبر خدا بود و به خدا سوگند، چيزي نميخورم و نميآشامم تا آنچه را گفتي، به پيامبر خدا بگويم. ما بوديم که آزار ميشديم و ميترسيديم؛ و اين را براي پيامبر خدا باز ميگويم و از او ميپرسم و به خدا سوگند، نه دروغ ميگويم و نه تحريفش ميکنم و نه بر آن ميافزايم. پس چون پيامبرصلي الله عليه وآله آمد، اسماء گفت: اي پيامبر خدا ! عمر چنين و چنان گفت. حضرت پرسيد: «تو به او چه گفتي؟». اسماء گفت: چنين و چنان گفتم. فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نيست. او و همراهانش يک هجرت دارند و براي شما (اهل کشتي)، دو هجرت است». فاطمه بنت حزام (ام البنين) وي از شخصيتهاي درخشان در تاريخ اسلام است و به خانوادهاي منسوب است که در شجاعت و شهامت و پيکار، نظير ندارند. چون امام عليعليه السلام پس از رحلت زهراعليها السلام تصميم به ازدواج گرفت، عقيل را فرا خواند و از او خواست که براي او زني از ميان قبيلههاي معروف به شجاعت بيابد تا براي او جنگجوياني دلير بزايد. از آنجا که عقيل در تبار شناسي زِبَردست بود، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت که پدران وي از شجاعترين، پايدارترين و قويترين عربها در پيکارند. اُمّ البنين، شاعري زبانآور و بزرگ بود. چهار پسرش را در رکاب امام حسينعليه السلام به کربلا فرستاد و در مرثيه آنان، در بقيع به گريه کردن و سرودن شعر نشست و مردم، گِرد ميآمدند و دردمندانه ميگريستند و بر زشتکاريهاي بنياميّه و رفتارهاي پست آنان آگاه ميشدند و بدينگونه، توانست نداي فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند. نخستین کار امام زمان در مدینه حضرت از مرم می پرسد : کسی هست که ابوبکروعمر را بشناسد ؟ در پاسخ گویند : ماآنها را از اوصافشان می شناسیم . کسی جز آن دو کنار جد شما به خاک سپرده نشده است. حضرت باز می پرسد : آیا کسی هست که این مطلب را انکارکند یا در آن شک و شبهه ای داشته باشد ؟ (همه به یک صدا ) پاسخ میدهند : نه . سه روز صبر می کند تا خبر بین مردم منتشر شود، سپس دیوار های کنار قبرشان را خراب می کند (شاید منظور شکافتن قبر آنها باشد ) و د ر آن هنگام به دستور خداوند بادهای شدید و صاعقه های وحشت زا و رعد و برق فضا را پر می کند ، تا اینکه مردم گویند : این حوادث به جهت بی احترامی به قبر شیخین است. یاران حضرت پراکنده شوند تا جایی که حضرت یکه و تنها گردد. پس خود کلنگ به دست مبارک گرفته و دیوار قبر را منهدم می سازد. پس یاران حضرت برگشته و شروع به کمک در خراب کردن دیوار می کنند .حضرت به نقباء می فرماید: شروع کنید به نبش قبر و جستجو کردن آنها با دست خاک ها را کنار می زنند تا به جنازه آن دو می رسند و جسد آنها را ـ تا زه و به همان صورت که از دنیا رفته بودند ـ بیرون آورده و کفن را کنار می زنند . امام زمان (عج) به اذن خدا آن دو را زنده می کند ، آنها را لعن و نفرین کرده و از آنها بیزاری می جوید . با آنها صحبت کرده و آنها پاسخ می دهند . به دستور حضرت آن دو را بر درختی بزرگ که خشکیده و پوسیده است آ ویزان کنند . آن درخت سر سبز شده ،شاخه هایش رشد نموده و برگ تازه بر آن بروید . اهل شک و ریب و پیروان شیخین (خوشحال شده) گویند : به خدا این شرافت حقیقی است! یقینآما به واسطه ولایت و محبت این دو رستگار شدیم ! هر کس به اندازه ی دانه ای از دوستی و محبت این دو داشته باشد آنجا عقیده خود را ظاهر می کند و آنها برای تماشا ، کنار جنازه ی دار آویخته ابوبکر وعمر حاضر شده شیفته و مفتون آن دو شوند . منادی از طرف امام زمان (عج ) ندا دهد : هر این دو صحابی پیامبر را دوست دارد یک طرف جدا بایستد مردم دو دسته شوند : طرفدار ودشمن . حضرت به طرفداران آنها می فرماید از آن دو اعلام بیزاری و برائت کنید .ولی آنها امتناع کرده و گویند : به خدا سوگند از تو بیزاریم و از کسی که به تو ایمان آورد، آن دو را قبول نداشته باشد وکسی که به آنها بی احترامی کرده ، جنازه آنها را بیرون آورده و دار آویخته ! مردم به فتنه ای دچار شوند که از فتنه گوساله سامری شدید تر است ! به امر مبارک امام زمان (عج) باد سیاهی بوزد و همه آنها را مانند ریشه درخت خرمای پوسیده نابود سازد. سپس دستور فرماید جنازه آن دو را پایین آورند به امر حضرت مردم اجتماع کنند تا شاهد محاکمه آنها باشند . سپس تمام رفتارهای ناپسند آنها را بشمارد و آنها اعتراف نمایند . به فرمان حضرت ابتدا حاضرین از آنها قصاص کنند . سپس به دستور حضرت آتشی از زمین بیرون آید ، همان آتشی که بر در خانه حضرت فاطمه(س) آورده بودند ، با همان هیزمی که برای آتش زدن اهل بیت جمع کرده بودند آنها را آتش زده سپس دستور دهد بادی بوزد و خاکستر آنها را به دریا ریزد و پراکنده نماید . روایتی است از امیرالمومنین در باره آیات ( احزاب 10 – 12 ) إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ﴿10﴾ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا ﴿11﴾ وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا ﴿12﴾ هنگامى كه از بالاى [سر] شما و از زير [پاى] شما آمدند و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و به خدا گمانهايى [نابجا] مىبرديد (10) آنجا [بود كه] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند (11) و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مىگفتند خدا و فرستادهاش جز فريب به ما وعدهاى ندادند (12) که ما در ما در محاصره شدید دشمنان بودیم .عمر به بقیه همد ستان خود - در برنامه ریزی برای غصب خلافت – گفت : باید محمد را تحویل دشمن بدهیم تا جان سالم بدر بریم .ابوبکر گفت : نه بایستی بتی بزرگ همراه داشته باشیم و بپرستیم تا اگر قریش بر مسلمانان پیروز شد بت خویش را ظاهر کنیم و بگوییم : ما دست از بت پرستی بر نداشته ایم ، واگر مسلمانان پیروز شدند مخفیانه بت را می پرستیم . جبرئیل مطلب را برای پیامبر صل الله بازگو کرد. حضرت - پس از کشته شدن عمروبن عبدود – ابوبکر و عمر را احضار کرد و از آنها پرسید : شما در زمان جاهلیت چند بت پرستیده اید ؟ گفتند : ما را ملامت نکن به آنچه در زمان جاهلیت گذشته است پیامبر فرمود : امروز چند بت پرستیده اید ؟ آنها سوگند خوردند که پس از اسلام بت نپرستیده اند . حضرت شمشیری به دست من داد و فرمود : یا علی این شمشیر را بگیر و به فلان موضع رفته و بتی را که این دو می پرستیدند بیرون بیاور و خرد کن ، اگر کسی مانع شد گردن او رابزن . هر دو به پای حضرت افتاده و گفتند : آبروی ما را مبر ....من به آن دو گفتم : ضمانت کنید برای خدا و پیامبرش که جز خدا را نپرستید و به او شرک نیاورید . آنها به پیامبر قول داند . من رفتم آن بت را بیرون آورده و خرد کردم و بر گشتم . به خدا سوگند تا هنگام مردن آثار ( کینه آن روز ) در چهره آن دو معلوم بود (1) اسحاق بن عمار برا ی فراگیری حدیث نزد امام کاظم علیه السلام رفت.حضرت فرمود:ای اسحاق ! اولی به منزله ی گوساله و دومی به منزله سامری است. - به خدا سوگند آنان باعث شدند که مردم به (کفر کشیده وبی دین شوند) مسیحیت ، یهودی گری ،و دین مجوس در آیند . خدا آنها را نیامرزد - فدایت شوم بیشتر بفرمایید - خدای تعالی در قیامت با سه گروه حرف نمی زند و نظری به آنها نمی اندازد ( کنایه از بی اعتنایی شدید ) و آنها گرفتار عذابی دردناک هستند: کسی که به دروغ ادعای امامت کنند، کسی که امامان معصوم را انکار کند و کسی که خیال کند ابوبکر وعمر بهره ای از مسلمانی برده اند - فدایت شوم باز درباره ی آن دو برایم بگویید: - ای اسحاق ! هیچ تفاوتی ندارد بین کسی که محکمات آیات خدا را محو کند یا پیامبری حضرت محمد صل الله را انکار کند . یا خداوند را قبول نداشته باشد یا اینکه بر امیرالمومنین مقدم شود - فدایت شوم باز بفرمایید - ای اسحاق در آتش یک وادی به نام سقر وجود دارد که از اول آفرینش تا به حال نفس نکشیده است اگر خدا اجازه می داد و سر سوزنی تنفس می نمود همه آنچه در روی زمین است از شدت حرارت آن می سوخت . تمام اهل جهنم از حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت این وادی و عذابهایی که خدا بر اهل آن مهیا کرده گریزان هستند و به خدا پناه می برند ودر آن وادی کوهی است که تمام اهل آن به خدا پناه می برند از آنچه که در آن کوه وجود دارد ا زشدت حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت و عذابهایی که خدا بر اهل کوه مهیا کرده است و در آن کوه دره ای است تمام اهل آن از حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت این وادی و عذابهایی که خدا بر اهل آن دره مهیا کرده هستند به خدا پناه می برند ودر آن دره چاهی است که همه اهل آن از حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت این وادی و عذابهایی که خدا بر اهل آن چاه مهیا کرده هستند به خدا پناه می برند ودر آن چاه ماری است که همه اهل آن چاه از خباثت آن مارو بوی گند وتعفن وسمی که خدا در نیش های او قرار داده به خدا پناه می برند ودر شکم آن مار هفت صندوق است که درون آن پنج نفر از امت های گذشته ودو نفر از این امت هستند : قابیل ، نمرود ، فرعون ، یهود که باعث یهودی شدن یهودیان وبولس که باعث مسیحی شدن نصرانیها شد واز این امت ابوبکر وعمر. ........................................................................... خصال 2/398 – 399 ثواب الاعمال 215- 216 روضه الواعظین 2/507
دعای لعن بر عمر خطاب خواجه نصیر
اللهم العن الشقی الاعظم و الملحد المشرک المجتذم، رئیس اهل الظلم، عدو الله و عدو الولی ، الملعون بالنص الجلی، غاصب حق ابی تراب ،باعث ایجاد النار و العذاب، مخرب المسجد و المحراب،فرعون امة شافع یوم الحساب، المحروم من الحسنات و الثواب،مردود الاعمال و الاداب، الظالم عند اولی الالباب، الکافر فی جمیع الکتاب، المعذب بجمیع العقاب، المخاطب بکلب السقر،الکذاب الفاجر،المرتد المرتاب،المخلد فی غضب الملک الوهاب، عمر بن الخطاب علیه اللعنة و العذاب . *************************
روایت معتبر احمد بن اسحاق درباره نهم ربیع الاول عید بزرگ شیعیان
امام صادق علیه السلام می فرمایند : به خدا سوگند به اندازه شیشه حجامت خون ریخته نشد وعصایی به عصا کوبیده نشد و فرج حرامی غصب نگردید و مالی از غیر حلال گرفته نشد مگر اینکه گناه و وزرع آن بر گردن آن دو غاصب خلافت یعنی ( ابوبکروعمر لعنةالله علیهما) است بدون اینکه از گناهان گناهکارچیزی کم شود. ودر حدیثی دیگر... اگر بنده ای در شریف ترین مکان عالم یعنی بین رکن و مقام به اندازه تمام طول عمر دنیا خدا را عبادت کند روز ها رزه بگیرد و شب ها نماز بگذارد تا آنکه مانند مشک پوسیده ای گردد ولی در دل چیزی از محبت ابوبکر و عمر داشته باشد خدا او را به صورت در آتش اندازد حتی اگر آن شخص جبرئیل باشد بحار 3/384 =============================
شیعه باید بــا تـــولای علی دل بری دارد ز اعدای علی
هست حب وبغض مانند دوبال با یکی پرواز کردن شد محـال
این دو چون دو کفه میـزان بود این دوگوهرقدرشان یکسان بود
هرکه بیزاری نجوید ازعــــــدو دیگر او را شیعه ی کامل نگو
ذره ای از حب شیخین لــــعین اهل ایمان راکند خارج ز دــین
لعن فحش و ناسزای ساده نیست از هواها و هوس ها زاده نیست
لعن سوز سینه های تنگ ماست لعن اعدا جزئی ازفرهنگ ماست
شیعه را دار ونداراین است وبس شیعه رابرلب شعاراین است وبس
دوســـتی بـــا دوستان فــــاطمه دشـــمنی بـــا دشمنان فــــاطمه ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از رحلت پيامبرعظيم الشان اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از رويدادهاي مسلم تاريخ اسلام است که نميتوان درباره آن شک و ترديد نمود، محدثان و تاريخ نگاران با تمام محدوديتها و فشارها حقايق را به گونهاي بازگو کرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، ياد نمودهاند. شريف مرتضي (355- 436) مينويسد: «در آغاز کار، محدثان و تاريخ نويسان اهل سنت آنچه را در اين مورد ميشنيدند به صورت کامل نقل ميکردند، ولي چه بسا بر اشکالاتي در برخي از چيزهايي که نقل مينمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداري کردند». [1] . چه بي مهري بالاتر از اين که امام اميرمومنان عليهالسلام را به صورت بسيار زننده براي بيعت به مسجد بردند و اميرمومنان در پاسخ نامه معاويه [2] که در آن به اين موضوع اشاره کرده بود، چنين مينويسد: «گفتي که من بسان شتر سرکش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد کني ولي در واقع امر ستودي و خواستي رسوايم کني اما خود را رسوا کردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست که مظلوم واقع شود.» [3] . بنابراين، هر نوع شک و ترديد در اين مسائل جز فريب وجدان و اغفال ناآگاهان، چيز ديگري نيست. اخيرا در يکي از مجلات، مقالهاي پيرامون زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «از ولادت تا افسانهي شهادت» منتشر گرديده و نويسنده سعي نموده بود تا حقايق تاريخي را انکار ورزد و شهادت سرور زنان جهان را به وسيلهي عاملات خلافت، افسانه پندارد. خوشبختانه- پس از انتشار آن- از طرف برخي از موسسات، پاسخ بسيار متقن و روشن- ولي موجز- به آن داده شد، در نتيجه مشت نويسنده باز شد، ولي در اين رساله، مدارک بيشتري ارائه شده و موضوع، حالت تواتر به خود گرفته است. با اين همه ما نيز معترفيم که در اين رساله نيز اجمال، جاي تفصيل را گرفته و تشريح حوادث تلخ و جانسوز پس از سقيفه در خور کتابي گسترده است و هرگز در يک يا دو مقاله نميگنجد.
.................................... 1ـ الشافی 3/241. تحقیق سید عبدالزهرا حسینی .تلخیص الشافی 3ـ76 2ـ متن نامه معاویه .ابن ابی الحدید در شرح خود ج 15 ص 186 3ـ نهج البلاغه – صبحی صالح نامه 28
حرمت خانهي حضرت زهرا از ديدگاه قرآن و سنت محدثان، يادآور ميشوند وقتي آيهي مبارکه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ...) ( نور 36) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر آيه را در مسجد تلاوت کرد. در اين هنگام شخصي برخاست و گفت: اي رسول گرامي، مقصود از اين بيوت با اين برجستگي چيست؟ پيامبر فرمود: خانههاي پيامبران. در اين موقع ابوبکر برخاست، در حالي که به خانهي علي و فاطمه عليهاالسلام اشاره ميکرد، گفت: آيا اين خانه از همان خانهها است؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ گفت: بلي از برجستهترين آنها است. [1] . پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه، وقت هر نماز به در خانهي دخترش ميآمد، بر او و همسر عزيزش سلام ميکرد و اين آيه را ميخواند: (... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا) ( حزاب 33) [2] «خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور کند و کاملا شما را پاک سازد». پيداست خانهاي که مرکز نور الهي بوده و خدا به ترفيع آن امر کرده است، از احترام بسيار بالايي برخوردار ميباشد. خانهاي که اصحاب کسا را در بر ميگيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد ميکند، بايد مورد احترام قاطبهي مسلمانان باشد. اکنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر، تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ ............................................ 1ـ الدرالمنثور 6/203 – تفسیر سوره نور . روح المعانی 18/174 2ـ الدر المنثور 6/606
هتک حرمت خانهي حضرت زهرا با اين سفارشهاي موکد، متاسفانه برخي، حرمت خانهي آن حضرت را ناديده گرفته و به هتک آن پرداختند و اين فاجعهاي نيست که بتوان بر آن پرده افکند. ما، در اين مورد، نصوصي را از کتب اهل سنت نقل مينماييم تا روشن شود که مسالهي هتک حرمت خانهي زهرا و رويدادهاي بعدي، يک واقعيت مسلم است نه يک افسانه. و با اينکه درعصر خلفا سانسور فوقالعادهاي نسبت به نگارش فضايل اهلبيت و مثالب اصحاب اعمال ميشد، ولي به حکم اينکه «حقيقت شيء، نگهبان آن است» اين حقيقت تاريخي تا حدي به طور زنده در کتابهاي تاريخي و حديثي محفوظ مانده است. ضمنا در نقل مدارک، ترتيب زماني نگارش آنها را در نظر ميگيريم تا به نويسندگان عصر حاضر برسيم.
تصميم بر هتک حرمت با اسامي شخصيتهايي که تصميم شيخين بر هتک حرمت خانه حضرت زهرا عليهاالسلام را نقل کردهاند آشنا ميشويم: 1. ابن ابيشيبه در «المصنف». 2. بلاذري در «انساب الاشراف». 3. ابن قتيبه در «الامامه و السياسه». 4. طبري در تاريخ خود. 5. ابن عبد ربه در «العقد الفريد». 6. ابن عبدالبر در «الاستيعاب». 7. ابوالفداء در «المختصر في اخبار البشر». 8. نويري در «نهايه الارب في فنون الادب». 9. سيوطي در «مسند فاطمه». 10. متقي هندي در «کنز العمال». 11. دهلوي در «ازاله الخفاء». 12. محمد حافظ ابراهيم در «قصيده عمريه». 13. محمد رضا کحاله در کتاب «اعلام النساء».
ابن ابيشيبه و کتاب المصنف ابوبکر بن ابيشيبه (159- 235) مولف کتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل ميکند: «انه حين بويع لابي بکر بعد رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم کان علي و الزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون في امرهم. فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه، فقال: يا بنت رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيک و ما من احد احب الينا بعد ابيک منک، و ايم الله ما ذاک بما نعي ان اجتمع هولاء النفر عندک، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت. قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءني، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليکم البيت، و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». «هنگامي که مردم با ابيبکر بيعت کردند، علي و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزني ميپرداختند. زماني که اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد، به خانه فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولي به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بکشند. اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتي علي و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامي عليهاالسلام به علي عليهالسلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر تجمع شما در اين خانه تکرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را که قسم خورده انجام ميدهد. يادآور شديم که گزارش فوق در کتاب «المصنف» با سندي صحيح نقل شده است، اينک به بررسي سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت ميپردازيم تا ميزان اعتبار تاريخي آن معلوم گردد: بررسي سند روايت المصنف در اعتبار شخص مولف (يعني ابن ابيشيبه) همين بس که ذهبي، دانشمند رجالي اهل سنت (متوفاي 748) دربارهي او ميگويد: «عبدالله بن محمد بن ابيشيبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاري و ابوالقاسم بغوي از او نقل روايت کرده و گروهي او را توثيق کردهاند... ابن شيبه از کساني است که از پل عبور کرده و در منتهاي وثاقت است». [1] . و دربارهي راويان، گزارشي نيز يادآور ميشويم که ابن ابيشيبه حديث را با سند ياد شده در زير نقل ميکند: حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبدالله عمر، حدثنا زيد بن اسلم، عن ابيه اسلم. اينک بررسي وثاقت اين گروه: الف) محمد بن بشر: ابن حجر عسقلاني ميگويد: «ابن معين او را توثيق نموده، ابوداوود او را حافظترين محدثان کوفه شمرده و ابن حبان او را جز ثقات نام برده است. نسائي و ابن قانع به توثيق او پرداختهاند و همچنين...». [2] . ب) عبيد الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب يکي از فقهاي هفتگانه مدينه است که در سال 147 در گذشته است. ابن حجر عسقلاني ميگويد: «نسائي او را ثقه و ضابط معرفي کرده و ابن معين و ابن زرعه و حاتم نيز او را از ثقات شمردهاند. ابن ميمونه وي را از سادات مدينه و اشراف قريش ميشرمد و برترين فرد از نظر علم و عبادت و حفظ و اتقان حديث بود». [3] . ج) زيد بن اسلم عدوي، فقيه مدينه است که گروهي مانند احمد و ابوزرعه و نسائي به وثاقت او تصريح کرده و يعقوب بن شيبه او را اهل فقه و دانش و مفسر قرآن وثقه دانسته و در سال 136 در گذشته است. [4] . د) اسلم عدوي: وي بخشي از زمان پيامبر را درک کرده و از ابوبکر و عمر و عثمان و ابن عمر و معاذ بن جبل و ابيعبيده و حفصه نقل روايت ميکند. عجلي و ابوزرعه او را از ثقات شمردهاند. اسلم در سال 80 و در سن 114 سالگي در گذشته است. [5] . ما در معرفي اين افراد به فشرده گويي پرداختيم و به منظور اختصار، از نقل کلمات ديگر رجاليان و محدثان که حاکي از تعريف و توصيف آنهاست، خود داري کرديم. ............................................. 1ـ میزان الا عتدال 2/490 شماره 454 2ـ تهذیب التهذیب 9/74 شماره 90 3ـ تهذیب التهذیب 7/40 شماره 71 4ـ تهذیب التهذیب 3/396 شماره 728 5ـ تهذیب التهذیب 1/266 شماره 501
بلاذري و کتاب انساب الأشراف احمد بن يحيي جابر بغدادي بلاذري (متوفاي 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخي فوق را در کتاب «انساب الاشراف» به گونهي زير نقل ميکند: «انّ أبابکر أرسل إلي عليّ يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمةُ علي الباب، فقالت فاطمة: يا ابن الخطاب! أتراک محرّقاً عليّ بابي؟ قال: نعم، و ذلک أقوي فيما جاء به أبوک...». [1] . «ابوبکر به دنبال علي (عليهالسلام) فرستاد تا بيعت کند، ولي علي (عليه السلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حرکت کرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اي فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي؟ عمر گفت! بلي، اين کار کمک به چيزي است که پدرت براي آن مبعوث شده است!». با متن و ترجمهي حديث آشنا شديم، اکنون به بررسي سند آن ميپردازيم. بلاذري اين رويدادد تاريخي را با چنين سندي نقل ميکند: مدائني، از مسلمه بن محارب، از سليمان التيمي و از ابن عون. .............................................. 1ـ انساب الا شراف 1/586 ط دارمعارف قاهره
بررسي سند تاريخ دربارهي اعتبار بلاذري از ديدگاه اهل سنت همين بس که ذهبي در کتاب تذکره الحافظ وي را با القاب: حافظ، اخباري و علامه ميستايد [1] و در کتاب سير اعلام النبلاء او را چنين توصيف ميکند: علامه، اذيب، نويسنده. [2] . ابن کثير در کتاب «البدايه و النهايه» از ابن عساکر نقل ميکند که: «بلا ذري، نويسنده و داراي کتابهاي خوبي است» [3] بنابراين نبايد دربارهي بلا ذري شک و ترديد کرد. اکنون به بررسي راويان گزارش ياد شده ميپردازيم: الف) علي بن محمد معروف به ابوالحسن مدائني (متوفاي 234): يحيي بن حسين دربارهي او ميگويد: ثقه، ثقه، ثقه. [4] . ب) مسلمه بن محارب: بخاري در تاريخ کبير از مسلمه نام برده و از او روايت ميکند [5] و سکوت بخاري، از نظر دانشمندان نشانه وثاقت اوست. [6] . ج) سلمان بن طرخان تيمي (منسوب به قبيلهي تيم از طريق ولاء): وي از شخصيتهايي مانند انس بن مالک، طاووس و غيره نقل کرده و سعيد دربارهي او ميگويد: من راستگوتر از سلمان تيمي نديدم. ابن معين و نسائي، سليمان را ثقه دانستهاند. عجلي او را تابعي ثقه و از نيکان اهل بصره ميشمرده و ابن سعد ميگويد: او ثقه و کثير الحديث است. ابن حبان نيز او را از ثقات شمرده و ميگويد: از عابدان اهل بصره و از صالحان است. او ثقه و در نقل حديث کاملا ضابط ميباشد. [7] . د) ابن عون: عبدالله بن عون بصري (متوفاي 151) از رجال صحاح ششگانه است که از ثمامه بن عبدالله بن انس و گروهي ديگر نقل روايت ميکند. ابن سعد در طبقات مينويسد: او فردي ثقه و گرايشهاي عثماني داشته، متقي و پرهيزگار بوده است. نسائي در کُني او را ثقه و مامون ميداند. ابن حبان او را از ثقات شمرده، ابن ابيشيبه او را ثقه و کتاب او را صحيح دانسته است و همچنين.... [8] . تا اينجا بررسي سند به پايان رسيد. اين دو سند صحيح تاريخي، به وضوح حاکي از آن است که بعد از درگذشت پيامبر گروهي که در راس آنان شيخين قرار داشتهاند تصميم به هتک حرمت خانهي زهرا عليهاالسلام گرفتهاند، اما اين که افراد مزبور، به نيت خود جامهي عمل نيز پوشانيدهاند يا نه؟ اين مطلب را بايد از بررسي مدارک بخش آينده به دست آورد. .......................................... 1ـ تذکره الحافظ 3ـ92 شماره 860 2ـ سير اعلام النبلاء 13/162 شماره 96 3ـ البدايه و النهايه 11/65 حوادث سال 279 4ـ میزان الاعتدال 3/153 شماره 5921 5ـ تاریخ بخاری 7/387 شماره 1685 6ـ در این مورد به کتاب تعجیل المنفعه ص 219ـ 223 و 254 مراجعه شود
ابن قتيبه و الامامه و السياسه مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر کار حوزه تاريخ و ادب اسلامي است، مولف کتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الکاتب و غيره. [1] وي در کتاب «الامامه و السياسه» چنين مينويسد: «انّ أبابکر رضي اللَّه عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي کرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها، فقيل له: يا أباحفص انّ فيها فاطمة فقال: و إن». [2] . «ابوبکر از کساني که از بيعت با او سر برتافته و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد که بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي که جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش ميزنم. مردي به عمر گفت: اي اباحفص (کنيهي عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!». ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است: «ثمّ قال عمر، فمشي معه جماعه، حتي أتوا باب فاطمة، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلي صوتها: يا أبتِ يا رسولاللَّه! ماذا لقينا بعدک من ابن الخطاب و ابن أبيقحافة. فلما سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا باکين و کادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً، فمضوا به إلي أبيبکر، فقالوا له: بايِع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب نقک...». [3] . «عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي که فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت: اي رسول خدا! پس از تو چه مصيبتهايي به ما از فرزند خطاب و ابيقحافه رسيد؟! وقتي مردم که همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريهکنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون کشيدند و نزد ابيبکر بردند و به او گفتند، بيعت کن. علي گفت: اگر بيعت نکنم چه ميشود؟، گفتند: به خدايي که جز او خدايي نيست گردنت را ميزنيم!!...» .............................................. 1ـ الاعلام4/137 2ـ الامامه و السياسه ص 12 چاپ المکتبه التجاریه الکبری مصر 3ـ الامامه و السياسه ص 13 چاپ المکتبه التجاریه الکبری مصر
طبري و تاريخ او محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتک حرمت به خانهي ويح را چنين بيان ميکند: «أتي عمر بن الخطاب منزل عليّ وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال واللَّه لاُحرقنّ عليکم أو لتخرُجُنّ إلي البيعة، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». [1] . «عمر بن خطاب به در خانهي علي آمد، در حالي که گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش ميکشم مگر اين که براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي که شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند». اين صحنهي تاريخي، حاکي از آن است که اخذ بيعت براي خليفهي اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در کار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داوري نمايد. اکنون سند اين رويداد را بررسي ميکنيم تا براي افرادي که در صحت اين رويدادها به علت پيشداوري شک و ترديد ميکنند، مجال هيچگونه شک و ترديدي باقي نماند. ........................................... 1ـ تاریخ طبری 2/ 443 چاپ بیروت
بررسي سند تاريخ طبري طبري، رويداد فوق را با سند ياد شده در زير چنين نقل ميکند: حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا جرير عن مغيره، عن زياد بن کليب. به لحاظ معيارهاي مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبري سخني نيست. ذهبي دربارهي او ميگويد: «الامام الجليل، المفسر، صاحب التصانيف الباهره، ثقه صادق». [1] . «پيشواي بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نويسنده کتابهاي درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو». اکنون ببينيم وضع راويان اين رويداد چگونه است. الف) ابن حميد يعني محمد بن حميد بن حيان ابوعبدالله رازي (متوفاي 248) يحيي بن معين ميگويد: «او وارد بغداد شد، من و احمد بن حنبل از او اخذ حديث نموديم و در او جز نيکي نديديم». عبدالله بن احمد (فرزند احمد بن حنبل) از قول پدرش ميگويد: «تا ابن حميد زنده بود شهر ري مرکز دانش بود» [2] و نيز عبدالله ميگويد: احمد بن حنبل او را ميستود. و اگر برخي به تضعيف او پرداخته مسلما از نظر قواعد حديثي، قول معدل مقدم بر جارح است. ب) جرير بن عبدالحميد بن قرط الضبي، ابوعبدالله الرازي، القاضي (متوفاي سال 188 ه). از راويان صحاح است. نسائي و احمد بن عبدالله عجلي او را توثيق کردهاند. [3] . ج) مغيره بن مقسم ضبي، کوفه فقيه (متوفاي 136 ه). ابوبکر بن عياش ميگويد: «من فقيهتر از مغيره سراغ ندارم». عجلي ميگويد: «مغيره فقيه ثقه بود و گرايش عثماني داشت. نسائي نيز او را توثيق کرده است». [4] . د) زياد بن کليب تميمي معروف به ابومعشر کوفي (متوفاي 119 ه). وي از رجال صحيح مسلم و ابوداوود و ترمذي و نسائي است. عجلي و نسائي و ابن حبان همگي او را توثيق کردهاند. [5] . با راويان رويدادي که طبري در تاريخ خود نقل کرده آشنا شديم. طبعا رويدادي را که شخصيتهايي مانند ابن ابيشيبه، بلا ذري و طبري با اسانيد صحيح آن را نقل کردهاند، از اعتبار خاصي در تاريخ برخوردار است. اينک به ديگر متون مهم تاريخي که فاجعهي فوق را گزارش کردهاند توجه کنيد: .......................................... 1ـ میزان الاعتدال 3/498 شماره 7306 2ـ تهذیب التهذیب 9/128 ـ 131 شماره 180 3ـ تهذیب التهذیب 2/75ـ 76 شماره 116 4- تهذیب التهذیب 10/270 شماره 482 5ـ میزان الاعتدال2/92 شماره 2959 ـ تهذیب التهذیب 3/382 شماره 698
ابن عبد ربه و العقد الفريد شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسي» مولف کتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در کتاب مزبور بحثي مشروح دربارهي تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به کساني که از بيعت ابيبکر تخلف جستهاند چنين مينويسد: «فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتي بعث إليهم أبوبکر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار علي أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة». [1] . «علي و عباس و زبير در خانهي فاطمه نشسته بودند تا اين که ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد کن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانهي فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در اين هنگام فاطمه با او روبهرو شد و گفت: اي فرزند خطاب! آمدهاي خانهي ما را بسوزاني؟! او در پاسخ گفت: بلي، مگر اين که شما نيز آن کنيد که امت کردند (با ابوبکر بيعت کنيد)». ................................................ 1ـ العقد الفريد 4/ 260 چاپ مکتبه هلال
ابن عبدالبر و کتاب الاستيعاب یوسف بن عبداللَّه معروف به «ابن عبدالبرّ» (368- 463) مولف کتاب «الاستيعاب»، از بزرگان علم حديث، فقيه، مورخ و آگاه از انساب است. او در الاستيعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبکر، تحت عنوان «عبداللَّه بن ابيقحافه» حادثهي يورش به خانه زهرا را چنين نقل ميکند: «انّ عليّاً و الزبير کانا حين بويع لأبيبکر يدخلان علي فاطمة فيشاورانها و يتراجعان في أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها عمر، فقال: يا بنت رسولاللَّه، ما کان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيک، و ما أحد أحبّ إلينا بعده منک، و لقد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليک، و لئن بلغني لأفعلنّ و لأفعلنّ. ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: انّ عمر قد جاءني و حلف لئن عدتم ليفعلنّ، و أيم اللَّه ليفينّ بها»... [1] . «علي و زبير هنگامي که با ابوبکر بيعت ميشد، به خانه فاطمه رفت و آمد کرده و با او در اين زمينه به مشورت ميپرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! کسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان که پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده که آنان به خانه شما وارد ميشوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم کرد! سپس خانه را ترک گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر اين کار تکرار شود چنين ميکنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل ميکند». ............................................ 1ـ استيعاب2/975 تحقیق علی محمد بجاوی قاهره
ابيالفداء و کتاب المختصر في اخبار البشر اسماعيل بن علي معروف به ابيالفداء (متوفاي 732) در کتاب معروف خود به نام «المخصتر في اخبار البشر»، گزارشي نزديک به آنچه ابن عبد ربه در «عقد الفريد» آورده است، نقل کرده و ميگويد: «ثمّ إن أبابکر بعث عمر بن الخطاب إلي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي اللَّه عنها، و قال: إن أبوا عليک فقاتِلهم، فاقبل عمر بشيء من نار علي أن يضرم الدار فلقيته فاطمة رضي اللَّه عنها، و قالت: إلي أين يا ابن الخطاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخل فيه الاُمّه، فخرج علي حتّي أتي أبابکرفبايعه کذا نقله القاضي جمال الدين بن واصل و أسنده إلي ابن عبد ربّه المغربي». [1] . از آنجا که ترجمه تقريبي اين بخش به هنگام نقل مطلب از عقد الفريد گذشت [2] ، نياز به ترجمه مجدد نيست. در اعتبار کلامي ابيالفدا همين بس که ذهبي ميگويد: او دوستدار فضيلت و اهل آن بود و براي او محاسن زيادي هست. [3] . ...................................................... 1ـ المختصر فی اخبار البشر 1/156 ط دار المعرفه بیروت 2ـ عقد الفرید 4/260 چاپ مکتبه هلال 3ـ الدرر الکامنه نگارش ابن حجر 1/379
نويري و نهاية الارب في فنون الأدب احمد بن عبدالوهاب قرشي معروف به نويري (677- 733) شاعر و اديب معروف مصري مولف کتاب «نهايه الارب في فنون الادب» است که زرکلي در الاعلام [1] آن را ستوده و از قول فازيليف ميگويد: حقايقي در اين کتاب از مورخان ديرينه نقل شده است که کتابهاي آنان به دست ما نرسيده است، مانند «ابن الرقيق»، «ابن رشيق» و «ابن شداد». نويري در کتاب ياد شده، رويداد خانهي زهرا عليهاالسلام را چنين نقل ميکند: «روي أبوعمر بن عبدالبر، بسنده عن زيد بن أسلم، عن أبيه: ان عليّاً والزبير کانا حين بويع لأبيبکر، يدخلان علي فاطمة، يشاورانها في أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها، فقال: يا بنت رسولاللَّه ما کان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيک و ما أحد أحبّ إلينا بعده منک، و قد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليک و لئن بلغني لأفلعنّ و لأفعلنّ! ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: إنّ عمر قد جائني و حلف إن عدتم ليفعلنّ و أيم اللَّه ليفينّ». [2] . چون ترجمهي اين بخش در روايت ابن عبدالبر گذشت [3] ، نياز به ترجمه مجدد نيست. ........................................ 1ـ الاعلام 1/165 2ـ نهاية الارب في فنون الأدب 19/ 40 نگارش نویری چاپ قاهره 1395 (ه) 3ـ استيعاب3/975 تحقیق علی محمد بجاوی قاهره
سيوطي و مسند فاطمه جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت کوش قرن نهم، در کتاب «مسند فاطمه» رويداد خانه دخت گرامي پيامبر را چنين نقل ميکند: «عن أسلم انّه حين بويع لأبيبکر بعد رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ کان علي و الزبير يدخلون علي فاطمة بنت رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ و يشاورونها و يرجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمة، فقال: يا بنت رسولاللَّه، واللَّه ما من الخلق أحد أحب إليّ من أبيک و ما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيک منک، و أيم اللَّه ما ذاک بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن يحرق عليهم الباب، فلما خرج عليهم عمر جاءوا، قالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءني و قد حلف باللَّه لئن عدتم ليحرقنّ عليکم الباب، و أيم اللَّه ليمضينّ لما حلف عليه». [1] . از آنجا که سيوطي اين حديث را از مصنف ابن ابيشيبه گرفته است و گفتار ابن ابيشيبه [2] را نيز قبلا ترجمه کرديم، نياز به ترجمه نيست. ................................................... 1ـ مسند فاطمه .سیوطی ص 36 چاپ موسسه کتب ثقافیه بیروت 2ـ مصنف ابن ابيشيبه 8/ 572
متقي هندي و کنزالعمال علي بن حسام الدين معروف بن متّقي هندي (متوفاي 975) در کتاب ارزشمند خود «کنز العمال» [1] رويداد خانه فاطمه را به نحوي که ابن ابيشيبه در «المصنَّف» نوشته نقل کرده است، بنابراين، نيازي به نقل عبارت و ترجمه آن نيست. ......................................... 1ـ کنز العمال 5/651 شماره 14138 ط موسسه الرساله بیروت
دهلوي و ازالة الخفاء ولي اللَّه بن مولوي عبدالرحيم دهلوي هندي حنفي (1114- 1176) در کتاب «ازالة الخفاء» (که به زبان فارسي نوشته) دربارهي حوادث ايام سقيفه چنين مينويسد: «در همين ايام مشکلي ديگر که فوق جميع مشکلات توان شمرد پيش آمد و آن اين بود که: زبير و جمعي از بني هاشم در خانه حضرت فاطمه رضي الله تعالي عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به کار ميبردند و حضرت شيخين آن را به تدبيري که بايستي بر هم زدند». [1] . سپس نصّ تاريخ را که زيد بن اسلم از پدرش نقل کرده و ما قبلا آن را از «مصنَّف» ابن أبيشبيه نقل کرديم، يادآور ميشود. ........................................... 1ـ ازالة الخفاء 2/29 ناشر اکیدمی ط لاهور
محمد حافظ ابراهيم و قصيده عمريه محمد حافظ ابراهيم (1287- 1351) شاعر مصري که به «شاعر نيل» شهرت دارد، ديواني دارد که در ده جلد چاپ شده است. او در قصيده خود تحت عنوان عمر و علي، يکي از افتخارات عمر را اين دانسته است که در خانهي علي آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابيبکر بيعت نکنيد خانه را به آتش ميکشم و لو دختر پيامبر در آنجا باشد! جالب آن است که محمد حافظ ابراهيم، قصيدهي خويش را در يک جلسهي بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلکه مدال افتخار نيز به او دادند. سه بيت اين قصيده، مورد نظر و استشهاد ماست: و قَولةٍ لعَليٍّ قالَها عُمَرُ أکرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقيها حرقتُ دارَک لا أبقِي عليک بها إن لم تُبايع و بنتُ المصطفي فيها ما کان غيرُ أبيحَفْصٍ يَفُوُه بها أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِيها [1] . «و گفتاري که عمر آن را به علي عليهالسلام گفت به چه شنوندهي بزرگواري و چه گويندهي مهمّي؟!». «به او گفت: اگر بيعت نکني، خانهات را به آتش ميکشم و احدي را در آن باقي نميگذارم هر چند دختر پيامبر مصطفي در آن باشد». «جز ابوحفص (عمر) کسي جرأت گفتن چنين سخني را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وي نداشت». ............................................ 1- دیوان محمد حافظ ابراهیم 1/82
عمر رضا کحاله و کتاب أعلام النساء عمر رضا کحّاله، محقق معاصر و مؤلف کتاب ارزشمند «أعلام النساء»، در شرح زندگي دخت گرامي پيامبر مينويسد: «و تفقد أبوبکر قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي بن أبيطالب کالعباس و الزبير و سعد بن عبادة فقعدوا في بيت فاطمة. فبعث أبوبکر إليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم في دار فاطمة فأبوا أن يخرجوا. فدعا بالحطب و قال: والّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها. فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة، فقال: و إن... ثمّ وقفت فاطمةُ علي بابها فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منکم ترکتم رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله جنازة بين أيدينا و قطعتم أمرکم بينکم لم تستأمرونا و لم تردوا لنا حقاً». [1] . پاراگراف نخست از اين نقل در گذشته ترجمه شد، اينک به ترجمهي پاراگراف دوم ميپردازيم: «دخت پيامبر در آستانهي خانه ايستاد و گفت: من گروهي بدتر از شما نميشناسم، جنازه رسول خدا را بر زمين گذاردهايد و کار رياست را بين خود تقسيم کردهايد، بي آن که با ما مشورت کنيد و حق ما را به ما برگردانيد». تا اينجا بخشي از گزارش تاريخ که در آن، به تصميم شيخين مبني بر هتک حرمت خانهي فاطمه عليهاالسلام تصريح شده است، پايان پذيرفت. اکنون به بخش ديگر از گزارش آن رويداد دردناک تاريخي که حاکي از جامهي عمل پوشاندن افراد مزبور به اين نيت جسورانه است، ميپردازيم. ..................................... 1- أعلام النساء 4/ 114
يورش به خانهي وحي در بخش پيشين، سخنان آن گروه از مورخان و محدثان که فقط به سوء نيت خليفه و ياران او اشاره کردند، نقل شد.اينها گروهي بودهاند که نخواستهاند ويا نتوانستهاند دنبال فاجعه را به طورروشن منعکس کنند،مع الوصف، به اصل فاجعه يعني يورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدي نقاب از چهرهي حقيقت برافکندهاند. اينک به مدارک تاريخي دال بر يورش و هتک حرمت عملي خانهي فاطمه عليهاالسلام، ميپردازيم و در نقل مصادر، غالبا ترتيب زماني را در نظر ميگيريم. اسامي کساني که يورش به خانه وحي را تصريح کردهاند:
14. ابوعبيد در «الاموال». 15. ابن سعد در «الطبقات الکبري». 16. طبراني در «المعجم الکبير». 17. ابن عبد ربه در «العقد الفريد». 18. نظام به نقل «الوافي بالوفيات». 19. مبرد در «الکامل». 20. مسعودي در «مروج الذهب». 21. ابن ابيدارم به نقل «ميزان الاعتدال». 22. محمد بن مکرم در «مختصر تاريخ دمشق». 23. ابن ابيالحديد در «شرح نهج البلاغه». 24. جويني در «فرائد المسطين». 25. شمس الدين ذهبي در «تاريخ الاسلام». 26. علي بن ابيبکر هيثمي در «لسان الميزان». 28. متقي هندي در «کنز العمال». 29. عبدالفتاح عبدالمقصود در «الامام علي». 30. احتجاج به فعل خليفه.
ابوعبيد و کتاب الاموال ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در کتاب نفيس خود به نام «الاموال» که مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل ميکند که ميگويد: در بيماري ابوبکر، براي عيادتش، وارد خانهي او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت: آرزو ميکنم کاش سه چيز را که انجام دادهام انجام نداده بودم همچنان که آرزو ميکنم کاش سه چيز را که انجام ندادهام انجام ميدادم. همچنين آرزو ميکنم سه چيز را از پيامبر سوال ميکردم. اما آن سه چيزي که انجام دادهام و آرزو ميکنم اي کاش انجام نميدادم عبارتند از: 1. «وددت أنّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته وان اُغلِقَ علي الحرب». [1] . «کاش، پردهي حرمت خانهي فاطمه را پاره نميکردم و آن را به حال خود وا ميگذاشتم، هر چند براي جنگ بسته شده بود». ابوعبيد هنگامي که به اينجا ميرسد به جاي جمله: «لم اکشف بيت فاطمه و ترکته...» ميگويد: کذا و کذا. و اضافه ميکند که من مايل به ذکر آن نيستم. ولي اگر «ابوعبيد» روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان کتاب «الاموال» در پاورقي توضيح دادهاند که: جملههاي حذف شدهي فوق، در کتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوي که بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آوردهاند. .............................................. 1ـ الاموال ص 195 چاپ نشر کلیات ازهریه الاموال ص 174 چاپ بیروت ونیز ابن عبدربه در عقد الفرید 4/268 جمله های حذف را نقل کرده چنانچه خواهد آمد
محمد بن سعد و کتاب الطبقات الکبري محمد بن سعد (متوفاي 229) معروف به کاتب واقديدر اثر ارزشمند خود که صحابه و تابعان را به شيوه خاصي طبقه بندي کرده در باب دختران پيامبر، زندگاني دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فاطمهي زهرا عليها السلام را به صورت روائي آورده، آنگاه چنين مينويسد: ابوبکر آگاه که فاطمه بيمار شد در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و اجازه خواست تا از او عيادت کند، علي عليهالسلام استجازه ابوبکر را به فاطمه عليها السلام رسانيد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: اختيار با شماست، علي عليهالسلام اذن داد. آنگاه مينويسد: «فدخل عليها واعتذر إليها و کلّمها فرضيت عنه». [1] . «بر زهرا وارد شد و معذرت خواهي کرد و با او سخن گفت و او را از خود راضي ساخت». البته ابن سعد روي محدوديتي که داشت، نتوانست روشنتر از اين بنويسد، مگر ابوبکر که چه ستمي بر زهرا روا داشته بود که سرانجام از او رضايت ميطلبد و معذرت خواهي ميکند. .............................................. 1ـ الطبقات الکبري8/27 ط دار صادر
طبراني و المعجم الکبير ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260- 360) شخصيتي است که ذهبي در «ميزان الاعتدال» در حق او مينويسد: حافظ و ثبت. [1] مولف کتاب «المعجم الکبير»- که کرارا چاپ شده است- آنجا که دربارهي ابيبکر و خطبهها و وفات او سخن ميگويد يادآور ميشود: ابيبکر به هنگام مرگ، آرزو کرد: کاش سه چيز را انجام نميدادم. کاش سه چيز را انجام ميدادم. کاش سه چيز را از رسول خدا سوال ميکردم. سپس، دربارهي آن سه چيزي که ابوبکر آرزو ميکرد کاش آن را انجام نميدادم، چنين ميگويد: «فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته». [2] . «آن سه چيزي که آرزو ميکنم کاش انجام نميدادم چنين بود: آرزو ميکنم حرمت خانهي فاطمه را زير پا نمينهادم و آن را به حال خود واگذار ميکردم». ............................................ 1ـ ميزان الاعتدال2/195 2ـ المعجم الکبير طبراني 1/62 شماره حدیث 43 تحقیق حمدی المجید سلفی
ابن عبد ربه و العقد الفريد ابن عبد ربه اندلسي مولف کتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل ميکند که ميگويد: در بيماري ابيبکر بر او وارد شدم تا از او عبادت کنم، او گفت: آرزو ميکنم کاش سه چيز را انجام نميدادم و يکي از آن سه چيز اين است: «وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة عن شيء وإن کانوا اغلقوه علي الحرب». [1] . «کاش در خانهي فاطمه را باز نميکردم هر چند آنان براي نبرد در خانه بسته بودند». اسامي و عبارتهاي شخصيتهايي که اين بخش از گفتار خليفه را نقل کردهاند، بعد خواهيم آورد. ....................................... 1ـ العقد الفريد 4/268 چاپ مکتبه الهلال
سخن نظام در کتاب الوافي بالوفيات ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است که به علت زيبايي کلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است. در کتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانهي فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است: «انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من بطنها». [1] . «عمر در روز اخذ بيعت براي ابيبکر بر شکم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندي که وي در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد». ..................................... 1ـ الوافي بالوفيات 6/17 شماره 2444 ملل ونحل شهرستانی 1/57 چاپ دارالمعرفه بیروت ( در ترجمه نظام به کتاب بحوث فی الملل و النحل 3/248-255 مراجعه شود)
مبرد و کتاب کامل محمد بن يزيد بن عبدالأکبر بغدادي (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- که آثار گران سنگي از او به يادگار مانده است - در کتاب «الکامل» خود، داستان آرزوهاي خليفهي اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور ميشود: «وددت أني لم أکن کشفت عن بيت فاطمة و ترکته ولو أغلق علي الحرب». [1] . «آرزو ميکردم اي کاش بيت فاطمه را هتک حرمت نميکردم و آن را رها مينمودم هر چند براي جنگ بسته شده باشد». ..................................... 1ـ شرح نهج البلاغه 2/47 چاپ مصر
مسعودي و مروج الذهب ابوالفرج مسعودي (متوفاي 345) در مروج الذهب مينويسد: ابوبکر در حال احتضار چنين گفت: من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم که کاش آنها را انجام نميدادم، يکي از آن سه چيز اين بود که: «فوددت انّي لم أکن فتشت بيت فاطمة و ذکر في ذلک کلاماً کثيراً». [1] . «آرزو ميکردم کاش حرمت خانهي زهرا را زير پا نمينهادم و در اين مورد سخن زيادي گفت». مسعودي، با اينکه نسبت به اهلبيت پيامبر، گرايشهاي سالمي دارد، ولي باز به ملاحظاتي که بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويي سخن خليفه خود داري کرده و با کنايه رد شده است و تنها به اين اکتفا نموده که خليفه سخن زيادي در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا ميداند؟! ..................................... 1ـ مروج الذهب 2/301 چاپ داراندلس بیروت
ابن أبيدارم و کتاب ميزان الاعتدال احمد بن محمد معروف به ابن ابيدارم، محدّث کوفي (متوفاي 357)، کسي است که محمد بن أحمد بن حماد کوفي دربارهي او ميگويد: «کان مستقيم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پويندهي راه راست بود». ذهبي نيز مينويسد: «کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض». [1] . «او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است که به تشيع ميل داشته است». اصولاً جاي تاسف است که علاقه به اهلبيت، يکي از نقاط ضعف محدثان شمرده شود. به هر روي، ابن ابيدارم نقل ميکند که در محضر او اين خبر خوانده ميشود: «انّ عمر رفس فاطمة حتي أسقطت بمحسن». «عمر لگدي بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندي که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد». [2] . ........................................... 1ـ سیر اعلام النبلاء 15/577 شماره ترجمه 349 2ـ ميزان الاعتدال 1/139
محمد بن مکرم و مختصر تاريخ دمشق علي بن حسن بن هبة الله معروف به ابن عساکر دمشقي (متوفاي 571) کتابي در تاريخ دمشق تأليف نموده که اخيراً در هشتاد جلد منتشر شده است، سپس اين موسوعه را محمد بن مکرم معروف به ابن منظور (630- 711) تلخيص کرده، او نيز داستان ديدار عبدالرحمان را با ابيبکر يادآور شده و چنين ميگويد، ابوبکر گفت: «لا آسي علي شيء من الدنيا إلّا علي ثلاث فعلتُهنَّ وددت أنّي لو ترکتهنَّ... وددت أنّي لم أکن کشفتُ بيت فاطمة عن شيء مع انّهم اغلقوه علي الحرب». [1] . «من بر چيزي از امور دنيا تأسف نخوردم مگر بر سه چيز که انجام دادم و دوست داشتم انجام نميدادم... دوست داشتم خانهي فاطمه را هتک حرمت نميکردم هر چند ساکنان خانه آن را براي جنگ ببندند». ............................................ 1ـ مختصر تاريخ دمشق 13/122 چاپ دارالفکر سال 1989
ابن ابيالحديد و شرح نهجالبلاغه عبدالحميد بن هبه الله مدائني معتزلي (متوفاي 655) مورخ و نويسندهي تواناي جهان اسلام و مؤلف شرح نهجالبلاغه در بيست جلد، سرگذشت يورش به خانهي زهرا عليهاالسلام را در موارد مختلف کتاب خويش يادآور شده است، هر چند در جايي هتک حرمت مزبور را صحيح دانسته و آن را گناه کبيره نميشمارد؛ زيرا به رغم او، عمر حق داشت افرادي را که از بيعت سرباز ميزند تهديد کند! البته اين نظريهي گروهي از معتزله است و اختصاص به ابن ابيالحديد ندارد. [1] . در موردي ميگويد: «برخي از حوادثي که شيعه نقل کرده ميپذيرم نه تمام آنچه را که آنان نقل کردهاند». [2] . در مورد سوم ميگويد: «پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خون هبار بن اسود را حلال شمرد، زيرا او کسي بود که با نيزه به کجاوهي دختر پيامبر (زينب) زد و او فرزند خود را سقط کرد». ابن ابيالحديد ميگويد: اين داستان را براي استادم، نقيب ابوجعفر، نقل کردم، او روايت را تصديق کرد، سپس به او گفتم اجازه ميدهي من اين تاريخ را که: «فاطمه از ترس، محسن خود را سقط کرد و اگر پيامبر زنده بود خون سکي را که سبب سقط جنين او شده بود، حلال ميشمرد» را از شما نقل کنم؟ استاد در پاسخ گفت: «از من نقل نکن، همچنين خلاف آن را نيز از من نقل نکن، من در اين مساله نظر قاطع ندارم، چون روايات در اين زمينه اختلاف دارند». [3] . .......................................... 1ـ شرح نهجالبلاغه16/272 مغنی قاضی عبد الجبار1/337 2- شرح نهجالبلاغه 17/168 3ـ شرح نهجالبلاغه 14/192
جويني و کتاب فرائد السمطين ابراهيم بن محمد بن المويد معروف به جويني (متوفاي 722) از مشايخ ذهبي است [1] ، ذهبي در حق استادش جويني چنين ميگويد: امام، محدث يگانه، فخرالاسلام، صدر الدين. جويني در کتاب «فرائد السمطين» به طور مستن از ابن عباس نقل ميکند که او گفته: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علي بر او وارد شد، ديدگان پيامبر که بر حسن افتاد اشک آلود شد. سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد، مجددا پيامبر گريست. در پي آن دو، فاطمه و علي عليهماالسلام بر پيامبر وارد شدند، اشک پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه عليهاالسلام را پرسيدند، فرمود: «انّي لما رأيتها ذکرتُ ما يصنع بها بعدي کأنّي بها وقد دخل الذُّلّ بيتها وانتهکت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و کُسر جنبها و اسقطت جنينها، و هي تنادي يا محمّداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث». [2] . «زماني که فاطمه را ديدم به ياد صحنهاي افتادم که پس از من براي او رخ خواهد داد. گويا ميبينم ذلت وارد خانهي او شده، حرمتش پايمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوي او شکسته شده و فرزندي را که در رحم دارد سقط شده در حالي که پيوسته فرياد ميزند: يا محمداه! ولي کسي به او پاسخ نميدهد، استغاثه ميکند، اما کسي به به فريادش نميرسد». ........................................... 1ـ معجم شیوخ الذهبی 125 شماره 165 2ـ فرائد السمطین 2/34 چاپ بیروت
شمس الدين ذهبي و تاريخ الاسلام شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (متوفاي 748) در کتاب تاريخ الاسلام در تاريخ زندگي ابوبکر چنين مينويسد: عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبکر بر او وارد شد و بر وي سلام کرد، پس از گفتگويي، ابوبکر به او چنين گفت: «امّا انّي لا آسي علي شيء، إلّا علي ثلاث فعلتهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ: ودِدْتُ انّي لم أکن کشفتُ بيت فاطمة و ترکتُه وإن أُغلق علي الحرب». [1] . «من بر چيزي تاسف نميخورم مگر بر سه چيز که انجام دادم و سه چيزي که انجام ندادم و سه چيزي که کاش از رسول خدا ميپرسيدم. دوست داشتم خانهي فاطمه را هتک حرمت نميکردم هر چند براي جنگ بسته شود...». ........................................... 1ـ تاريخ الاسلام چاپ دارالکتاب العربی تحقیق دکتر ترمدی ج 3 ص 117 - 118
علي بن ابيبکر هيثمي و مجمع الزوائد نور الدين علي بن ابيبکر هيثمي (متوفاي 807) مولف کتاب «مجمع الزوائد و منبع الفوائد»، وي در باب «کراهه الولايه» چنين مينويسد: عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبکر از او عيادت کرد پس از گفتگوهايي، وي چنين گفت: «امّا انّي لا آسي علي شيء إلّا علي ثلاث فعلتهن وَدِدْت انّي لم أفعلهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ ودِدْتُ أنّي فعلتهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ، فأمّا الثلاث الّتي وددت انّي لم أفعلهن فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته و إن أغلق علي الحرب». [1] . «من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيز که انجام دادم و دوست داشتم انجام نميدادم. و سه چيزي که انجام ندادم و دوست داشتم انجام ميدادم، دوست داشتم سه چيز را از رسول خدا ميپرسيدم، آن سه چيز را که انجام دادم و دوست داشتم انجام نميدادم اين که: خانه فاطمه را به حال خود ترک نموده و هتک حرمت او نميکردم هر چند براي جنگ بسته شده باشد». ........................................... 1ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد 5/ 202-203 چاپ سوم سال 1402 ابن حجر عسقلاني و لسان الميزان احمد بن علي بن حجر عسقلاني (متوفاي 852) در کتاب «لسان الميزان» در شرح حال علوان و علي، داستان عيادت عبدالرحمان بن عوف را از ابيبکر مينويسد، او در موضوعات سه گانهاي که انجام داده و آرزو ميکرد که اي کاش انجام نميدادم، چنين مينويسد: «انّي لا آسي علي شيء إلّا علي ثلاث وددت انّي لم أفعلهنّ وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته و إن أغلق علي الحرب». [1] . «من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيزي که انجام دادم و دوست داشتم که انجام نميدادم، يکي از آنها هتک حرمت خانه فاطمه که کاش به حال خود وا ميگذاشتم هر چند براي جنگ بسته شده باشد». ............................................. 1ـ لسان الميزان 4/189 چاپ حیدر آباد دکن 13330 ه
متقي هندي و کنز العمال علاء الدين علي متقي هندي (متوفاي 975) در دائره المعارف حديثي خود به نام «کنز العمال»، حديث عبدالرحمان بن عوف را به طور مفصل نقل کرده و آرزوهاي خليفه را در مورد نه گانه به روشني بيان کرده است. از جمله آن که ميگويد: يکي از سه چيزي که آرزو ميکردم کاش انجام نميدادم، اين است که: «وددت انّي لم أکن أکشفُ بيتَ فاطمةَ و ترکتُه و إن کانوا قد غلّقوه علي الحرب». [1] . «کاش حرمت خانهي فاطمه را زير پا نمينهادم، هر چند آنان براي جنگ خانه را بسته بودند». ........................................... 1ـ کنز العمال 5/631 حدیث شماره 14113
عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب الإمام علي اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان در دربار هجوم به خانهي وحي را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به نقل يکي از آنها بسنده ميکنيم: «إنّ عمر قال: و الّذي نفسي بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها علي من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له عليّ... ورنّ حينذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسولاللَّه... تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتّي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه إليه.... و عند ما نکص الجمع، و راح يفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، کان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه کهمّ من غيظه أن تغوص فيه...». [1] . «قسم به کسي که جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساکنانش به آتش ميکشم! گروهي که از خدا ميترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه ميداشتند، گفتند: اي اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبيد تا به زور وارد شود. علي عليهالسلام پيدا شد. صداي نالهي زهرا در آستانهي خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثهاي بود که دختر پيامبر سر داده و ميگفت: پدر! اي رسول خدا... ميخواست از دست ظلم يکي از اصحابش او را که در نزديکي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سرکش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود کند و آرزو ميکرد قبل از اين که چشمش به وي بيفتد، صاعقهاي نازل شده او را در مييابد. وقتي جمعيت برگشت و عمر ميخواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحهي زهرا فرار کند، علي از شدت تاثير و حسرت با گلويي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان ميگردانيد و انگشتان خود را بر قبضهي شمشير فشار ميداد و ميخواست از شدت خشم در آن فرورود...». ........................................... 1ـ عبدالفتاح عبدالمقصود در علی ابی طالب 4/274- 277 ونیز 1/192-193 احتجاج فيه فعل خليفه موضوع گردآوري هيزم و آتش براي سوزاندن بيت فاطمه در صدر اسلام از مسلمات تاريخ بود، افراد ديگري که خود در زمان قدرت و حکمروايي خويش مصدر چنين کارهايي بودهاند با استناد به عمل خليفه، کار خود را توجيه ميکردند. اينک دو مورد را در اينجا يادآور ميشويم: 1. عبدالله بن زبير براي اخذ بيعت از بني هاشم و در راس آنان علي بن الحسين عليهماالسلام جمع مزبور را تهديد به قتل و سوزاندن کرد و بدين منظور همگان را در نقطهاي گرد آورده و تهديد کرد که اگر بيعت نکنيد همگي طعمه آتش خواهيد شد. سرانجام بني هاشم با کمکهاي بي دريغ مختار ثقفي از حبس آزاد شدند، زيرا ابن زبير از قوه و قدرت مختار آگاه بود. بعدها که آبها از آسياب افتاد و عبدالله بن زبير به دست حجاج بن يوسف ثقفي کشته شد، مردم برادر عبدالله، عروه بن زبير را نکوهش ميکردند و ميگفتند: برادرت چه تصميم غير صحيحي گرفته بود، زيراميخواست همهي بني هاشم را که در شعب ابيطالب جمع کرده بود بسوزاند. او در پاسخ گفت: هدف او از اين کار، توحيد کلمه بود. او ميخواست ميان مسلمانان اختلاف راه پيدا نکند و همگي در اطاعت يک نفر قرار گرفته و سخن آنان باشد. همچنان که عمر بن خطاب اين کار را با بني هاشم انجام داد، آنگاه که از بيعت ابيبکر سرباز زدند، او در کنار خانهي آنان هيزم آماده کرد و خانه را بر سر آنان آتش زد. [1] . 2. مورد ديگر را علامه حلي در کتاب «نهج البلاغه و کشف الصدق» از بلاذري نقل کرده که متن آن چنين است: «لمّا قتل الحسين کتب عبداللَّه بن عمر إلي يزيد بن معاوية: أمّا بعد، فقد عظمت الرزيّة و جلّت المصيبة، و حدث في الإسلام حدث عظيم، و لا يوم کيوم قتل الحسين. فکتب إليه يزيد: أمّا بعد، يا أحمق، فإنّا جئنا إلي بيوت مجدَّدة، و فرش ممهّدة و وسادة منضَّدة، فقاتلنا عنها، فإن يکن الحقّ لنا فعن حقّنا قاتلنا، و إن کان الحقّ لغيرنا، فأبوک أوّل من سنَّ هذا و استأثر بالحقّ علي أهله.» [2] . «هنگامي که حسين بن علي به شهادت رسيد، عبدالله بن عمر به يزيد به معاويه چنين نامه نوشت: مصيبت بزرگي رخ داده و در اسلام حادثهي بزرگي انجام گرفته و روزي مانند روز قتل حيسن نيست. يزيد در پاسخ او نوشت: اي ابله! ما به خانههاي نو و فرشهاي گسترده و پشتيهاي چيده وارد شدم و در راه آن نبرد کرديم، اگر حق با ما باشد به حق نبرد کردهايم و اگر حق از آن غير ما باشد، پدر تو نخستين کسي بود که اين سنت را رواج داد و حق را از صاحبان آن برگرفت!». ............................................... 2ـ نهج الحق وکشف الصدق ص 356
بخش پــايــاني در تأييد گزارشهاي فوق، بايستي به ديدگاه و قضاوت منفي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به خلفا، اشاره کرد که در مآخذ مهم حديثي و تاريخي منعکس است و براي نمونه به دو مورد از آنها اشاره ميکنيم: 1.بخاري در جاي جاي صحيح خود، از خشم فاطمه نسبت به خليفهي نخستين سخن ميگويد. در کتاب خمس ميگويد: «فغضبتْ فاطمةُ بنتُ رسولاللَّه فهجرتْ أبابکر فلم تزل مهاجرتُه حتي تُوفِّيَتْ». [1] . «فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ابيبکر خشمگين شد و او را ترک گفت و اين متارکه تا روزي که درگذشت ادامه داشت». در کتاب فرائض مينويسد: «فهجرته فاطمةُ فلم تکلّمه حتّي ماتت». [2] . «فاطمه، ابيبکر را ترک گفت و تا روزي که درگذشت با او سخن نگفت». در کتاب مغازي در باب غزوهي خيبر ميگويد: «فَأَبي أبوبکر أنْ يَدْفَعَ إلي فاطِمَةَ مِنها شَيْئاً فَوَجَدَتْ فاطمةُ عَلي أبيبکر في ذلک فَهَجَرتْهُ فَلم تُکَلِّمْه حتَّي تُوُفِّيَتْ». [3] . «ابوبکر ابا ورزيد از آنچه که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (به تعبير او) به ارث نهاده چيزي به فاطمه بدهد از اين جهت فاطمه از ابوبکر، ناراحت و خشمگين شد و تا روزي که در گذشت با او سخن نگفت». مجموع اين روايات حاکي است که: آن کس که خشنودي و خشم او مايهي خشنودي و خشم خداست، نسبت به خليفه خشمگين بوده و تا پايان عمر خويش بر اين حالت باقي بوده است. 2. از سخنان اميرمومنان عليهالسلام در کنار قبر پنهان دخت گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم کاملا مظلوميت زهرا عليهاالسلام آشکار ميگردد. آنجا که در کنار تربت پاک همسرش خطاب به رسول خدا اين چنين عقدهي دل ميگشايد: «ستُنبّئک ابنتُک بتضافُر أُمّتک علي هضمها، فأحفِها السّؤال و استخبِرها الحال؛ هذا و لم يطل العهدُ و لم يخلُ منک الذّکرُ». [4] . «به زودي دخترت تو را آگاه ساخت که امت تو چگونه در ستم کردن به وي اجتماع کرده بودند. سرگذشت وي را از او بي پرده بپرس و او را سوال پيچ کن (تا ماجرا را براي تو شرح دهد). اين چنين شد در حالي که هنوز با زمان حيات تو چندان فاصلهاي زياد نيست و يادت فراموش نگرديده است». 3. مراسم دفن زهرا عليهاالسلام شبانه [5] و بدون خبر کردن ديگران برگزار شد. در حالي که جا داشت مراسم تشييع و دفن يگانه دختر پيامبر و محبوبترين و نزديک ترين کس او، توسط عامهي مسلمين با شکوهي در خور برگزار گردد و صحابي و انصار، بخشي از حق عظيم پيامبر بر خويش را با احترام شايسته به پيکر دختر گرامي وي، ادا کنند. مگر پيامبر، چند فرزند بي واسطه داشت؟! اما چنين نشد و مولاي متقيان علي عليهالسلام، پيکر عزيز خويش را در دل شب و در نقطهاي نامعلوم، به خاک سپرد. هنوز هم قبر فاطمه پنهان است و افراد ناوارد، قبر فاطمه بنت اسد را قبر فاطمه دختر رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم ميانگارند. خود اين عمل- کفن و دفن محرمانهي زهرا- نوعي اعتراض مدبرانه به دژ خويي مهاجمان به خانهي وحي بود که ميتواند براي آیندگان معنا دار باشد ................................................... 1ـ صحیح البخاری باب فرض الخمس 4/ 78 چاپ مکتبه عبدالحمید احمد الحنفی 2ـ صحیح البخاری کتاب الفرائض باب نقل النبی (ص) لا نورث ما ترکنا صدقه 8/149 3ـ صحیح البخاری باب غزوه خیبر 4ـ نهج البلاغه خطبه 202 5ـ دفن حضرت زهراء درنیمه شب بدون خبر کردن دیگران از مسلمات تاریخ است. قرآن میفرمایدنامه اعمال آنهایی را که به دست راستشان میدهندو به آنها اصحاب یمین درسوره مدثر آیه38 و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟یمین به ابجد میشه110 علی 110یمین110ولی دین110دین الهی110 علی110 جلوه الله 110بحق 110منادیه 110حامیان110دین الهی110ماه دین110علی110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حقا پلیس عالمی { قال رسوالله}کتاب الله و عترتی1575+12 امام=1587-1202 سه خلیفه=385شیعه عترت پیامبر میباشد پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم فاطمه باشد قال رسو الله=من و علی پدران این امتیم= انا و علی ابواه هذاه الامه"275+110دین الهی علی =385 شیعه
+ نوشته شده در دو شنبه 9 اسفند 1396برچسب:, ساعت 16:1 توسط برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110+ 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.به ابجد اسلامه حق 245 یعنی فاطمه و علی 245 وصی پیامبر 359-231 ابوبکر = 128حسین وزیر پیامبر 476 - 231= 245علی فاطمه 245وصی نبیا 169علی مهدی169 با نماینده بحق محمد علی حسن حسین مهدی 245 اسلامه حق 245 یعنی علی110+ +135= 245 اسلامه حق 245 منظور علی و فاطمه پدر مادر شیعیان میباشنددرود و صلوات خدا بر پدر و مادر شیعیان اهل بیت پیغمبر اسلام
مذهب اسلام 183قلب مذهب183با حکم الهی الله183یگانه مذهب الله 183+202محمد علی=385 شیعه 385
شجره نبوت30+شجره امامت30=60+50عیسی محمد=110 امام علی ثمره 124هزارپیامبر است مذهب اسلام 183 یگانه مذهب الله 183+202 محمد علی = 385 شیعه385 پیامبرفرمودفقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 385 شیعه385فلسفه دین الله 385انسان کامل بدین الله385اسلام واقعی الله385 مذهب الله یعنی جان دین385اصل مذهب بدین اسلام 385 مذهب اصلی بدین اسلام 385یگانه مذهب الله محمد علی 385 دین مذهب مقدس الله 385 فلسفه دین الله385 آل محمد آل علی یا علی 385 به ابجد دین 64 الله محمد علی 64 جانشین محمد علی64 +64=128 حسین128 کلید دین 128 طبیب اهل جهانی128 اهل محمد128حقیقت مذهب 669-541فتنه ها عمر ابوبکر=128حقیقت مذهب دین الله محمد222جایزه دین اسلام 222نابقه دین اسلام 222علی ولی الله 222+163 ماه مذهب الله =385 شیعه385مذهب معنوی الله محمد385 مذهب نمونه مذهب اسلام 385 دین مذهب مقدس الله 385 شیعه 385 با5 کلمه جانشین پیامبرتان رامشخص فرمائیداگر توانستید این جانب مذهب شما را میپذیرم علی110امام جانشین محمدعلی ابن ابی طالب 110جانشینه حضرت محمد ابن عبدالله110جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110اصل اسلام حق شیعه محمد علی110رهبراصلی جانشین محمد علی 110یا خلیفه حضرت خاتم الانبیاء110امام خلیفه اول حضرت محمدی110 امام جانشین محمدعلی ابن ابی طالب110اصل اسلام حق شیعه محمدعلی 110رئیس بدین الله محمدعلی110خلیفه اول امام واقعی مسلمین110 جانشین محمد امام علی ابن ابی طالب110زاده محراب شهید محراب علیست بهترین درمان برای سیاتیک سه بار حجامت است که با اولین حجامت تمام دردها برطرف ودرمان می شود110شیعه یعنی انتخاب اسلام واقعی110علی 110علی یعنی قل هو الله احد110خلیفه واقعی دین مذهب الله110 دین واقعی الله مذهب شیعه است110 شیعه یعنی انتخاب اسلام واقعی110 انتخاب خلیفه امام اصلی دین اسلام110به ابجد علی110 یمین110 در قرآن اصحاب یمین نامه اعمالشان را در دست راستشان داده و بدون حساب کتاب وارد بهشت میشوند مدثرآیه 38-39 کل نفس بما کسبت رهینه" الا اصحاب الیمین همه در قیامت در گرو اعمالشان هستند الا اصحاب الیمین شیعیان فرزندان علی و فاطمه میباشند به ابجد کعبه 97 مطیع الله محمد علی 97+13 رجب تولد مولاء در محراب کعبه = 110 علی این شکاف کعبه را منظور چیست جانشین خاتم پیغمبران مولاء علیست وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ نام آدم هم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذر پیامبر فرمود فقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 25 شیعه 25 اصل اسلام 25 کعبه 25 انسان کامل 25 انسان نمونه 25 ارباب جهان 25 شیعه 25 اصل اسلام25کربلا25 کعبه 25شیعه 25 به ابجدنماینده الله محمد 66 الله 66+66علی ولی الله = 132 اسلام +64 دین = 196 دین اسلام196 ماشیعیان علی برای حقانیت مذهب خود آیه قرآن حدیث و ریاضی قرآن دلیل محکم علمی داریم قرآن میفرمایدنامه اعمال آنهایی را که به دست راستشان میدهندو به آنها اصحاب 110یمین110 علی 110 درسوره مدثر آیه38 و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟یمین به ابجد میشه110 علی 110یمین110ولی دین110دین الهی110 علی110 جلوه الله 110بحق 110منادیه 110حامیان110دین الهی110ماه دین110علی110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حقا پلیس عالمی { قال رسوالله}کتاب الله و عترتی1575+12 امام=1587-1202 سه خلیفه=385شیعه عترت پیامبر میباشد پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم فاطمه باشد قال رسو الله=من و علی پدران این امتیم= انا و علی ابواه هذاه الامه"275+110دین الهی علی =385 شیعهبه ابجد |