عروسی پدر مادر شیعیان امام علی نماینده دین الهی 110+135 دین الله = 245 اسلامه حق 245 علی فاطمه 245
مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست کسی که چون محمد است جمال روی خاتم است جان نبی علی ولی قائم آل محمد است {عج} والله ندیدم حق را نپذیرند برادران اهل سنت شریف ترین مردم دنیا هستند و درجا کلام حق رامیپذیرند نام شیعه 12بار در قرآن آمده { وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ} به ابجد وصی پیامبر 359-231 ابوبکر = 128حسین وزیر پیامبر 476 - 231= 245علی 110 + 135 فاطمه 245وصی نبیا 169علی مهدی169به ابجدبرترین دین 926-541عمر ابوبکر=385 با آل قرآن 385 فلسفه دین الله 385با قانون الهی دین الله 385یا الله وصی بحق محمد 385با آل قرآن385 شیعه 385راز اهل عالم 385 شیعه 385بدین واقعی اسلام 385فلسفه دبن الله 385 به دین الهی الله محمد علی 385به اهله محمد فاطمه علی385 اسلام پیامبر 385 فقط دین اسلام 385 این عدد نورانی را جلوی آئینه بگیر ابجد 5 تن آل عباء میشود 583 = 385 شیعیان فرزندان اهل بیت میباشند وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ: نام شیعه چندین بار در قرآن آمده شیعه یعنی چه385به ابجد کبیر لا اله الا الله 166+محمد92+110علی +17 نماز = 385 شیعه یعنی اسلامه حق 245+140 با اسلامه= 385 شیعه نام شیعه 12 بار در قرآن آمده ولی نام فرقه های باطل یک بار هم در قرآن نیامده پس همه فرقه های باطل را محکم به دیوار بزنیم هر چیزی در قرآن بود قبول ولی اگر نبود محکم به دیوار توالت تاریخ بکوبید محکم وهابی اول دوم عمری خیلی ..... شیعه دوازده امامی385 ابجد385بدین واقعی اسلام385اسلام پیامبر385پیامبر فرمود فقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 385 شیعه 385 بدین واقعی اسلام 385 اسلام پیامبر 385 فقط دین اسلام 385 فلسفه دین الله 385 به علم ابجد 385 بدین واقعی اسلام 385 شیعه385 یعنی حق اسلامه385 اسلام پیامبر 385فقط دین اسلام 385 بدین اسلام واقعی 385اسلام پیامبر385بدین واقعی اسلام 385اسلام واقعی الله 385 شیعه 385 دوازده بار در قرآن آمده ولی نام شما و فرقه هایتان یک بار هم نیامده استوَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ: به علم ابجد بهترین دین ها 737-541 عمر ابوبکر= دین اسلام 196 کلید اسلام 196 ضرب 14 معصوم شیعه میباشد 196 به ابجد دین اسلام 196 اصوله دین 196 دین اسلام 196 کلید اسلام 196 از پیامبر سئوال شد جانشینان شما چند نفرند فرمود 12 نفر پیامبران چند نفر بودند فرمود 124 هزار نفر و فرمود رسولان حق چند نفر بودند ایشان فرمود 313 نفر به ابجد رمز الله 313هر سال 313 روز با 52 جمعه 52+313= 365 روز سال رمز الله 313+72 یاران امام حسین72 +313 یاران امام زمان = 385 شیعه 385با آل قرآن385 شیعه 385 سلام به نام زیبایت یا قائم آل محمد من فقط دانم که مولایم توایی مولاء دیر نشده دیدار مجدد بنظر شما انگار یادت رفته ما را آقا ما شما را میخواهیم آقا هر وقت شما خواستی که نشد بگو ما بیائیم به دیدن شما وقتی روبروی شما قرار میگیرم تمام حاجاتم بر آورده میشود و دلم آرام میگیردشادی واقعی دیدار با شماست افتخار شیعه نام قائم است لطف مولایم بما هم دائم است مولاء منتظرم تا شکایت به مادرم زهرا نکرده ام بیا آقا جمالتو عشق است یا قائم آل محمدی مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست صد کتابو صد حدیث آئینه روی محمد علیست سرور کائنات محمد استو جمال قائم آل محمد علیست جانشینه حق مولایم علی خیبر کنی بت شکنی یا قائم آل محمدی تو آقایی تو مولایی جمال محمدی کمال علی جمال خدا با رسول توایی جانه شیعه و جانه رسول مگر نام محمد هم علی نیست جانشینه حق پیغمبر علیست همین بس که نام محمد علیست صد کتابو صد حدیث آئینه روی محمد علیست وصی خدا بت شکن به کعبه به دوش نبی ست جمالتو عشق است یاقائم آل محمدی تو چقدر خوبو زیبایی روح علی جانه محمدی جمال رسولو کمال علی مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست بوود نام تو چون مولاء الهی بوود نام مولاء الهی عزیزه بتولو جانه مصطفایی مرتضایی بحق هم که وصی مصطفایی مرتضایی فرق حیدر کعبه ومحراب چیست هر دو باشد یک نشان حق با علیست قسم به ذات کبریاء که جانشینه مصطفی بوود علی مرتضی مگر نام محمدهم علی هم علی نیست آئینه روی محمد علیست نگینه روی مصطفی بوود علی مرتضی صد کتابو صد حدیث آئینه روی محمد علیست همین بس که نام محمد علیست وصی بحق 110 محمد علیست بت شکن در کعبه بر دوش نبی ست بلغ العلی بکمالهی کشف الدجا بجمالهی حسنت جمیع خصالهی صلو علیه و الهی چه جمال با صفایی شده نامت الهی هم ساقی کوثر علی حیدر علی صحر ابن عم وصی مصطفی حله پوش هل اتایو انما وارث گنجینه سرر قضاء قابل تشریف قوله لا فتا مولاء علیست شا هراره حق تو هستی در سلوک کائنات پرورده به دامن خود مصطفا عجب گلی گل کوثر گل حیدر یا قائم آل محمدی چه جمال با صفایی شه عالمی فدایی که به جای مصطفایی که تو بعداز خدایی شده نامت الهی تو جمال مصطفایی که علی مرتضایی شده بت شکن به کعبه که به دوش مصطفا یی که جمال مرتضایی شده نامت طلایی تو طلای ناب مایی صد کتابو صد حدیث آئینه روی محمد علیست مگر نام محمد هم علی نیست ائینه روی محمد علیست اگه کسی با هوش باشه که عمری نمیشه ولی مکه لیاقت فرزندان پیامبررا از دست داد همه به عراق و ایران آمدند شما اگر دینتان را از ایرانیها فرزندان پیامبر گرفته اید خوشا به حالتان قرآن 351 فارسی351 رسول خدا فرمود روزی یاران سلمان فارسی در عین دانایی و حقیقت شما را به اسلام دعوت و شمانمیپذیرید پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم کوثر باشد شیعیان فرزندفاطمه میباشند ما ایرانیان افتخارمان این است که نوهای رسول خدائیم یا از مادری یا پدری فرق نمیکند نسل ایران نسل فاطمه سلامه الله علیه میباشداسلامه حق 245 منظور علی 110+135 فاطمه =245 اسلامه حق میباشنداسلامه حق 245 منظور علی 110+135 فاطمه =245 اسلامه حق میباشند دوست دارم دوباره بنویسم یک بارم برای مولایم مهدی مینویسم مولاء افتخار کن نوکرای خوبی داری اسلامه حق 245 منظور علی 110+135 فاطمه =245 اسلامه حق میباشند یک بار هم برای مادرم حضرت حواء و حضرت فاطمه سلام الله علیه اسلامه حق 245 منظور علی 110+135 فاطمه =245 اسلامه حق میباشندیک بار هم برای شهدای شیعه از حضرت آدم تا حضرت مهدی صلوات الله علیه اسلامه حق 245 منظور علی 110+135 فاطمه =245 اسلامه حق میباشندیگ بار هم برای سنیها که حق را بپذیرند خودشونو مثل عمر به خریت نزنند بخدا اگر حق را نپذیرید روز قیامت بیچاره اید من نوشتم و شما هم خواندید دیگر جای هیچ بهانه ای نیست اسلامه حق 245 منظور علی 110+135 فاطمه =245 اسلامه حق میباشند گمراه دین 310 عمر 310 310کفری 310 دلیل نفاقه جهل عرب 310اباجهل در دین 310منکر310نیرنگ310مار زنگی 310کفری310 منکر 310جاهل منافق310 نامردیه 310عمر 310 نیرنگ310نمرودی310 سامری310 گمراه دین310310نمرودی 310جاهل منافق310ابله منافقا310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 حرامیان 310 نیرنگ310 قاصب مذهب الله 310 مذهب ناحق اهل دین 310گره اهل دینه 310 قفل اهل دین 310 قاصب مذهب الله 310 مخالف اهل دین 310 فاسق دینه 310 نیرنگ310 با اهل منافق310 ملعون و پلید اهل دین 310قاصب بکل دین 310 اهل نابکار 310 بمنافق اول 310 ابله منافقا310 جاهل منافق310 حرامیان 310عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310 یا باء دین اسلام 310قاصبان بدین 310عمر 310 جاهل منافق 310 حرامزاده پلید 310 فاسق دینه 310وهابی کودن دین اسلامی 310 رمززناه 310 گمراه دین 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 کفری310 نیرنگ310نمرودی 310سامری310 310دائش وهابی نادان 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310بمار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310 سگ مردها310نیرنگ 310نمرودی310سامری310 گمراه دین310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310نار جهیما310 خاک عالم بر سرت کنم عمر عرعر خر هم بوود لعن عمر این نام 310چیست که عرعر میکند اهل سنت را همه خر میکندتف به روی هر کسی نادان بوود هم طرفدار ابوبکروعمر عثمان بوود عرعر خر هم بوود لعن عمر به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 ابوبکر 231 فاسق 231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 احمق ملحد 231 ابوبکر 231 رکب وبا 231ابوبکر231 نفاق 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها231 ادیانی جعلی باطل 231 بابی عقلیها231 یاابوسفیانی231دورویه 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231 احمق ملحد231 لانه جاسوسیه 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر231راه دزدی 231 نفاق 231احمق ملحد231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 ابوبکر و عمر 541در غدیر خم دین کامل شد اکملتو لکم دینکم بعد از وفات پیامبر دشمنان دین خدا گمراه دین 310مکرن کفری عمر310نیرنگ 310گمراه دین 310 مکرن310کفری دزدان فدکه فاطمه310بمارزنگی310 کفری310منکر 310جاهل منافق منافق ابلها 310نامردیه310 کفری310عمر310نیرنگ 310 نمرودی310 حرامزاده پلید310 سامری310 گمراه دین310مکرن 310 بکج راه 231 ابوبکر231 دزده دینه اسلامی 231دزدا فدک نگونه 231ابوبکر 231رکب وبا 231 ابوبکر+310عمر= 541فتنه عالم 676-135 فاطمه = 541 عمر وابوبکر فتنه عالم بودند شرم گینان 651-110 علی = 541 عمر ابوبکر رکب وبا 541 عدواهل بیت بوده اند 541 گرگ منافقینی 541
JSN-LGRP1-CHN 10.0.0.168 1
ابزار وبلاگ 1
خرید لایسنس نود32 1
خرید عینک آفتابی اصل 1
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110 + 135فاطمه = 245 =5 ضربدر4ضربدر2= 40 و آدرس alialiali.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 112
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 128
بازدید ماه : 407
بازدید کل : 97064
تعداد مطالب : 313
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

به ابجد مقصر 430+541 عمر ابوبکر = 971 ظالم به دست می آید به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر541 دشمنه اسلامی 541 اهله شر 541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 عمر ابوبکر541 قاتلی 541 مرگ کافر 541 به ابجدکبیر ابوبکر عمر عثمان 1202تفرقه در ادیانه اسلامی 1202نگین ترین مردانه ملحد 1202ننگین ترین نامردان پلید 74 ابجد صغیر 74 به ابجد مردان رجس پلیدی615-541عمر ابوبکر=74 ابجد صغیر سه خلیفه 74 میباشد ان من المجرمین منتقمون74 به ابجد فتنه های دین 615-541=74 فرقه ابجدصغیرسه خلیفه 74 میباشد دین اسلام 74 فرقه شد 74 فرقه ابجد سه خلیفه میباشد (ان من المجرمین منتقمون 74) فرقه شدن دین اسلام توسط عمر22+27 ابوبکر+25 عثمان = 74=74والشجرتها الملعونه 74منافق دین اسلام 467-541= 74عمرابوبکر عثمان74 دزدان نادان یا ملحد دینه اسلامی 467-541عمر وابوبکر = 74 ابجد صغیر سه خلیفه 74منافق دین اسلام 467-541= 74عمرابوبکر عثمان74دزدان نامرده دینه اسلام 467- عمر و ابوبکر 541= 74 74منافق دین اسلام 467-541=74 74عمرابوبکر عثمان74 دزدان نامرده دینه اسلام 467-541عمر وابوبکر = 74 ابجد صغیر سه خلیفه 74منافق دین اسلام 467- 541 ابوبکر عمر= 74عمرابوبکر عثمان74دزدان نامرده دینه اسلام 467- عمر و ابوبکر 541= 74 شیطان گمره 615- 541 عمر و ابوبکر= 74به ابجد کفره 305-231 = 74فرقه در کفر میباشند 74 ابجد عمر 22+27 ابوبکر +25 عثمان = 74 فرقه شدن دین اسلام توسط ابوبکر وعمر و عثمان صورت گرفته 74نفرته 735-661 عثمان = 74 ابجد سه خلیفه 74 میباشد74 ان من المجرمین منتقمون74 سه خلیفه =سه خلیفه تفرقه در دین نمودند آیه قرآن به ابجد صغیر و کبیر عمر و ابوبکر و عثمان این هم آیه قرآن 1202 ان من المجرمین منتقمون 1202 عمر 310+231 ابوبکر +661 عثمان = 1202 ان من المجرمین منتقمون 1202 از تورات و انجیل و اوستا هم خواستید میآورم خیلی پروئید و نامرد آیه قرآن هم به ابجد صغیر هم به ابجد کبیر باید از خجالت بمیرید جواب خدا را چه خواهید داد گمراه دین310 عمر 310 منکر310نیرنگ 310بمار زنگی 310کفری310 منکر 310ابله منافقا310جاهل منافق310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310 منکر 310عمر 310 ابله منافقا 310وهابیه منافقی 310 عمر310 فتنه ها 310+231= 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 +430 مقصر = 971 ظالم -310 عمر ظالم 971-310 عمر = 661 عثمان - 430 مقصر = 231 ابوبکر نامردیه 310عمر 310 نیرنگ310 نمرودی310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین310 جاهل منافق 310نا اهل کل مذاهب310 نامردیه 310اهل نابکار 310اهل نابکار310 درد کل مذاهب310 نا اهل کل مذاهب 310نابکاراهل دین310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310 عمر 310 جاهل منافق 310 حرامزاده پلید 310 رمززناه 310 گمراه دین 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 کفری310 نیرنگ310نمرودی 310سامری310 310مار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310 سگ مردها310نیرنگ 310نمرودی310سامری310 گمراه دین310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310نار جهیما 310 بمار زنگی 310به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 ابوبکر 231 فاسق 231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر ابوبکر231 نفاق 231 احمق ملحد 231عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق 231دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر231 نفاق 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها231 ادیانی جعلی باطل 231 حرامیان 310 نیرنگ310 قاصب مذهب الله 310 مذهب ناحق اهل دین 310گره اهل دینه 310 قفل اهل دین 310 قاصب مذهب الله 310 مخالف اهل دین 310 فاسق دینه 310 نیرنگ310 با اهل منافق310 ملعون و پلید اهل دین 310قاصب بکل دین 310 اهل نابکار 310 بمنافق اول 310 ابله منافقا310 جاهل منافق310 حرامیان 310بابی عقلیها231یاابوسفیانی231دورویه 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231 احمق ملحد231 لانه جاسوسیه 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 عدواهل بیت 527 +14 معصوم = 541 ابوبکر و عمر 541 عدواهل بیت بوده اند


ازدواج

·       ازدواج با فاطمه دختر پيامبر

·       همسران علي پس از فاطمه دختر پيامبر خدا

ازدواج با فاطمه دختر پيامبر سوره کوثر بقرآن روی توست شاه مردان شیر یزدان کل قرآن حافظ نیروی توست پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم.
اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه مي‌دانم نمي‌كنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص 397

 

 شجره نبوت30+شجره امامت30=60+50عیسی محمد=110 امام علی ثمره 124هزارپیامبر است با کلمه و عدد132 اسلام 132 خلفای دین خود را ثابت فرمائید به علم ریاضی قرآن به ابجدالله آدم داودهارون محمد علی 110 علی110 پیامبر فرمود خلیفه های خداونددرروی زمین هستند  { اول خلیفه الله 60آدم داود هارون علی 72+60 اول خلیفه الله=132 اسلام132روزی درجمع یاران جبرئیل بصورت پیرمردی رو به امیرالمومنین علی(ع) نمودرحالی که ایشان می آمد و فرمود سلام بر خلیفه چهارم امام علی تبسمی نمود و یاران شگفت زده شدند پیامبر فرمود خلیفه اول آدم ابولبشر است خلیفه دوم داود نبی خلیفه سوم هارون براد موسی و خلیفه چهارم علی بر محمد مصطفی جانشین مصطفی این مرتضی مولاء علیست بخوان نام خلفاء برعکس می فهمی حق با علی مولاء استبه ابجد الله آدم داود هارون محمد علی 110لنگرآسمان زمین است کننده دره خیبر استالله آدم داودهارون محمد علی110 علی110 پیامبر فرمود خلیفه های خداونددرروی زمین هستندبه علم ابجدلا اله الا الله 165ضرب 16در5=80+165 =245 علی 110+135 فاطمه =245 خدا یکی دین یکی امام اصل مذاهب  واقعی الله165لا اله الا الله165 +202 محمد علی+18 الله 18 ذالحجه"غدیر خم =385 شیعه385بدین واقعی اسلام385فلسفه دین الله 385 اسلام پیامبر 385 فقط دین اسلام 385 با آل قرآن385 اسلام 132 خدا یکی دین یکی اسلام مذهب یکی132 الله قرآن محمد انتخاب مذهب دین اسلام علی 132 اسلام 132 به علم ابجد لا اله الا الله 165 خدا یکی دین یکی امام اصل مذاهب واقعی الله 165 +202 محمدعلی+18 الله 18 ذالحجه غدیر خم=385شیعه 385فلسفه دین الله 385 شیعه385 بدین واقعی اسلام385 شیعه 385با آل قرآن385

 

 

پيامبر خدا پس از سيزده سال سختکوشي، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشواري‏ها، شکنجه ‏ها و آزارها به مدينه هجرت کرد و حکومت اسلامي را بنياد نهاد.

علي ‏عليه السلام از آغازين روزهاي رسالت پيامبرصلي الله عليه وآله، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مي‏کرد و زندگاني مشترک را آغاز مي‏کرد.

فاطمه ‏عليه السلام نُه ساله است.  او دختر پيامبر خداست و در جايگاهي بلند از فضايل انساني و ويژگي‏هاي والاي ملکوتي، که پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.

موقعيت پيامبرصلي الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يک‏سوي، و شخصيت والاي فاطمه ‏عليها السلام از سوي ديگر، زمينه‏اي بود تا کسانِ بسياري - بويژه آنان‏که از اين‏گونه پيوندها بيشتر در فکر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگاري بروند. پيامبرصلي الله عليه وآله، يکسر جواب رد مي‏داد و گاه، تصريح مي‏کرد که منتظر «قضاي الهي» است.

برخي از دوستان علي‏عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وي پيشنهاد کردند که به خواستگاري فاطمه عليها السلام برود.

علي‏عليه السلام، قلبي دارد سرشار از ايمان و سينه‏اي آکنده از عشق؛ امّا دستاني تهي و پيراسته از درهم و دينار. علي‏عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شکوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشماني آميخته با آزرم، نگاهي به پيامبرصلي الله عليه وآله داشت و نگاهي ديگر به زمين.

پيامبرصلي الله عليه وآله با تمهيداتي علي‏عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون علي‏عليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزي در زندگي داري؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمه‏عليها السلام را همساني جز علي‏عليه السلام و همسري لايق جز او بود؟!

ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهي) تحقّق يافت   و آن دو بزرگوار، زندگاني مشترک را در اوّلين سال هجرت،   با مهريه‏اي بسيار اندک  و مراسمي بس ساده و جهيزيه‏اي ساده‏تر   آغاز کردند و بدين سان، شکوهمندترين خانه و نقش آفرين‏ترين زندگاني مشترک در تاريخ اسلام، رقم خورد.

در کنار خانه پيامبرصلي الله عليه وآله، خانه‏اي خُرد - که به راستي از همه تاريخ بزرگ‏تر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه فضيلت‏ها، مکرمت‏ها، عشق، ايمان، ايثار، جهاد، ساده زيستي، ... بود و به راستي خانه‏اي بود که سر بر عرش مي‏ساييد.

علي‏عليه السلام - اين پارساي شب و زمزمه‏گر خلوت‏هاي آن -، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخم‏هاي نشسته بر پيکرش التيام نيافته، در جنگي ديگر حاضر بود و رزم آورترين و بزرگ‏ترين هماوردجويِ ميدان.

و فاطمه‏عليها السلام، آرام و پرشکيب، بار زندگي را بر دوش داشت، با کم‏ترين امکانات مي‏ساخت، زخم‏هاي همسر و پدر را مي‏شست   و افزون بر همسري علي‏عليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براي پدر، مادري مي‏کرد».

اوّلين ثمر اين پيوند الهي به سال سوم هجري ديده به جهان گشود که حسن‏عليه السلام نام گرفت.   و دومين آن، حسين عليه السلام بود که در سال چهارم به دنيا آمد.  زينب و امّ کلثوم‏عليهما السلام پس از برادرها پاي به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد.

69. سنن النسائي - به نقل از بريده -: ابو بکر و عمر، از فاطمه‏عليها السلام خواستگاري کردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او کوچک است». سپس علي‏عليه السلام از او خواستگاري کرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد.

70. الطبقات الکبري - به نقل از علباء بن احمر يشکري -: ابو بکر، فاطمه‏عليها السلام را از پيامبرصلي الله عليه وآله خواستگاري کرد؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «اي ابو بکر! منتظر تقدير الهي هستم».

ابو بکر، اين را براي عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اي ابو بکر! تو را رد کرده است. سپس ابو بکر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگاري کن. پس خواستگاري کرد. پيامبرصلي الله عليه وآله به او هماني را گفت که به ابو بکر گفته بود: «منتظر تقدير الهي هستم».

71. الطبقات الکبري - به نقل از عطا -: علي‏عليه السلام، از فاطمه‏عليها السلام خواستگاري کرد. پس پيامبر خدا به فاطمه‏ عليه السلام فرمود: «علي تو را ياد مي‏کند!». فاطمه ‏عليها السلام ساکت ماند. پس پيامبر خدا او را به ازدواج علي‏عليه السلام درآورد.

72. پيامبر خداصلي الله عليه وآله: خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج علي درآورم.

73. پيامبر خداصلي الله عليه وآله: من هم انساني مانند شما هستم، از شما زن مي‏گيرم و به شما زن مي‏دهم، مگر فاطمه را که ازدواجش از آسمان نازل شده است.

74. پيامبر خداصلي الله عليه وآله - خطاب به فاطمه ‏عليه السلام -: به خدا سوگند، در اين ‏که تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، کوتاهي نکردم!

75. پيامبر خداصلي الله عليه وآله - خطاب به فاطمه ‏عليه السلام -: آگاه باش که براي اين که تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از هيچ کوششي فروگذار نکردم!

76. پيامبر خداصلي الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏ عليه السلام -: به جان و دل کوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم.

77. امام صادق‏عليه السلام: اگر نبود که خداوند - تبارک و تعالي - علي ‏عليه السلام را براي فاطمه ‏عليه السلام آفريده بود، برايش هيچ همسري بر روي زمين نبود، از آدم تا کنون.

78. امام علي ‏عليه السلام: پيامبر خدا به من فرمود: «اي علي! مرداني از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگاري کرديم و ندادي؛ ولي او را به ازدواج علي درآوردي. و من به ايشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلکه خداي متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج علي درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اي محمّد ! خداوندِ با جلال و شکوه مي‏گويد: اگر علي را نيافريده بودم، براي دخترت فاطمه، همسري بر روي زمين نبود، از آدم تا کنون».

79. امام علي‏ عليه السلام: چون فاطمه ‏عليه السلام بالغ شد، بزرگان قريش که اهل فضل و سابقه در اسلام و داراي شرافت و ثروت بودند، او را خواستگاري کردند؛ ولي هر مردي از قريش که خواستگاري مي‏کرد، پيامبر خدا از او روي بر مي‏تافت، به گونه‏اي که برخي از آنان، در پيش خود گمان مي‏بردند که پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحي آسماني درباره ايشان بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده است.

80. السنن الکبري - به نقل از مجاهد، از امام علي عليه السلام -: از فاطمه‏ عليها السلام دختر پيامبرصلي الله عليه وآله، خواستگاري شده بود. زني از بستگانم به من گفت: آيا مي‏داني که فاطمه‏عليها السلام خواستگاري شده است؟ گفتم: نه - يا آري -. گفت: تو هم او را خواستگاري کن. گفتم: آيا من چيزي دارم که با آن به خواستگاري بروم؟ پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اين‏که به حضور پيامبرصلي الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامي مي‏داشتيم، هنگام نشستن در پيش روي ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزي بگويم.

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتي داري؟». پس ساکت ماندم. آن را سه بار تکرار کرد و فرمود: «شايد به خواستگاري فاطمه آمده‏اي؟». گفتم: آري، اي پيامبر خدا. فرمود: «آيا چيزي داري که مهرش کني؟». گفتم: نه به خدا، اي پيامبر خدا. فرمود: «پس زرهي را که بدان مسلّحت کرده بودم، چه کردي؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهي ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمي‏ارزد. فرمود: «برو که او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست».

81. الأمالي - به نقل از ضحاک بن مزاحم -: شنيدم علي بن ابي طالب‏عليه السلام مي‏گويد که ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمي‏روي تا فاطمه‏ عليه السلام را خواستگاري کني. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اي ابو الحسن! به چه کار آمده‏اي و حاجتت چيست ؟».

علي‏عليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندي و سابقه‏ام در اسلام و ياري کردن او و جهادم را ذکر کردم. پس فرمود: «اي علي! راست گفتي و برتر از چيزهايي هستي که مي‏گويي». پس گفتم: اي پيامبر خدا! فاطمه را به ازدواج من در مي‏آوري؟ فرمود: «اي علي! مرداني او را پيش از تو خواستگاري کردند و به فاطمه‏ عليه السلام گفتم؛ ولي در چهره‏اش کراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم».

پس پيامبر خدا بر فاطمه‏ عليه السلام وارد شد. فاطمه ‏عليه السلام از جا برخاست و رداي پدر را گرفت و کفش‏هايش را درآورد و آبْ دست برايش آورد و دست و پاي او را شُست و سپس نشست.

پس پيامبر خدا به او فرمود: «اي فاطمه!». پاسخ داد: بلي، چه مي‏خواهي، اي پيامبر خدا؟ فرمود: «علي بن ابي طالب، کسي است که خويشاوندي و فضيلت و اسلامش را مي‏شناسي و من از خدا خواسته‏ام که تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب‏ترينِ آنان در نزدش درآورد و علي از تو خواستگاري کرده است. چه نظري داري؟».

فاطمه‏عليها السلام ساکت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا کراهتي در چهره‏اش نديد. پس برخاست، در حالي که مي‏گفت: «اللَّه اکبر! سکوت او نشانه رضايت اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اي محمّد! او را به ازدواج علي بن ابي طالب‏عليه السلام درآور که خداوند، او را براي وي و وي را براي او پسنديده است.

82. الکافي - به نقل از سعيد بن مسيّب -: به علي بن حسين‏عليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج علي‏عليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يک‏سال پس از هجرت، و فاطمه‏ عليها السلام در آن زمان، نُه ساله بود».

83. تاريخ اليعقوبي - در ذکر ازدواج فاطمه ‏عليها السلام -: پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه‏ عليها السلام را به ازدواج علي‏ عليه السلام درآورد، در حالي که گروهي از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگاري کرده بودند. پس چون پيامبرصلي الله عليه وآله او را به ازدواج علي‏عليه السلام درآورد، خرده‏گيري کردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج علي در نياوردم، بلکه خداوند درآورد».

84. الأمالي: روايت شده که امير مؤمنان، فاطمه‏ عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپري شدن چند روز از ماه شوّال بود.

و روايت شده است که او را سه‏شنبه، شش روز از ذي‏حجّه سپري شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است.

85. المعجم الأوسط - به نقل از جابر بن عبداللَّه -: ما در مراسم عروسي علي بن ابي طالب‏عليه السلام و فاطمه‏ عليها السلام دختر پيامبر خدا حاضر شديم. پس بهترين «حيس»   را در آن عروسي خورديم و پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشک آن دو در شب عروسي، پوست قوچ بود.

86. الطبقات الکبري - به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به اُمّ جعفر -: جهاز جدّه‏ات فاطمه‏عليها السلام براي جدّت علي‏عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتي‏هايشان، جز ليف خرما نبود.

علي‏عليه السلام، در عروسي فاطمه‏عليها السلام، وليمه‏اي داد که در آن زمان، وليمه‏اي برتر از آن نبود. زرهش را نزد يک يهودي در برابر مقداري جو به رهن گذاشت.

87. سنن ابن ماجة - به نقل از عايشه و امّ سلمه -: پيامبر خدا به ما فرمان داد که جهاز فاطمه‏ عليها السلام را آماده کنيم تا او را به خانه علي‏عليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و کف اتاق را با خاک نرم اطراف مَسيل، فرش کرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) که با دست، آن را زده و حلّاجي کرده بوديم، پر کرديم.

سپس پيامبر خدا به ما خرما و کشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبي را در گوشه اتاق نصب کرديم تا بر آن، لباس آويزان کنند و مشک آب بياويزند. پس بهتر از عروسي فاطمه ‏عليها السلام عروسي‏اي نديديم.

88. امام علي ‏عليه السلام: چون خواستم فاطمه‏ عليها السلام را به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّيني   به من داد و فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراکي براي وليمه عروسي‏ات بخر».

پس به سوي محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشک کردن خرماهايش رفتم. از کارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراکي به من بفروش. پس طعامي به من داد و من برداشتم. آن‏گاه گفت: تو کيستي؟ گفتم: علي بن ابي طالب.

گفت: پسرعموي پيامبر خدا؟ گفتم: آري. گفت: و با اين خوراک چه مي‏کني؟ گفتم: عروسي مي‏کنم. گفت: با چه کسي؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراک و اين ظرف زرّين را بگير و براي تو باشد.

پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم.

و خانه فاطمه‏عليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه ‏عليها السلام از پيامبرصلي الله عليه وآله خواست که جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن‏قدر حارثه به خاطر ما تغيير مکان داده است که من از او شرم مي‏کنم». چون حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل مکان کرد و فاطمه‏عليها السلام را در آن جاي داد.

89. المصنّف - به نقل از ابن عبّاس -: [پيامبرصلي الله عليه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اي بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده‏ام و دوست مي‏دارم که غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّت‏هاي امّتم شود. پس به پيش گلّه برو و گوسفندي و چهار يا پنج مُد   بگير و کاسه‏اي برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از کارت فارغ شدي، مرا آگاه کن».

پس بلال رفت و فرمان را اجرا کرد و کاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوي حضرت نهاد. پيامبر خدا از سرِ کاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد کن و هيچ دسته‏اي دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مي‏شدند و هرگاه دسته‏اي غذايش را تمام مي‏کرد، دسته‏اي ديگر وارد مي‏شد تا آن که همه فارغ شدند.

سپس پيامبرصلي الله عليه وآله به سوي آنچه باقي مانده بود، توجه کرد و آب دهان مبارک خود را در آن ريخت و غذا برکت کرد و فرمود: «اي بلال! آن را براي مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به کساني هم که بر شما وارد مي‏شوند، بخورانيد».

90. کتاب من لايحضره الفقيه - به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصاري، در ذکر ازدواج فاطمه‏عليها السلام -:چون شب زفاف شد، اسب خاکستري رنگ پيامبرصلي الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشي از مخمل انداخته شد. پيامبرصلي الله عليه وآله به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد که زمام آن را بکشد و پيامبرصلي الله عليه وآله، خود از پي، آن را مي‏راند.

در همين حال که در ميان راه بودند، پيامبرصلي الله عليه وآله صداي فرود آمدن چيزي را شنيد، که جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميکائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند: آمده‏ايم تا فاطمه‏عليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تکبير گفت و ميکائيل، تکبير گفت و فرشتگان، تکبير گفتند و محمّدصلي الله عليه وآله، تکبير گفت. پس، از همان شب، تکبير گفتن در عروسي‏ها رسم شد.

91. امام علي‏عليه السلام - در ذکر ازدواجش با فاطمه‏عليها السلام -:سپس پيامبر خدا مرا صدا کرد: «اي علي!». گفتم: بلي، اي پيامبر خدا. فرمود: «به خانه‏ات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش که فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مي‏دهد، و هرچه او را شادمان کند، مرا شادمان مي‏کند. شما را به خداوند مي‏سپارم و خدا را به جاي خود، بر شما مي‏گمارم».

ر. ک: ج 8، ص 102 (برگزيده خدا).

ج 8، ص 80 (از فاطمه براي من عزيزتر).

فرزندان

مورّخان بر عدد واحدي در تعداد فرزندان امام علي‏عليه السلام اتّفاق ندارند. شيخ مفيد، آنان را 27 پسر و دختر مي‏داند  و ابن سعد، تعداد آنان را به 34 نفر مي‏رساند  و مِزّي، آنان را 39 نفر مي‏داند.

ختلاف موجود در کتاب‏هاي تاريخي را مي‏توان ناشي از تداخل نام‏ها و کنيه‏ها و تکرار برخي از آنها دانست. براي ما پس از جستجو و تلخيص نام‏ها، روشن شد که فرزندان حضرت، 34 نفرند:

1. حسن‏ عليه السلام؛

2. حسين ‏عليه السلام؛

3. زينب‏ عليها السلام؛

4. اُمّ کلثوم‏ عليها السلام؛

5. مُحَسَّن   (که مادر اينان، فاطمه ‏عليها السلام دختر پيامبر خداست و محسَّن، آخرين فرزند ايشان بود که در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحي، و آتش زدن درب خانه امام علی شهید راه الله سِقط و شهید شد)؛.

6. عبّاس؛

7. عبد اللَّه؛

8. عثمان؛

9. جعفر (که مادر اينان، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسين‏عليه السلام در کربلا به شهادت رسيدند)؛

10. محمد ابن حنفيّه (که مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود)؛

11. ابو بکر  (که مادرش ليلي بود که احتمالاً همان دختر مسعود دارمي است. او همراه امام حسين‏عليه السلام در کربلا شهيد شد)؛

12. عبيداللَّه (که مادرش ليلي بود. او نيز با امام حسين‏عليه السلام در کربلا شهيد شد)

13. محمد اصغر (که مادرش، کنيزي امّ ولد بود.   او نيز همراه امام حسين‏عليه السلام در کربلا شهيد شد)؛

14. يحيي (که مادرش اسماء بنت عميس بود. او در حيات امام علي‏عليه السلام درگذشت)؛

15. عون (که مادرش اسماء بنت عميس بود)؛

16. محمّد اوسط (که مادرش اُمامه بود)؛.

17. عمر (که مادرش امّ حبيب، صهباي تغلبي نام داشت)؛

18. رقيّه (که مادرش امّ حبيب، صهباي تغلبي نام داشت. او همسر مسلم بن عقيل بود   و از وي سه فرزند داشت  که از ميان آنان، عبد اللَّه در کربلا شهيد شد)؛ .

19. اُمّ حسن  (که مادرش اُمّ سعيد بود   و ابتدا همسر جعدة بن هبيره، خواهرزاده امام‏عليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه کربلا شهيد شد،  او در زمره اسيران کربلا درآمد)؛

20. اُمّ هاني (عبد اللَّه اکبر پسر عقيل با او ازدواج کرد.  عبد اللَّه و پسرش محمّد، همراه امام حسين‏عليه السلام در کربلا شهيد شدند)؛

21. فاطمه (محمّد بن ابي سعيد بن عقيل   که همراه امام حسين‏عليه السلام در کربلا کشته شد، با او ازدواج کرد)؛ .

22. زينب صغرا  (محمّد بن عقيل با او ازدواج کرد)؛.

23. ميمونه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج کرد)؛ .

24. نفيسه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج کرد)؛ .

25. خديجه (عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج کرد)؛ .

26. اُمامه (صَلت بن عبد اللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج کرد و در حيات امام‏عليه السلام درگذشت)؛ .

27. رَمْله کبرا (که مادرش امّ سعيد بود و به همسري عبد اللَّه بن ابي سفيان پسر حارث بن عبد المطّلب درآمد)؛  .

28. جُمانه  (که در حيات امام‏عليه السلام درگذشت)؛

29. اُمّ سَلَمه؛

30. رقيّه صغرا؛

31. امّ کلثوم صغرا؛

32. رَمْله صغرا؛

33. اُمّ کرام؛ .

34. اُمّ جعفر.

97. تهذيب الکمال: امام‏عليه السلام، 21 پسر داشت: حسن‏عليه السلام، حسين‏عليه السلام، محمّد اکبر - که همان ابن حنفيّه است -، عمر اطرف - که همان [عمر] اکبر است -، ابو الفضل عبّاس اکبرعليه السلام - که در بيابان کربلا کشته شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشک» نيز مي‏گويند -. اين چند تن، بچه‏دار شدند.

و پسراني که از ايشان نسلي نماند: مُحَسَّن - که سقط شد - و محمد اصغر - که در کربلا کشته شد - و عباس اصغر - که گفته مي‏شود در کربلا کشته شد - و عمر اصغر - که او نيز در گذشت - و عثمان اکبر - که در کربلا کشته شد - و عثمان اصغر - که درگذشت - و جعفر اکبر - که در کربلا کشته شد - و جعفر اصغر - که درگذشت - و عبد اللَّه اکبر - که کنيه‏اش ابو محمّد بود و در کربلا کشته شد - و عبد اللَّه اصغر - که درگذشت - و عبيد اللَّه - که کنيه‏اش ابو علي بود و گفته مي‏شود در کربلا کشته شد - و عبد الرحمان - که درگذشت - و حمزه - که درگذشت - و ابو بکر عتيق - که گفته مي‏شود در کربلا کشته شد - و عون - که درگذشت - و يحيي - که کنيه‏اش ابو الحسن بود و در کودکي و در حيات پدرش درگذشت -.

و هجده دختر داشت: زينب کبرا، زينب صغرا، اُمّ کلثوم کبرا، اُمّ کلثوم صغرا، رقيّه کبرا، رقيّه صغرا، فاطمه کبرا، فاطمه صغرا، فاخته، أَمة اللَّه، جمانه - که کنيه اُمّ جعفر دارد -، رمله، اُمّ سلمه، اُمّ حسن، اُمّ کرام - که همان نفيسه است -، ميمونه، خديجه و اُمامه، با اختلاف در برخي از اينها.

اينک با توجّه به اين‏که «مرکز تحقيقات دار الحديث» در صدد انتشار دو کتاب مستقل در شرح حال زندگاني امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام است، به شرح حال مختصر ديگر فرزندان برجسته امام علي‏عليه السلام مي‏پردازيم.

 

·       زينب

·       ام کلثوم

·       محمد بن حنفيه

·       عباس

·       برادران عباس

·       تحقيق در انتساب سکينه به امام علي

زينب

او پيام آور خون شهيدان، حماسه‏سراي قيام ابا عبد اللَّه الحسين، رسواکننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر، جلوه وقار، راز حيا، تبلور سربلندي و سرفرازي و اسوه استواري و شکيب است .

زينب عليهما السلام در ميان خاندان پيامبر خدا از آن‏چنان جايگاه بلند و مکانت بزرگي برخوردار است که قلم را توانِ بر نمودنِ والايي‏ها، ارجمندي‏ها و شکوهمندي‏هايش نيست.

فقيه مورّخ و مصلح بزرگ، علّامه محسن امين عاملي، شخصيت آن بانوي بزرگ را بدين سان ترسيم کرده است:

زينب‏عليها السلام، از با فضيلت‏ترينِ زنان و فضلش پُرآوازه‏تر از آن است که ياد گردد و روشن‏تر از آن است که به نوشته آيد.

جلالت شأن، منزلت والا، قوّت استدلال، برتري عقل، استواري قلب، فصاحت زبان و بلاغت بيان، از خطبه‏هايش در کوفه و شام - که گويي از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد مي‏گرديد -، دانسته مي‏شود، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد، بدان گونه که آن دو را خاموش ساخت تا آن جا که به بدگويي و ناسزا گفتن و مسخره کردن و دشنام دادن - که سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است -، پناه بردند و از زينب کبرا شگفت نيست که اين گونه باشد؛ چرا که او شاخه‏اي از شاخه‏هاي درخت پاک [رسالت] است...

او با پسر عمويش عبد اللَّه بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد و علي زينبي، عون، محمّد، عبّاس و امّ کلثوم را برايش به دنيا آورد که عون و محمّد با دايي‏شان حسين‏عليه السلام در کربلا کشته شدند.

او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامي هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا، مصيبت درگذشت مادرش زهراعليها السلام، و مصيبت و محنت‏هاي پدرش امير مؤمنان علي‏عليه السلام و کشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسن‏عليه السلام و... را شاهد بوده است و پس از شهادت حسين‏عليه السلام، از کربلا به اسارت برده شد.

زينب‏عليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسين‏عليه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام، همدل و همراه و رازدارش بود. شب عاشورا و گفتگوهايش با برادر، روز عاشورا و استقبال‏هاي شکوهمندش از شهيدان، شب يازدهم محرّم و رثاي جانسوز او در کنار قامت خونين برادر و خطاب به پيامبر خدا، از صفحات زرّين و جاودانه زندگاني سرشار از جلالت، شکيبايي و والايي اوست.

او پس از حادثه عاشورا، سرپرستي قافله اسيران را شکوهمند و استوار به عهده داشت. در کوفه چون مردم، فرزندان پيامبر خدا را بدان‏سان ديدند و اشک بر رخسار افشاندند، زينب‏عليها السلام، چنين لب به سخن گشود:

اي کوفيان! اي نيرنگبازان و خيانتکاران و بي وفايان! اشکتان خشک و ناله‏تان آرام مباد! مَثَل شما، مَثَل کسي است که رشته‏هاي خود را پس از تابيدن، از هم باز مي‏کند... واي بر شما! مي‏دانيد چه جگري از پيامبرصلي الله عليه وآله پاره پاره کرديد و چه پيماني را شکستيد و کدامين پرده نشين او را بيرون کشيديد و چه حرمتي از او هتک کرديد و چه خوني از او ريختيد؟!

او به راستي زبان علي‏عليه السلام را بر کام داشت که چون در قالب جملاتي هيجانبار سخن گفت، مردماني که بارهاي بار، خطابه‏هاي مولا را شنيده بودند، کلام و خطابه علي‏عليه السلام را به عيان ديدند، و کسي گفت: «به خدا سوگند، زنِ باحيايي چنين سخنور، نديده بودم. گويي زبان علي‏عليه السلام را بر کام دارد».

چون ابن زياد، مست از جام کبر و نخوت و درنده خويي به «آل اللَّه» دشنام داد، با کلماتي جاودانه هيمنه دروغين او را در هم شکست و از جمله گفت:

به خدا سوگند، پدرم را کُشتي و خاندانم را نابود کردي و شاخه ‏ام را بُريدي و ريشه ‏ام را درآوردي. پس اگر اين، [حسِّ انتقام] تو را شفا مي‏دهد، پس شفا يافته ‏اي.

و آن‏گاه که يزيد با تکيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر نشان دادن قدرت حاکميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن گفت و از جمله، قتل پاکْ نهادان را به خداوند نسبت داد، زينب ‏عليه ا السلام، شکوهمند و پُرخروش به پاخاست و خطبه آغاز کرد و گفت:

اي پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است که زنان و کنيزان خود را در پسِ پرده کني و دختران پيامبر خدا را به اسيري بري ؟ پرده‏شان دريدي و چهره‏شان را آشکار نمودي و دشمنان، آنان را شهر به شهر مي‏برند؟

و با آن جملات کوتاه و کوبنده، از يک‏سو پيشينه «برده جنگي بودن» و «آزاد شدگي» نياکان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً، ناشايستگي شخص او را براي خلافت، نشان داد و از سوي ديگر، ستم‏پيشگي او را در جايگاه خلافت و ظلم گستري‏اش را در حاکميت. سرانجام نيز با استناد به آيات، به گونه‏اي بس گويا و لطيف نشان داد که آن جايگاه، نه کرامت و موهبت الهي است - بدان سان که او پنداشته بود و يا کوشيده بود به پندارها بدهد -؛ بلکه فرورفتگي کفرآلود در اعماق انکار و نيز فزون سازي کفر است؛ و امّا شهادت، کرامتي است براي «آل اللَّه» و ... .

خطابه‏هاي زينب کبراعليها السلام در اوج فصاحت، بلاغت، موقعيت شناسي و تأثير گذاري است. او چون به مدينه بازگردانده مي‏شود، از گزاردن رسالت شهيدان باز نمي‏ايستد و روشنگري عليه حاکميت ستمگر بني‏اميه را آغاز مي‏کند و مي‏گسترد و بدين سان، حاکم مدينه، پس از رايزني با يزيد، او را از مدينه تبعيد مي‏کند.

دختر ارجمند علي عليه السلام بنا بر گزارش تاريخ، به سال 62 هجري زندگي را بدرود گفته است؛ امّا مدفن آن بزرگوار، مورد گفتگوست.

98. اُسد الغابة - در شرح حال زينب‏عليها السلام -: پيامبرصلي الله عليه وآله را درک کرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمه‏عليها السلام، دختر پيامبر خدا، پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله، فرزندي به دنيا نياورد.

زينب، زني عاقل و خردمند و تمام بود. پدرش علي‏عليه السلام او را به ازدواج عبد اللَّه، پسر برادرش جعفر بن ابي طالب درآورد. پس براي او علي و عون اکبر و عباس و محمّد و اُمّ کلثوم را به دنيا آورد و هنگامي که برادرش حسين‏عليه السلام کشته شد، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد، هنگامي که مردي شامي خواهرش فاطمه دختر علي‏عليه السلام را از يزيد خواست، مشهور است و در تاريخ‏ها ذکر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد.

ام کلثوم

او دختر دوم امام علي‏عليه السلام و حضرت فاطمه‏عليها السلام است که در سال ششم هجري به دنيا آمد  و در خانه‏اي به وسعت ايمان و عشق، در دامن فاطمه‏عليها السلام رشد کرد و باليد.

درباره ازدواج او ديدگاه‏هاي گوناگوني وجود دارد. برخي به ازدواج او با عمر اشاره کرده‏اند. آنها مي‏گويند که خليفه دوم با تمسّک به اين حديث پيامبر خدا که: «هر حَسَب ونَسَبي در روز قيامتْ قطع مي‏شود، جز حَسَب و نَسَب من»، تمايل به ازدواج با يکي از فرزندان حضرت فاطمه‏عليها السلام داشت و از اين رو به خواستگاري رفت.

امام علي‏عليه السلام ابتدا با اين وصلت، مخالفت کرد و گفت که فرزندان ما با عموزادگان خود ازدواج مي‏کنند؛ ولي پس از اصرار خليفه   ويا تهديد او،   موافقت کرد و يا با پا در مياني عبّاس (عموي ايشان)، ازدواج اُمّ کلثوم‏عليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد.

برخي ديگر با توجه به تناقضات بسيار زياد گزارش‏هاي تاريخي در مورد اين ازدواج، به انکار اصل آن پرداخته‏اند. اگر چه تناقضات موجود، بويژه در سنجش با ازدواج‏هاي بعدي اُمّ کلثوم، بسيار زياد است، اين ازدواج در هاله‏اي از ابهام نيز قرار دارد و چنين است که بزرگاني چون شيخ مفيد،  به انکار آن پرداخته‏اند؛ اما از سوي ديگر، برخي روايات شيعه و اهل سنّت، اصل اين ازدواج را تأييد کرده‏اند.   سيّد مرتضي  و بعضي ديگر نيز آن را پذيرفته‏اند.

ديدگاه‏هاي ديگري نيز درباره اين ازدواج وجود دارد که جاي پرداختن بدانها نيست.

امّ کلثوم، پس از کشته شدن عمر، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با عبد اللَّه بن جعفر ازدواج کرد.

در منابع تاريخي شيعه و اهل سنّت، به حضور امّ کلثوم در صحنه‏هاي اجتماعي و سياسي اشاره شده است، از جمله رويارويي او با حفصه، آن‏گاه که با دف و ني، عليه امام علي‏عليه السلام تبليغ مي‏کرد و يا کفالت کردن عبد اللَّه بن عمر، آن هنگام که از بيعت با امام علي‏عليه السلام سر باز زد و به سوي مکه گريخت.

اُمّ کلثوم در قيام امام حسين‏عليه السلام نيز شرکت داشت و همدوش خواهر بزرگ‏تر خود، زينب کبراعليها السلام، حماسه‏سراي عاشورا بود.  او به اسارت رفت تا دلمردگان خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند.

درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقي در دست نيست. بعضي آن را در زمان حيات امام حسن‏عليه السلام مي‏دانند   که با حضور اُمّ کلثوم در کربلا همخواني ندارد. گفته مي‏شود او دو فرزند به نام رقيّه و زيد از عمر داشته است  که زيد، هم‏زمان با مادر، فوت کرده است.

محمد بن حنفيه

محمّد بن حنفيّه، به روزگار خلافت ابو بکر به دنيا آمد.   مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود که جزو سهميه علي‏عليه السلام قرار گرفت.

محمّد بن حنفيّه، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان علي‏عليه السلام است. او مردي شجاع و قوي دل بود که در بيست سالگي و به هنگام نبرد جمل،  و نيز در نبرد صفّين،  پرچمداري سپاه علي‏عليه السلام را به عهده داشت.

محمّد بن حنفيّه در کربلا حضور نيافت.  او پس از به قدرت رسيدن عبد اللَّه بن زبير، از بيعت با او تن زد و ابن زبير تصميم گرفت که او و عبد اللَّه بن عبّاس را بسوزاند؛ اما سپاهيان مختار، آن دو را نجات دادند.

مختار با وي پيوندي نزديک داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللَّه‏عليه السلام با او هماهنگ بود.  در برخي متون تاريخي و حديثي آمده است که محمّد بن حنفيّه در آغاز، داعيه امامت داشت؛ امّا بعد از مناظره‏اي با امام سجّادعليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد.

محمّد بن حنفيّه در سال 81 هجري در مدينه درگذشت.

99. تاريخ دمشق - به نقل از زهري -:مردي به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ، پيش مي‏اندازد و به جاهايي مي‏فرستد که حسن و حسين‏عليهما السلام را نمي‏فرستد؟ پاسخ داد: چون آن دو، گونه‏هاي اويند و من دستش. با دستش، گونه‏هاي خود را حفظ مي‏کند.

100. نثر الدرّ: منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان تو را در جنگ، جلو مي‏اندازد و حسن و حسين را نه؟ گفت: چون آن دو، چشمان اويند و من دست راست او. پس با دستش از چشمانش دفاع مي‏کند.

101. ربيع الأبرار: علي‏عليه السلام زرهي را دراز دانست و گفت: بايد اين چند حلقه از آن کم شود. پس محمّد بن حنفيّه با يک دستش پايين زره و با دست ديگرش قسمت اضافي زره را گرفت و کشيد و از همان جايي که پدرش مشخّص کرده بود، حلقه‏ها را قطع کرد.

102. شرح نهج البلاغة: چون محمّد [بن حنفيّه] در جنگ جمل از حمله بازماند، علي‏عليه السلام، خود پرچم را به دست گرفت و پس از آن‏که ارکان لشکر جمل را در هم ريخت، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود: «با کار آخرت، کار اوّلت را محو کن و اين انصار، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين را با گروهي از انصار - که بسياري از آنها از اهل بدر بودند -، در اختيار او نهاد. پس حمله‏هاي فراواني کرد و لشکر جمل را از جايشان بيرون کرد و امتحان خوبي داد.

پس خزيمه به علي‏عليه السلام گفت: بدان که اگر امروزْ کسي جز محمّد بود، رسوا مي‏شد و اگر بيم آن داري که او بترسد - با آن که از نسل تو و حمزه و جعفر است - ما اين بيم را نداريم، و اگر مي‏خواهي جنگ کردن را به او بياموزي، بياموز که آن را به بسياري آموخته‏اي.

و انصار گفتند: اي امير مؤمنان! اگر نبود، آنچه خداي متعال براي حسن و حسين قرار داده، ما هيچ کس را در ميان عرب بر محمّد، مقدّم نمي‏کرديم.

پس علي‏عليه السلام فرمود: «ستاره کجا و خورشيد و ماه کجا! البته او هم دست پُر آمد و نيکو امتحان داد و فضلش محفوظ است؛ ولي از برتري حسن و حسين‏عليهما السلام بر او نمي‏کاهد و در فضيلتِ همراه شما، محمّد، آنچه از نعمت خدا به او رسيده، بس باشد».

پس گفتند: اي امير مؤمنان! به خدا سوگند، ما او را مانند حسن و حسين‏عليهما السلام قرار نمي‏دهيم و به خاطر او بر آن دو ستم نمي‏کنيم و در حقّ وي نيز به خاطر برتري آن دو بر او، ستم روا نمي‏داريم.

پس علي‏عليه السلام فرمود: «پسر من کجا همچون پسران دختر پيامبر خدا مي‏شود!».

عباس

عبّاس، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردي، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و کرامت است. او در ميان حماسه آفرينان کربلا و شهيدان تاريخ، از چنان جايگاه بلند و مکانت والايي برخوردار است که به گفته سيّد الساجدين، زين العابدين عليه السلام:

عبّاس، نزد خداي تبارک و تعالي منزلتي دارد که همه شهدا در روز قيامت به او رشک مي‏برند.

او از مادري بزرگوار از قبيله بني کلاب که شجاع‏ترين، رزم‏آورترين و تيزتک‏ترين مردانِ روزگار را در خود داشت، به سال 26 هجري   به دنيا آمد و در دامان پُرمهر او و در کنار برادران بي نظيري چون حسن و حسين‏عليهما السلام، باليد و رشد کرد.

کنيه آن بزرگوار، ابو الفضل   و ابو قِربه (صاحب مَشک)   و القابش سقّا   و قمر بني‏هاشم بود.

عبّاس، قامتي بلند، سينه‏اي ستبر، بازواني توانمند و چهره‏اي بس زيبا داشت، بدان‏سان که او را «ماه بني‏هاشم» مي‏گفتند.

او از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسين‏عليه السلام، همراه و همدل امام حسين‏عليه السلام بود و در هنگامه نبرد کربلا، پرچمدار سپاه ايشان.  عبّاس، به روزهاي سخت محاصره امام و يارانش، سقايت سپاه و آبرساني به کودکان را بر عهده داشت.

او در آستانه شب عاشورا، در جمع همراهان حسين‏عليه السلام و هنگامي که امام از آنها خواسته بود که بروند، اوّلين کسي بود که با کلماتي سرشار از عشق و ايمان و آکنده از ايثار، همگامي و جانفشاني‏اش را اعلام کرد.

در کربلا شمر بن ذي الجوشن براي عبّاس‏عليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و او که در آغاز حتي از روياروي شدن با شمر نفرت داشت، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر، شکوهمند و استوار گفت:

نفرين خدا بر تو و امان نامه‏ات باد!... آيا به ما امان مي‏دهي در حالي که پسر پيامبر خدا امان ندارد؟

عبّاس‏عليه السلام در کلام معصومان‏عليهم السلام به ايثار، تيزبيني، استواري در ايمان، جهاد عظيم، امتحان نيکو و جايگاه رشک آور در قيامت، ستوده شده است.

قهرمان شکوهمند قيام کربلا و پشتيبان شکست ناپذير ابا عبد اللَّه‏عليه السلام، در هنگامه اوج تنهايي امام‏عليه السلام و در راه رساندن آب به کام‏هاي خشکيده و تشنه زنان و خردسالان، شهد شهادت نوشيد.

غم شهادت او جان امام حسين‏عليه السلام را بسي فسُرد، بدان‏گونه که در کنار قامت خونينش از سرِ سوز، در سوگ آن عزيز از دست‏رفته فرمود:

اکنون پشتم شکست و چاره‏ام ناچار شد.

103. امام زين العابدين‏عليه السلام: خداوند، عبّاس را بيامرزد ! بي‏ترديد، ايثار کرد و امتحان داد و خود را فداي برادرش کرد تا آن که هر دو دستش قطع شد. پس خداوند، به جاي آن دو، دو بال برايش قرار داد که با آن، همراه فرشتگان در بهشت پرواز مي‏کند، همان گونه که براي جعفر بن ابي طالب قرار داد.

بي‏گمان، براي عبّاس، نزد خداي تبارک و تعالي، منزلتي است که همه شهدا در روز قيامت به آن، رشک مي‏برند.

104. امام زين العابدين‏عليه السلام - در ذکر شب عاشورا -: چون شب شد، [حسين‏عليه السلام] فرمود: «اين شب بر شما پرده انداخته است. پس آن را مَرکب خود سازيد و سپس هر يک از شما، دست يکي از خاندان مرا بگيرد. در اجتماعات و شهرهايتان پراکنده شويد تا خدا گشايشي دهد. اين جماعت، تنها به دنبال من هستند و اگر به من دست يابند، از جستجوي بقيه دست مي‏کشند».

پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبد اللَّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين کار را بکنيم ؟ براي اين‏که پس از تو باقي بمانيم؟! خدا نکند که چنين روزي را ببينيم!». و آن که به اين سخن آغاز کرد، عبّاس بن علي‏عليهما السلام بود.

105. امام صادق‏عليه السلام: عمويمان عبّاس، تيزبين بود و ايماني استوار داشت. در کنار ابا عبد اللَّه‏عليه السلام جهاد کرد و امتحاني نيکو داد و به شهادت رسيد.

106. تاريخ الطبري - به نقل از عبد اللَّه بن شريک عامري، در ذکر حوادث واقعه کربلا -:عبد اللَّه بن ابي محل به ابن زياد گفت:... خدا امير را به صلاح دارد! پسران خواهر ما  با حسين هستند. پس اگر موافقي، امان نامه‏اي براي آنان بنويس.

ابن زياد گفت: باشد،به خاطر تو! پس به کاتبش فرمان داد تا براي آنان امان نامه‏اي بنويسد. سپس عبد اللَّه بن ابي محل، آن را به وسيله غلامش کُزمان فرستاد.

پس چون [غلام] بر آنان وارد شد، ايشان را فرا خواند و گفت: اين اماني است که دايي شما فرستاده است. پس جوانان به او گفتند: به دايي ما سلام برسان و به او بگو که ما هيچ نيازي به امان شما نداريم. امان خداوند، بهتر از امان پسر سميّه است!...

شمر تا جلوي ياران حسين‏عليه السلام پيش آمد، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما کجا هستند؟ پس عبّاس‏عليه السلام و جعفر و عثمان، پسران علي‏عليه السلام، بيرون آمدند و به او گفتند: چه داري و چه مي‏خواهي؟ گفت: اي خواهرزادگان من! شما در امان هستيد.

پس آن جوانان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايي ما هستي، آيا به ما امان مي‏دهي، در حالي که فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟!

برادران عباس

عبد اللَّه و عثمان و جعفر، پسران علي‏عليه السلام از اُمّ البنين و کوچک‏تر از عباس‏عليه السلام بودند که با امام حسين‏عليه السلام در کربلا شهيد شدند. چون دشمن به آنان امان داد، امامِ خود را وا ننهادند و او را ترک نکردند. عبد اللَّه، بيست و پنج سال  داشت و هنگام شهادتش چنين رجز مي‏خواند:

من پسر دلاورْ مردِ بخشنده‏ام

همان علي، نيکِ نيکو کردار

شمشيرِ مجازات پيامبر خدا

[و] در هر پيکار، آشکار کننده وحشت‏ها.

عثمان، بيست و يک ساله بود و علي‏عليه السلام، به خاطر زنده نگه‏داشتن نام عثمان بن مظعون، او را چنين ناميده بود.

107. الأخبار الطِّوال - عبّاس‏عليه السلام خطاب به برادرانش عبد اللَّه و جعفر و عثمان، پسران علي‏عليه السلام که مادر همه‏شان اُمّ البنين عامري از آل وحيد بود -:جانم به فدايتان ! جلو رويد و از سرورتان حمايت کنيد تا براي او بميريد.

108. مقاتل الطالبيّين - به نقل از ضحاک مشرقي -: عباس‏عليه السلام به برادر تني‏اش عبد اللَّه بن علي گفت: تو از من جلو بيفت تا [شهادت] تو را ببينم و اجر ببرم.

تحقيق در انتساب سکينه به امام علي

مصادر تاريخي شيعه و اهل سنّت، در ميان فرزندان علي‏عليه السلام از دختري به نام سُکَينه نام نبرده‏اند؛ اما در کشور سوريه، مزاري به نام سُکينه بنت علي‏عليه السلام وجود دارد. همچنين در سه گزارش حديثي و تاريخي نيز به اين نام برمي‏خوريم:

1. در ماجراي دفن حضرت فاطمه‏عليها السلام نقل شده است که امام علي‏عليه السلام فرمود:

پس ندا دادم: اي اُمّ کلثوم، اي زينب، اي سکينه، اي فضّه، اي حسن، اي حسين ! بشتابيد و از مادرتان يادگاري برگيريد !

برخي آمدن نام سکينه را در کنار زينب و اُمّ کلثوم، قرينه صحّت انتساب مزار موجود در سوريه به سکينه فرزند امام علي‏عليه السلام دانسته‏اند؛ اما اين استدلال به چند دليل، پذيرفتني نيست:

الف - مرحوم مجلسي تصريح کرده است که اين متن را از منبع قابل اعتمادي اخذ نکرده است.

ب - ذکر فضّه در کنار سکينه و فرزندان علي‏عليه السلام، دلالت مي‏کند که در آن هنگام، کساني جز فرزندان حضرت نيز حضور داشته‏اند.

ج - هيچ منبع تاريخي‏اي وجود دختري به نام سکينه را براي حضرت فاطمه‏عليها السلام تأييد نکرده است.

2. در سند روايتي در مدح بانوي دو عالم، حضرت زهراعليها السلام چنين آمده است:

از حسين بن ابراهيم قمي، از علي بن محمّد عسکري، از صعصعة بن ناجيه، از زيد بن موسي، از پدرش، از جدّش جعفر بن محمّد، از پدرش، از عمويش زيد بن علي، از پدرش، از سکينه و زينب - دو دختر علي‏عليه السلام -، از علي‏عليه السلام.

امّا ضعف شديد در ابتداي سند، احتمال اشتباه در نقل را افزايش مي‏دهد و افزون بر آن، ديده نشده که امام باقرعليه السلام به طريق زيد از امام سجادعليه السلام، نقل روايت کند.

3. در نقل ديگري از امام حسين‏عليه السلام آمده است:

خدمتکاري بر خواهرم سکينه بنت علي‏عليه السلام وارد شد و وي سرش را از او پوشاند....

سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخي از راويان آن، مجهول هستند و دچار خلط گشته‏اند، يعني ميان روايات درست و نادرست درآميخته ‏اند.

همسران علي پس از فاطمه دختر پيامبر خدا

امام علي‏عليه السلام، نُه سال با فاطمه‏عليها السلام زيست و در حيات او، همسر ديگري اختيار نکرد؛ اما پس از وفات فاطمه‏عليها السلام، چند همسر برگزيد که عبارت‏اند از:

1. اُمامه دختر ابو العاص،

2. اسماء دختر عميس،

3. فاطمه اُمّ البنين،

4. اُمّ سعيد، دختر عروة بن مسعود ثقفي،

5. خوله دختر جعفر بن قيس،

6. صهباء دختر ربيعه،

7. ليلي دختر مسعود،

8. محيّاه دختر امرئ القيس.

و افزون بر اينها، هفده کنيز هم داشت که برخي براي حضرت، فرزند آوردند.

همسران امام در هنگام شهادتش: اُمامه، اُمّ البنين، اسماء بنت عميس و ليلي بنت مسعود بودند.

92. امام باقرعليه السلام: علي‏عليه السلام، هفده کنيز داشت.

93. المناقب: [امام علي‏عليه السلام] هنگام وفات، چهار زن داشت: اُمامه - که مادرش زينب دختر پيامبرصلي الله عليه وآله بود -، اسماء بنت عميس، ليلي تميمي و اُمّ البنين کِلابي.

در دنباله، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار، باز مي‏گوييم:

 

>امامه بنت ابي العاص

>اسماء بنت عميس خثعمي

>فاطمه بنت حزام (ام البنين)

امامه بنت ابي العاص

او دختر زينب، دختر پيامبر خداست. زينب، پيش از اسلام با ابو العاص، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش)، ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت: علي - که در کودکي مُرد - و اُمامه - که پيامبرصلي الله عليه وآله به او محبّت مي‏ورزيد و امام علي‏عليه السلام، بنا به وصيّت زهراعليها السلام با او ازدواج کرد -. فاطمه زهرا به علي‏عليه السلام گفت: «او براي فرزندانم همچون من است». برخي روايت‏ها حاکي از آن است که امام علي‏عليه السلام از او فرزندي به نام محمّد داشت که محمّد اوسط ناميده مي‏شد.

94. اُسد الغابة: علي بن ابي طالب‏عليه السلام پس از وفات فاطمه‏عليها السلام با او (اُمامه) ازدواج کرد و فاطمه‏عليها السلام خود به علي‏عليه السلام وصيّت کرده بود که با او ازدواج کند و چون فاطمه‏عليها السلام وفات کرد، با وي ازدواج کرد و زبير بن عوّام، او را به همسري علي‏عليه السلام درآورد؛ زيرا پدرش به زبير، سفارش او را کرده بود.

چون علي‏عليه السلام زخمي شد، بيم آن داشت که معاويه با اُمامه ازدواج کند. پس، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست که پس از وي با اُمامه ازدواج کند و چون علي‏عليه السلام وفات کرد و عدّه اُمامه سر آمد، مغيره با او ازدواج کرد که برايش يحيي را به دنيا آورد و کنيه مغيره، ابو يحيي شد. پس اُمامه نزد مغيره درگذشت.

اسماء بنت عميس خثعمي

او از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زناني است که به پيامبرصلي الله عليه وآله ايمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد و با او به حبشه هجرت کرد و براي او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛  و چون جعفر به شهادت رسيد، به ازدواج ابو بکر درآمد و محمّد را به دنيا آورد که قهرمان پايداري در ولايت علي‏عليه السلام است.

اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعليها السلام بود و او بود که به فاطمه‏عليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او، امام را ياري داد.   اسماء پس از فوت ابو بکر، به ازدواج امام علي‏عليه السلام درآمد و يحيي را برايش به دنيا آورد  و تا زمان شهادت امام‏عليه السلام با او بود.  او از راويان حديث و از کساني است که حديث «ردّ الشمس» را نقل کرده‏اند .

95. تهذيب الکمال - در شرح حال اسماء بنت عميس -:ابتدا همسر جعفر بن ابي طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت کرد. سپس جعفر در جنگ موته شهيد شد و ابو بکر با او ازدواج کرد و چون مُرد، علي بن ابي طالب‏عليه السلام با وي ازدواج کرد. اسماء براي جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنيا آورد، و براي ابو بکر، محمد را در حجّة الوداع، و براي علي‏عليه السلام، يحيي را. پس اينان، برادران ناتني و مادري هم هستند.

 96. صحيح البخاري - به نقل از ابو موسي -:اسماء بنت عميس - که از همراهان ما بود -، براي ديدار حَفصه (همسر پيامبر) بر او وارد شد. اسماء از زمره مهاجراني بود که به سوي نجاشي هجرت کرده بود.

پس عمر در حالي که اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را ديد، پرسيد: اين کيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس است. عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟ اسماء گفت: آري. عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشي گرفتيم. پس، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم.

اسماء، خشمناک شد و گفت: به خدا سوگند که چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد، گرسنه‏تان را سير و نابخردتان را موعظه مي‏کرد، حال آن که ما در خانه (يا سرزميني) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبر خدا بود و به خدا سوگند، چيزي نمي‏خورم و نمي‏آشامم تا آنچه را گفتي، به پيامبر خدا بگويم. ما بوديم که آزار مي‏شديم و مي‏ترسيديم؛ و اين را براي پيامبر خدا باز مي‏گويم و از او مي‏پرسم و به خدا سوگند، نه دروغ مي‏گويم و نه تحريفش مي‏کنم و نه بر آن مي‏افزايم.

پس چون پيامبرصلي الله عليه وآله آمد، اسماء گفت: اي پيامبر خدا ! عمر چنين و چنان گفت. حضرت پرسيد: «تو به او چه گفتي؟». اسماء گفت: چنين و چنان گفتم.

فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نيست. او و همراهانش يک هجرت دارند و براي شما (اهل کشتي)، دو هجرت است».

فاطمه بنت حزام (ام البنين)

وي از شخصيت‏هاي درخشان در تاريخ اسلام است و به خانواده‏اي منسوب است که در شجاعت و شهامت و پيکار، نظير ندارند.

چون امام علي‏عليه السلام پس از رحلت زهراعليها السلام تصميم به ازدواج گرفت، عقيل را فرا خواند و از او خواست که براي او زني از ميان قبيله‏هاي معروف به شجاعت بيابد تا براي او جنگجوياني دلير بزايد. از آن‏جا که عقيل در تبار شناسي زِبَردست بود، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت که پدران وي از شجاع‏ترين، پايدارترين و قوي‏ترين عرب‏ها در پيکارند.

اُمّ البنين، شاعري زبان‏آور و بزرگ بود. چهار پسرش را در رکاب امام حسين‏عليه السلام به کربلا فرستاد و در مرثيه آنان، در بقيع به گريه کردن و سرودن شعر نشست   و مردم، گِرد مي‏آمدند و دردمندانه مي‏گريستند و بر زشتکاري‏هاي بني‏اميّه و رفتارهاي پست آنان آگاه مي‏شدند و بدين‏گونه، توانست نداي فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند.

نخستین کار امام زمان در مدینه حضرت از مرم می پرسد : کسی هست که ابوبکروعمر  را بشناسد ؟

در پاسخ گویند : ماآنها را از اوصافشان می شناسیم . کسی جز آن دو کنار جد شما به  خاک  سپرده نشده است.

حضرت باز می پرسد :‌ آیا کسی هست که این مطلب را انکارکند یا در آن شک و شبهه ای داشته باشد ؟

(همه به یک صدا ) پاسخ میدهند : نه .

سه روز صبر می کند تا خبر بین مردم منتشر شود، سپس دیوار های کنار قبرشان را خراب می کند (شاید منظور شکافتن قبر آنها باشد ) و د ر آن هنگام به دستور خداوند بادهای شدید و صاعقه های وحشت زا و رعد و برق فضا را پر می کند ، تا اینکه مردم گویند : این حوادث به جهت بی احترامی به قبر شیخین است.  

یاران حضرت پراکنده شوند تا جایی که حضرت یکه و تنها گردد.

پس خود کلنگ به دست مبارک گرفته و دیوار قبر را منهدم می سازد.

پس یاران حضرت برگشته و شروع به کمک در خراب کردن دیوار می کنند .حضرت به نقبا‍ء می فرماید:   

شروع کنید به نبش قبر و جستجو کردن آنها با دست خاک ها را کنار می زنند تا به جنازه آن دو می رسند و جسد آنها را ـ  تا زه و به همان صورت که از دنیا رفته بودند ـ بیرون آورده و کفن را کنار می زنند .

امام زمان (عج) به اذن خدا آن دو را زنده می کند ، آنها را لعن و نفرین کرده و از آنها بیزاری می جوید .

با آنها صحبت کرده و آنها پاسخ می دهند .

به دستور حضرت آن دو را بر درختی بزرگ که خشکیده و پوسیده است آ ویزان کنند . آن درخت سر سبز شده ،شاخه هایش رشد نموده و برگ تازه بر آن بروید .

اهل شک و ریب و پیروان شیخین (خوشحال شده) گویند : به خدا این شرافت حقیقی است! یقینآما به واسطه ولایت و محبت این دو رستگار شدیم !

هر کس به اندازه ی  دانه ای از دوستی و محبت این دو داشته باشد آنجا عقیده خود را ظاهر می کند  و آنها برای تماشا ، کنار جنازه ی  دار آویخته ابوبکر وعمر حاضر شده شیفته و مفتون آن دو شوند . منادی از طرف امام زمان (عج ) ندا دهد : هر این دو صحابی پیامبر را دوست دارد یک طرف جدا بایستد

مردم دو دسته شوند : طرفدار ودشمن . حضرت به طرفداران آنها می فرماید از آن دو اعلام  بیزاری و برائت

 کنید .ولی آنها امتناع کرده و گویند : به خدا سوگند از تو بیزاریم و از کسی که به تو ایمان آورد، آن دو را قبول نداشته باشد وکسی که به آنها بی احترامی کرده ، جنازه آنها را بیرون آورده و دار آویخته !

مردم به فتنه ای دچار شوند که از فتنه گوساله سامری شدید تر است !

به امر مبارک امام زمان (عج) باد سیاهی بوزد و همه آنها را مانند ریشه درخت خرمای پوسیده نابود سازد.

سپس دستور فرماید جنازه آن دو را پایین آورند به امر حضرت مردم اجتماع کنند تا شاهد محاکمه آنها باشند .

سپس تمام رفتارهای ناپسند آنها را بشمارد و آنها اعتراف نمایند .

به فرمان حضرت ابتدا حاضرین از آنها قصاص کنند . سپس به دستور حضرت آتشی از زمین بیرون آید ، همان آتشی که بر در خانه حضرت فاطمه(س) آورده بودند ، با همان هیزمی که برای آتش زدن اهل بیت جمع کرده بودند آنها را آتش زده سپس دستور دهد بادی بوزد و خاکستر آنها را به دریا ریزد و پراکنده نماید .

روایتی است از امیرالمومنین در باره آیات  ( احزاب 10 – 12 )    

إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ﴿10﴾ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا ﴿11﴾ وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا ﴿12﴾

هنگامى كه از بالاى [سر] شما و از زير [پاى] شما آمدند و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و به خدا گمانهايى [نابجا] مى‏برديد (10) آنجا [بود كه] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند (11) و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مى‏گفتند خدا و فرستاده‏اش جز فريب به ما وعده‏اى ندادند (12)

که ما در ما در محاصره شدید دشمنان بودیم  .عمر به بقیه همد ستان خود -  در برنامه ریزی برای غصب خلافت – گفت : باید محمد را تحویل دشمن بدهیم تا جان سالم بدر بریم  .ابوبکر گفت : نه بایستی بتی بزرگ همراه داشته باشیم و بپرستیم تا اگر قریش بر مسلمانان پیروز شد بت خویش را ظاهر کنیم و بگوییم : ما دست از بت پرستی بر نداشته ایم ، واگر مسلمانان پیروز شدند مخفیانه بت را می پرستیم .

جبرئیل مطلب را  برای پیامبر صل الله بازگو کرد. حضرت - پس از کشته شدن عمروبن عبدود – ابوبکر و عمر را احضار کرد و از آنها پرسید :‌ شما در زمان جاهلیت چند بت پرستیده اید ؟

گفتند : ما را ملامت نکن به آنچه در زمان جاهلیت گذشته است

پیامبر فرمود :‌ امروز چند بت پرستیده اید ؟‌

آنها سوگند خوردند که پس از اسلام بت نپرستیده اند .

حضرت شمشیری به دست من داد و فرمود : یا علی این شمشیر را بگیر و به فلان موضع رفته و بتی را که این دو می پرستیدند بیرون بیاور و خرد کن ، اگر کسی مانع شد گردن او رابزن .

هر دو به پای حضرت افتاده و گفتند : آبروی ما را مبر ....من به آن دو گفتم : ضمانت کنید برای خدا و پیامبرش که جز خدا را نپرستید و به او شرک نیاورید .

آنها به پیامبر قول داند .

من رفتم آن بت را بیرون آورده و خرد کردم و بر گشتم .

به خدا سوگند تا هنگام مردن آثار ( کینه آن روز ) در چهره آن دو معلوم بود (1)

اسحاق بن عمار برا ی فراگیری حدیث نزد امام کاظم علیه السلام رفت.حضرت فرمود:ای اسحاق ! اولی  به منزله ی گوساله و دومی به منزله سامری است.
- فدایت شوم درباره ی آن دو بیشتر صحبت کنید

- به خدا سوگند آنان باعث شدند که مردم به (کفر کشیده وبی دین شوند) مسیحیت ، یهودی گری ،و دین مجوس در آیند . خدا آنها را نیامرزد

- فدایت شوم بیشتر بفرمایید

- خدای تعالی در قیامت با سه گروه حرف نمی زند و نظری به آنها نمی اندازد ( کنایه از بی اعتنایی شدید ) و آنها گرفتار عذابی دردناک هستند: کسی که به دروغ ادعای امامت کنند، کسی که امامان معصوم را انکار کند و کسی که خیال کند ابوبکر وعمر بهره ای از مسلمانی برده اند

- فدایت شوم باز درباره ی آن دو برایم بگویید:

- ای اسحاق ! هیچ تفاوتی ندارد بین کسی که محکمات آیات خدا را محو کند یا  پیامبری حضرت محمد صل الله را انکار کند . یا خداوند را قبول نداشته باشد یا اینکه بر امیرالمومنین مقدم شود

- فدایت شوم باز بفرمایید

- ای اسحاق در آتش یک وادی به نام سقر وجود دارد که از اول آفرینش تا به حال نفس نکشیده است اگر خدا اجازه می داد و سر سوزنی تنفس می نمود همه آنچه در روی زمین است از شدت حرارت آن می سوخت . تمام اهل جهنم از حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت این وادی و عذابهایی که خدا بر اهل آن مهیا کرده گریزان هستند و به خدا پناه می برند ودر آن وادی کوهی است که تمام اهل آن به خدا پناه می برند از آنچه که در آن کوه وجود دارد ا زشدت  حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت  و عذابهایی که خدا بر اهل کوه  مهیا کرده است و در آن کوه دره ای است تمام اهل آن از حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت این وادی و عذابهایی که خدا بر اهل آن دره  مهیا کرده هستند  به خدا پناه می برند ودر آن دره چاهی است که  همه اهل آن از حرارت و بوی تعفن و گند و کثافت این وادی و عذابهایی که خدا بر اهل آن چاه  مهیا کرده هستند  به خدا پناه می برند ودر آن  چاه ماری است که همه اهل آن چاه از خباثت آن مارو بوی گند وتعفن وسمی که خدا در نیش های او قرار داده به خدا پناه می برند ودر شکم آن مار هفت صندوق است که درون آن پنج نفر از امت های گذشته ودو نفر از این امت هستند : قابیل ، نمرود ، فرعون ، یهود که باعث یهودی شدن یهودیان وبولس که باعث مسیحی شدن نصرانیها شد واز این امت ابوبکر وعمر.    

...........................................................................

خصال 2/398 – 399  

ثواب الاعمال 215- 216

روضه الواعظین 2/507

 

دعای لعن بر عمر خطاب خواجه نصیر

 

اللهم العن الشقی الاعظم و الملحد المشرک المجتذم،

رئیس اهل الظلم، عدو الله و عدو الولی ، الملعون بالنص

الجلی، غاصب حق ابی تراب ،باعث ایجاد النار و العذاب،

مخرب المسجد و المحراب،فرعون امة شافع یوم الحساب،

 المحروم من الحسنات و الثواب،مردود الاعمال و الاداب،

الظالم عند اولی الالباب، الکافر فی جمیع الکتاب، المعذب

بجمیع العقاب، المخاطب بکلب السقر،الکذاب الفاجر،المرتد

 المرتاب،المخلد فی غضب الملک الوهاب،

عمر بن الخطاب علیه اللعنة و العذاب .

 *************************

  

روایت معتبر  احمد بن اسحاق درباره نهم ربیع الاول عید بزرگ شیعیان


 در مورد نهم ربیع الاول روایتی که علامه مجلسی رحمه الله نقل فرموده اند ذکر می کنیم: روایت شده که محمد بن ابی العلاء همدانی و یحیی بن محمد جریح بغدادی گفته اند که روزی ما در باب قتل عمر بن خطاب منازعه کردیم و رفتیم در شهر قم به نزد احمد بن اسحاق قمی که از خواص اصحاب امام علی النقی و امام حسن عسکری علیهما السلام بود و به خدمت امام مهدی عج نیز رسیده بود. وقتی درب خانه وی را کوبیدیم دختری عراقیه ای بیرون آمد سراغ احمد را از او گرفتیم. گفت: او امروز مشغول اعمال عید است و آن روز نهم ربیع الاول بود. گفتم: سبحان الله عیدهای مومنان چهارتاست: عید فطر -اضحی-غدیر و جمعه. دختر گفت: احمد بن اسحاق از امام علی النقی روایت میکند امروز روز عید است و بهترین عیدها نزد اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ایشان به حساب می آید. ماگفتیم اجازه بگیر تا به نزد او بیاییم چون که دختر او را خبر کرد بیرون آمد درحالی که لنگی بسته و عبائی بر خود پیچیده بود و بوی مشک از او ساطع بود. گفتیم این چه حالت است که در تو مشاهده می کنیم ؟ گفت: الان از غسل عید فارغ شدم.  گفتیم: مگر امروز عید است؟ گفت: بلی و ما را به داخل خانه خود آورد و بر روی کرسی نشانید و چنین گفت: روزی با جمعی از برادران خود به حضور مولای خود امام حسن عسکری علیه السلام مشرف شدیم در سامرا در مثل این روز (نهم ربیع) که شما به نزد من آمده اید. چون اجازه گرفتیم و به خدمت آن حضرت رسیدیم. دیدیم آن حضرت مجلس خود را آراسته و مجمره در پیش خود گذاشته است. و به دست مبارک خود عود در آن مجمره می اندازد و مجلس خود را مزین گردانیده است و بر غلامان و خدمتگزاران خود جامه های فاخر پوشانیده.عرض کردیم: یابن رسول الله پدران و مادران ما فدای تو باد. آیا برای اهل بیت علیهم السلام امروز شادمانی تازه رخ داده است ؟        
حضرت فرمود: کدام روز حرمتش از این روز نزد اهل بیت عظیم تر است؟ به درستی که خبر داد مرا پدرم که حذیفه بن یمان در روز نهم ربیع الاول خدمت جدم حضرت رسول خدا رسید.حذیفه گفت: حضرت علی و حسنین علیهم السلام را دیدم که با حضرت رسول غذا میل می فرمودند و آن حضرت به روی ایشان تبسم می نمود و به حسنین علیهم السلام میفرمود: بخورید! گوارا باد از برای شما برکت و سعادت این روز به درستی که این روز روزی است که حق تعالی در این روز دشمن خود و دشمن د شما را هلاک میفرماید ودر این روز دعای مادر شما (۱) را مستجاب میگرداند. بخورید! که این روز روزی ایست که حق تعالی در این روز اعمال محبان و شیعیان شما را قبول میفرماید.
بخورید! که این روز ظاهر میشود صدق گفته خدا که میفرماید: فتلک بیوتهم خاویه بما ظلموا. این است خانه های ایشان که خالی گردیده به سبب ستمهای ایشان.
بخورید! که این روزی است که که در این روز شوکت دشمنان جد شما و یاری کننده دشمن شما شکسته میشود.
بخورید! که این روزی است که در این روز فرعون اهل بیت علیهم السلام من و ستم کننده بر ایشان و غصب کننده حق ایشان هلاک میشود.
بخورید! که این روزی است که حق تعالی عملهای دشمنان شما را باطل و بیهوده میگرداند. حذیفه گفت که من عرض کردم: یا رسول الله آیا در میان امت تو کسی خواهد بود که این حرمتها و قداستها را بشکند. حضرت فرمود: ای حذیفه بتی از منافقان بر ایشان سر کرده خواهد شد و در میان ایشان ادعای ریاست خواهد کرد و مردم را به سوی خود دعوت خواهد کرد و تازیانه ظلم و ستم را بر دوش خود کشیده و مردم را از راه خدا منع خواهد کرد. کتاب خدا را تحریف خواهد نمود. سنت مرا تغییر خواهد داد و میراث فرزند مرا متصرف خواهد شد خود را پیشوای مردم خواهد خواند. بر وصی من علی بن ابیطالب علیه السلام امتیاز طلبی خواهد کرد و اموال خدا را به ناحق بر خود حلال و در غیر طاعت خدا صرف خواهد کرد و من و برادر من و وزیر من علی علیه السلام را به دروغ گویی متهم و دختر مرا از حق خود محروم خواهد کرد. پس دخترم او را نفرین خواهد کرد و حق تعالی نفرین او را در این روز مستجاب خواهد نمود.حذیفه عرض کرد: یا رسول الله چرا دعا نمیکنید حق تعالی او را در حیات شما هلاک گرداند؟
 حضرت فرمود: ای حذیفه دوست ندارم جرات کنم بر قضای خدا و از اوتغییر امری را طلب نمایم که در علم او گذشته است. ولیکن از حق تعالی استدعا نمودم فضیلت دهد از سائر روزها آن روزی را که در آن روز او به جهنم می رود تا آن که احترام آن روز در میان دوستان و شیعیان اهل بیت من سنت گردد پس حق تعالی وحی کرد به سوی من که: ای محمد در علم سابق من گذشته است که دچار آید تو و اهل بیت تو را محنت های دنیا و بلاها و ستمهای منافقان و غضب کنندگان از بندگان من. آن منافقانی که تو برای آنها خیرخواهی کردی ولی به تو خیانت کردند. تو به ایشان راستی کردی و آنها با تو مکر کردند. تو باآنها صاف بودی و آنها دشمنی تو را به دل گرفتند و تو خشنودشان ساختی ولی تو را تکذیب کردند و تو آنها را برگزیدی ولی تو را در گرفتاری ها تنها گذاشتند و سوگند یاد میکنم به حول و قوه و پادشاهی خود که البته به روی کسی که غصب کند حق علی ع را که وصی توست بعد از تو هزار درب از پست ترین طبقه های جهنم را بگشایم که آن را فیلوق می گویند و او و اصحاب او را در قعر جهنم جای دهم که شیطان بر او برتری و اشراف پیدا کند و او را لعنت کند و آن منافقان را در قیامت برای فرعونها عبرت گردانم که در زمان پیغمبران دیگر بودند و نیز برای سایر دشمنان دین عبرت شوند و منافقان و دوستان آنها را به سوی جهنم برم با دیده های کبود و روهای ترش و بانهایت مذلت و خواری و پشیمانی و ایشان را تا ابد در عذاب خود نگه دارم.ای محمد! علی به منزلت تو نمی رسد مگر به آنچه که از بلاها توسط فرعون آن عصر و غضب کننده حق او بر او وارد میشود. کسی که جرات پیدا میکند تا گفته های مرا تغییر دهد و به من شرک آورد و مردم را از راه رضای من منع میکند. و گوساله ای از برای امت تو برپامی کند که آن ابوبکر است و به من کفر می ورزد در عرش و عظمت و جلال من به درستی امر کرده ام ملائکه هفت آسمان خود را که برای شیعیان و محبان دین شما عید بگرداند روزی که آن ملعون کشته میشود و امر کرده ام ایشان را که کرسی کرامت مرا در برابر بیت المعمور نصب کنند و ثنا گویند بر من و طلب آمرزش نمایند برای شیعیان و محبان شما از فرزندان آدم و امر کرده ام ملائکه نویسندگان اعمال را تا سه روز قلم از جرائم مردم بردارند و ننویسند گناهان ایشان را برای احترام کرامت تو و وصی تو.ای محمد! این روز را عید گردانیدم برای تو و اهل بیت تو و برای هر که تابع ایشان است از مومنان و شیعیان و سوگند یاد میکنم به عزت جلال علو منزلت و مکان خود کسی که این روز را عید کند از برای من. ثواب آنها که دور عرش احاطه کرده اند به او عطا کنم. وقبول نمایم شفاعت او را نسبت به خویشان او و زیاده کنم مال او را اگر گشادگی دهد بر خود و عیال خود در این روز و هر سال در این روز صد هزار هزار میلیون نفر از موالیان و شیعیان شما را از آتش جهنم آزاد گردانم و اعمال ایشان را قبول و گناهان شان را بیامرزم.حذیفه گفت: پس رسول خدا برخواست و به خانه ام سلمه رفت و من برگشتم در حالیکه به کفر عمر لعنه الله یقین کرده بودم. تا آنکه بعداز رسول خدا دیدم که چه فتنه ها برانگیخت....پس حق تعالی دعای برگزیده خود ودختر پیغمبر خود را در حق آن منافق مستجاب گردانید و قتل او را بر دست کشنده او (حضرت ابولولو رحمه الله) جاری ساخت. من به خدمت حضرت امیرالمومنین رسیدم تا آن حضرت را تهنیت و مبارک باد گویم که آن منافق کشته شد و به عذاب حق تعالی واصل گردید. چون حضرت مرا دید فرمود: ای حدیفه: آیا به یاد داری آن روزی را که آمدی به نزد سید من رسول خدا من و دو سبط او حسنین علیهم السلام نزد او بودیم و با او غذا میخوردیم ایشان تو را بر فضیلت این روز آگاه ساخت. عرض کردم: بلی ای برادر رسول خدا.
حضرت فرمود: به خدا سوگند این روز روزی است که حقتعالی در آن دیده آل رسول را روشن گردانید و من برای این روز هفتاد و دونام میدانم.
حذیفه عرض کرد: یا امیرالمومنین! میخواهم این نام ها را از شما بشنوم.حضرت فرمود: اين روز روز استراحت مؤمنان است زيرا از شر آن منافق استراحت يافتند ، روز زايل شدن كرب و غم است ، روز غدير دوم است ، روز تخفيف گناهان شيعيان است ، روز برهم شكستن بناي كفر و عدوان است ، روز عافيت است ، روز بركت است ، روز طلب خونهاي مؤمنان است ، روز عيد بزرگ خدا است ، روز مستجاب شدن دعا است ، روز موقف اعظم است ، روز وفاي به عهد و شرط است ، روز كندن جامة سياه است روز ندامت ظالم است ، روز شكسته شدن شوكت مخالفان است ، روز نفي هموم است ، روز فتح است ، روز عرضة اعمال كافران است ، روز ظهور قدرت خدا است ، روز عفو از گناه شيعيان است ، روز فرج ايشان است ، روز توبه است ، روز انابه بسوي خدا است ، روز زكات بزرگ است ، روز فطر دوم است ، روز اندوه ياغيان است ، روز گره خوردن آب دهان در گلوي مخالفان است ، روز خشنودي مؤمنان است ، روز عيد اهل بيت است ، روز ظفريافتن بني اسرائيل بر فرعون است ، روز مقبول شدن اعمال شيعيان است ، روز پيش فرستادن صدقات است ، روز زيارتي مثوبات است ، روز قتل منافق است ، روز وقت معلوم است ، روز سرور اهل بيت است ، روز مشهود است ، روز قهر بر دشمن است ، روز خراب شدن بنيان ضلالت است ، روزي كه ظالم انگشت ندامت به دندان مي گيرد است ، روز تنبيه است ، روز شرف است ، روز خنك شدن دلهاي مؤمنان است ، روز شهادت است ، روز درگذشتن از گناهان مؤمنان است ، روز تازگي بوستان اهل ايمان است ، روز شيريني كام ايشان است ، روز خوشي دلهاي مؤمنان است ، روز برطرف شدن پادشاهي منافقان است ، روز توفيق اهل ايمان است ، روز رهايي مؤمنان از شر كافران است ، روز مانور اهل ايمان است ، روز به خود باليدن است ، روز قبول اعمال است ، روز تبجيل و تعظيم است ، روز نحله و عطاء است ، روز شكر حق تعالي است ، روز ياري مظلومان است ، روز زيارت كردن مؤمنان است ، روز محبّت كردن به ايشان است ، روز رسيدن به رحمتهاي الهي است ، روز پاك گردانيدن اعمال است ، روز فاش كردن رازها است ، روز برطرف شدن بدعتها است ، روز ترك گناهان كبيره است ، روز ندا کردن به حق است ، روز عبادت است ، روز موعظه و نصيحت است و روز انقياد پيشوايان دين است. حذیفه گوید: سپس از خدمت امیرالمومنین برخواستم و گفتم اگر در نیابم از افعال خیر و آنچه امید ثواب از آن دارم مگر محبت این روز ودانستن فضیلت این روز هر آینه منت های آرزوی من خواهد بود.پس محمد و یحیی راویان این حدیث گفتند: چون این حدیث را از احمد بن اسحاق شنیدیم هر یک برخواستیم و سر او را بوسیدیم و گفتیم: حمد و شکر میکنیم خداوندی را که برانگیخت تو را از برای ما تا فضیلت این روز را به ما برسانی پس به خانه های خود برگشتیم و این روز را عید گرفتیم. (۲)
اسناد:

۱-اشاره به آن جائی که حضرت زهرا سلام الله علیها موقعی که عمر نامه فدک را پاره کرد. فرمودند خدا شکمت را پاره کند.
۲-زادالمعاد علامه مجلسی باب ۸ص۳۲۵ و زوائد الفوائد  از علی بن علی بن طاووس. باب ربیع الاول و بحار جلد ۳۱ ص۱۲۰

امام صادق علیه السلام می فرمایند :

به خدا سوگند به اندازه شیشه حجامت خون ریخته نشد وعصایی به عصا کوبیده نشد و فرج  حرامی  غصب نگردید و مالی از غیر حلال گرفته نشد مگر اینکه گناه و وزرع آ‌ن بر گردن آن دو غاصب خلافت  یعنی ( ابوبکروعمر  لعنةالله علیهما) است بدون اینکه از گناهان گناهکارچیزی کم  شود‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍.

ودر حدیثی دیگر...

اگر بنده ای در شریف ترین مکان عالم یعنی  بین رکن و مقام  به اندازه تمام طول عمر دنیا خدا را عبادت کند روز ها رزه بگیرد و شب ها نماز بگذارد تا آنکه مانند مشک پوسیده ای گردد ولی در دل چیزی از محبت ابوبکر و عمر داشته باشد خدا او را به صورت در آتش اندازد حتی اگر آن شخص جبرئیل باشد

بحار 3/384

============================= 

 

 

 شیعه  باید بــا تـــولای علی

دل بری دارد ز اعدای علی

 

هست حب وبغض مانند دوبال

با یکی پرواز کردن شد محـال

 

این دو چون دو کفه  میـزان بود

این دوگوهرقدرشان یکسان بود

 

هرکه بیزاری نجوید ازعــــــدو

دیگر او را شیعه ی  کامل  نگو

 

ذره ای از حب شیخین  لــــعین

اهل ایمان راکند خارج ز دــین

 

لعن فحش و ناسزای ساده نیست

از هواها و هوس ها زاده نیست

 

لعن سوز سینه های تنگ ماست

لعن اعدا جزئی ازفرهنگ ماست

 

شیعه را دار ونداراین است وبس

شیعه رابرلب شعاراین است وبس

 

دوســـتی بـــا دوستان فــــاطمه

دشـــمنی بـــا دشمنان فــــاطمه

ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از رحلت پيامبرعظيم الشان اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از رويدادهاي مسلم تاريخ اسلام است که نمي‏توان درباره آن شک و ترديد نمود، محدثان و تاريخ نگاران با تمام محدوديت‏ها و فشارها حقايق را به گونه‏اي بازگو کرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، ياد نموده‏اند.

شريف مرتضي (355- 436) مي‏نويسد:

«در آغاز کار، محدثان و تاريخ نويسان اهل سنت آنچه را در اين مورد مي‏شنيدند به صورت کامل نقل مي‏کردند، ولي چه بسا بر اشکالاتي در برخي از چيزهايي که نقل مي‏نمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداري کردند». [1] .

چه بي مهري بالاتر از اين که امام اميرمومنان عليه‏السلام را به صورت بسيار زننده براي بيعت به مسجد بردند و اميرمومنان در پاسخ نامه معاويه [2]  که در آن به اين موضوع اشاره کرده بود، چنين مي‏نويسد:

«گفتي که من بسان شتر سرکش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد کني ولي در واقع امر ستودي و خواستي رسوايم کني اما خود را رسوا کردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست که مظلوم واقع شود.» [3] .

بنابراين، هر نوع شک و ترديد در اين مسائل جز فريب وجدان و اغفال ناآگاهان، چيز ديگري نيست.

اخيرا در يکي از مجلات، مقاله‏اي پيرامون زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «از ولادت تا افسانه‏ي شهادت» منتشر گرديده و نويسنده سعي نموده بود تا حقايق تاريخي را انکار ورزد و شهادت سرور زنان جهان را به وسيله‏ي عاملات خلافت، افسانه پندارد.

خوشبختانه- پس از انتشار آن- از طرف برخي از موسسات، پاسخ بسيار متقن و روشن- ولي موجز- به آن داده شد، در نتيجه مشت نويسنده باز شد، ولي در اين رساله، مدارک بيشتري ارائه شده و موضوع، حالت تواتر به خود گرفته است.

با اين همه ما نيز معترفيم که در اين رساله نيز اجمال، جاي تفصيل را گرفته و تشريح حوادث تلخ و جانسوز پس از سقيفه در خور کتابي گسترده است و هرگز در يک يا دو مقاله نمي‏گنجد.

 

....................................

1ـ الشافی 3/241. تحقیق سید عبدالزهرا حسینی .تلخیص الشافی 3ـ76

2ـ متن نامه معاویه .ابن ابی الحدید در شرح خود ج 15 ص 186

3ـ نهج البلاغه – صبحی صالح نامه 28

 

حرمت خانه‏ي حضرت زهرا از ديدگاه قرآن و سنت

 محدثان، يادآور مي‏شوند وقتي آيه‏ي مبارکه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ...)    ( نور 36)                 بر پيامبر فرود آمد، پيامبر آيه را در مسجد تلاوت کرد. در اين هنگام شخصي برخاست و گفت: اي رسول گرامي، مقصود از اين بيوت با اين برجستگي چيست؟

پيامبر فرمود: خانه‏هاي پيامبران.

در اين موقع ابوبکر برخاست، در حالي که به خانه‏ي علي و فاطمه عليهاالسلام اشاره مي‏کرد، گفت: آيا اين خانه از همان خانه‏ها است؟

 پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ گفت: بلي از برجسته‏ترين آنها است. [1] .

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه، وقت هر نماز به در خانه‏ي دخترش مي‏آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مي‏کرد و اين آيه را مي‏خواند:

(... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا)   ( حزاب 33)    [2]

«خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل‏بيت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».

پيداست خانه‏اي که مرکز نور الهي بوده و خدا به ترفيع آن امر کرده است، از احترام بسيار بالايي برخوردار مي‏باشد.

خانه‏اي که اصحاب کسا را در بر مي‏گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مي‏کند، بايد مورد احترام قاطبه‏ي مسلمانان باشد.

اکنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر، تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟

............................................

1ـ الدرالمنثور 6/203 – تفسیر سوره نور . روح المعانی 18/174

2ـ الدر المنثور 6/606

 

هتک حرمت خانه‏ي حضرت زهرا

 با اين سفارش‏هاي موکد، متاسفانه برخي، حرمت خانه‏ي آن حضرت را ناديده گرفته و به هتک آن پرداختند و اين فاجعه‏اي نيست که بتوان بر آن پرده افکند.

ما، در اين مورد، نصوصي را از کتب اهل سنت نقل مي‏نماييم تا روشن شود که مساله‏ي هتک حرمت خانه‏ي زهرا و رويدادهاي بعدي، يک واقعيت مسلم است نه يک افسانه. و با اينکه درعصر خلفا سانسور فوق‏العاده‏اي نسبت به نگارش فضايل اهل‏بيت و مثالب اصحاب اعمال مي‏شد، ولي به حکم اينکه «حقيقت شي‏ء، نگهبان آن است» اين حقيقت تاريخي تا حدي به طور زنده در کتابهاي تاريخي و حديثي محفوظ مانده است. ضمنا در نقل مدارک، ترتيب زماني نگارش آنها را در نظر مي‏گيريم تا به نويسندگان عصر حاضر برسيم.

 

تصميم بر هتک حرمت

 با اسامي شخصيت‏هايي که تصميم شيخين بر هتک حرمت خانه حضرت زهرا عليهاالسلام را نقل کرده‏اند آشنا مي‏شويم:

1. ابن ابي‏شيبه در «المصنف».

2. بلاذري در «انساب الاشراف».

3. ابن قتيبه در «الامامه و السياسه».

4. طبري در تاريخ خود.

5. ابن عبد ربه در «العقد الفريد».

6. ابن عبدالبر در «الاستيعاب».

7. ابوالفداء در «المختصر في اخبار البشر».

8. نويري در «نهايه الارب في فنون الادب».

9. سيوطي در «مسند فاطمه».

10. متقي هندي در «کنز العمال».

11. دهلوي در «ازاله الخفاء».

12. محمد حافظ ابراهيم در «قصيده عمريه».

13. محمد رضا کحاله در کتاب «اعلام النساء».

 

 

ابن ابي‏شيبه و کتاب المصنف

 ابوبکر بن ابي‏شيبه (159- 235) مولف کتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مي‏کند:

«انه حين بويع لابي بکر بعد رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم کان علي و الزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون في امرهم.

فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه، فقال: يا بنت رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيک و ما من احد احب الينا بعد ابيک منک، و ايم الله ما ذاک بما نعي ان اجتمع هولاء النفر عندک، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.

قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءني، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليکم البيت، و ايم الله ليمضين لما حلف عليه».

 «هنگامي که مردم با ابي‏بکر بيعت کردند، علي و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزني مي‏پرداختند. زماني که اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد، به خانه فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولي به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بکشند.

اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتي علي و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامي عليهاالسلام به علي عليه‏السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر تجمع شما در اين خانه تکرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را که قسم خورده انجام مي‏دهد.

يادآور شديم که گزارش فوق در کتاب «المصنف» با سندي صحيح نقل شده است، اينک به بررسي سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مي‏پردازيم تا ميزان اعتبار تاريخي آن معلوم گردد:

بررسي سند روايت المصنف

 در اعتبار شخص مولف (يعني ابن ابي‏شيبه) همين بس که ذهبي، دانشمند رجالي اهل سنت (متوفاي 748) درباره‏ي او مي‏گويد: «عبدالله بن محمد بن ابي‏شيبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاري و ابوالقاسم بغوي از او نقل روايت کرده و گروهي او را توثيق کرده‏اند... ابن شيبه از کساني است که از پل عبور کرده و در منتهاي وثاقت است». [1] .

و درباره‏ي راويان، گزارشي نيز يادآور مي‏شويم که ابن ابي‏شيبه حديث را با سند ياد شده در زير نقل مي‏کند:

حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبدالله عمر، حدثنا زيد بن اسلم، عن ابيه اسلم.

اينک بررسي وثاقت اين گروه:

الف) محمد بن بشر: ابن حجر عسقلاني مي‏گويد: «ابن معين او را توثيق نموده، ابوداوود او را حافظترين محدثان کوفه شمرده و ابن حبان او را جز ثقات نام برده است. نسائي و ابن قانع به توثيق او پرداخته‏اند و همچنين...». [2] .

ب) عبيد الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب يکي از فقهاي هفتگانه مدينه است که در سال 147 در گذشته است.

ابن حجر عسقلاني مي‏گويد: «نسائي او را ثقه و ضابط معرفي کرده و ابن معين و ابن زرعه و حاتم نيز او را از ثقات شمرده‏اند.

ابن ميمونه وي را از سادات مدينه و اشراف قريش مي‏شرمد و برترين فرد از نظر علم و عبادت و حفظ و اتقان حديث بود». [3] .

ج) زيد بن اسلم عدوي، فقيه مدينه است که گروهي مانند احمد و ابوزرعه و نسائي به وثاقت او تصريح کرده و يعقوب بن شيبه او را اهل فقه و دانش و مفسر قرآن وثقه دانسته و در سال 136 در گذشته است. [4] .

د) اسلم عدوي: وي بخشي از زمان پيامبر را درک کرده و از ابوبکر و عمر و عثمان و ابن عمر و معاذ بن جبل و ابي‏عبيده و حفصه نقل روايت مي‏کند. عجلي و ابوزرعه او را از ثقات شمرده‏اند. اسلم در سال 80 و در سن 114 سالگي در گذشته است. [5] .

ما در معرفي اين افراد به فشرده گويي پرداختيم و به منظور اختصار، از نقل کلمات ديگر رجاليان و محدثان که حاکي از تعريف و توصيف آنهاست، خود داري کرديم.

.............................................

1ـ میزان الا عتدال 2/490 شماره 454

2ـ تهذیب التهذیب 9/74 شماره 90

3ـ تهذیب التهذیب 7/40 شماره 71

4ـ تهذیب التهذیب 3/396 شماره 728

5ـ تهذیب التهذیب 1/266 شماره 501

 

 بلاذري و کتاب انساب الأشراف

 احمد بن يحيي جابر بغدادي بلاذري (متوفاي 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخي فوق را در کتاب «انساب الاشراف» به گونه‏ي زير نقل مي‏کند:

«انّ أبابکر أرسل إلي عليّ يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمةُ علي الباب، فقالت فاطمة: يا ابن الخطاب! أتراک محرّقاً عليّ بابي؟ قال: نعم، و ذلک أقوي فيما جاء به أبوک...». [1] .

«ابوبکر به دنبال علي (عليه‏السلام) فرستاد تا بيعت کند، ولي علي (عليه السلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حرکت کرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اي فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي؟ عمر گفت! بلي، اين کار کمک به چيزي است که پدرت براي آن مبعوث شده است!».

با متن و ترجمه‏ي حديث آشنا شديم، اکنون به بررسي سند آن مي‏پردازيم. بلاذري اين رويدادد تاريخي را با چنين سندي نقل مي‏کند: مدائني،  از مسلمه بن محارب، از سليمان التيمي و از ابن عون.

..............................................

1ـ انساب الا شراف 1/586 ط دارمعارف  قاهره

 

 بررسي سند تاريخ

 درباره‏ي اعتبار بلاذري از ديدگاه اهل سنت همين بس که ذهبي در کتاب تذکره الحافظ وي را با القاب: حافظ، اخباري و علامه مي‏ستايد [1]  و در کتاب سير اعلام النبلاء او را چنين توصيف مي‏کند: علامه، اذيب، نويسنده. [2] .

ابن کثير در کتاب «البدايه و النهايه» از ابن عساکر نقل مي‏کند که: «بلا ذري، نويسنده و داراي کتابهاي خوبي است» [3]  بنابراين نبايد درباره‏ي بلا ذري شک و ترديد کرد.

اکنون به بررسي راويان گزارش ياد شده مي‏پردازيم:

الف) علي بن محمد معروف به ابوالحسن مدائني (متوفاي 234): يحيي بن حسين درباره‏ي او مي‏گويد: ثقه، ثقه، ثقه. [4] .

ب) مسلمه بن محارب: بخاري در تاريخ کبير از مسلمه نام برده و از او روايت مي‏کند [5]  و سکوت بخاري، از نظر دانشمندان نشانه وثاقت اوست. [6] .

ج) سلمان بن طرخان تيمي (منسوب به قبيله‏ي تيم از طريق ولاء): وي از شخصيت‏هايي مانند انس بن مالک، طاووس و غيره نقل کرده و سعيد درباره‏ي او مي‏گويد: من راستگوتر از سلمان تيمي نديدم.

ابن معين و نسائي، سليمان را ثقه دانسته‏اند. عجلي او را تابعي ثقه و از نيکان اهل بصره مي‏شمرده و ابن سعد مي‏گويد: او ثقه و کثير الحديث است. ابن حبان نيز او را از ثقات شمرده و مي‏گويد: از عابدان اهل بصره و از صالحان است. او ثقه و در نقل حديث کاملا ضابط مي‏باشد. [7] .

د) ابن عون: عبدالله بن عون بصري (متوفاي 151) از رجال صحاح ششگانه است که از ثمامه بن عبدالله بن انس و گروهي ديگر نقل روايت مي‏کند.

ابن سعد در طبقات مي‏نويسد: او فردي ثقه و گرايش‏هاي عثماني داشته، متقي و پرهيزگار بوده است. نسائي در کُني او را ثقه و مامون مي‏داند. ابن حبان او را از ثقات شمرده، ابن ابي‏شيبه او را ثقه و کتاب او را صحيح دانسته است و همچنين.... [8] .

تا اينجا بررسي سند به پايان رسيد. اين دو سند صحيح تاريخي، به وضوح حاکي از آن است که بعد از درگذشت پيامبر گروهي که در راس آنان شيخين قرار داشته‏اند تصميم به هتک حرمت خانه‏ي زهرا عليهاالسلام گرفته‏اند، اما اين که افراد مزبور، به نيت خود جامه‏ي عمل نيز پوشانيده‏اند يا نه؟ اين مطلب را بايد از بررسي مدارک بخش آينده به دست آورد.

..........................................

1ـ تذکره الحافظ 3ـ92 شماره 860

2ـ سير اعلام النبلاء 13/162 شماره 96

3ـ البدايه و النهايه 11/65 حوادث سال 279

4ـ میزان الاعتدال 3/153 شماره 5921

5ـ تاریخ بخاری 7/387 شماره 1685

6ـ در این مورد به کتاب تعجیل المنفعه ص 219ـ 223 و 254 مراجعه شود

 

ابن قتيبه و الامامه و السياسه

 مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر کار حوزه تاريخ و ادب اسلامي است، مولف کتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الکاتب و غيره. [1]  وي در کتاب «الامامه و السياسه» چنين مي‏نويسد:

 «انّ أبابکر رضي اللَّه عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي کرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها، فقيل له: يا أباحفص انّ فيها فاطمة فقال: و إن». [2] .

«ابوبکر از کساني که از بيعت با او سر برتافته و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد که بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي که جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مي‏زنم. مردي به عمر گفت: اي اباحفص (کنيه‏ي عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!».

ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است:

«ثمّ قال عمر، فمشي معه جماعه، حتي أتوا باب فاطمة، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلي صوتها: يا أبتِ يا رسول‏اللَّه! ماذا لقينا بعدک من ابن الخطاب و ابن أبي‏قحافة. فلما سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا باکين و کادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً، فمضوا به إلي أبي‏بکر، فقالوا له: بايِع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب نقک...». [3] . «عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي که فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت: اي رسول خدا! پس از تو چه مصيبت‏هايي به ما از فرزند خطاب و ابي‏قحافه رسيد؟! وقتي مردم که همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريه‏کنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون کشيدند و نزد ابي‏بکر بردند و به او گفتند، بيعت کن. علي گفت: اگر بيعت نکنم چه مي‏شود؟، گفتند: به خدايي که جز او خدايي نيست گردنت را مي‏زنيم!!...»

..............................................

1ـ الاعلام4/137

2ـ الامامه و السياسه ص 12 چاپ المکتبه التجاریه الکبری مصر

3ـ الامامه و السياسه ص 13 چاپ المکتبه التجاریه الکبری مصر

 

طبري و تاريخ او

 محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتک حرمت به خانه‏ي ويح را چنين بيان مي‏کند:

«أتي عمر بن الخطاب منزل عليّ وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال واللَّه لاُحرقنّ عليکم أو لتخرُجُنّ إلي البيعة، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». [1] .

«عمر بن خطاب به در خانه‏ي علي آمد، در حالي که گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مي‏کشم مگر اين که براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي که شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند».

اين صحنه‏ي تاريخي، حاکي از آن است که اخذ بيعت براي خليفه‏ي اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در کار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داوري نمايد.

اکنون سند اين رويداد را بررسي مي‏کنيم تا براي افرادي که در صحت اين رويدادها به علت پيشداوري شک و ترديد مي‏کنند، مجال هيچگونه شک و ترديدي باقي نماند.

...........................................

1ـ تاریخ طبری 2/ 443 چاپ بیروت

 

بررسي سند تاريخ طبري

 طبري، رويداد فوق را با سند ياد شده در زير چنين نقل مي‏کند:

حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا جرير عن مغيره، عن زياد بن کليب.

به لحاظ معيارهاي مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبري سخني نيست. ذهبي درباره‏ي او مي‏گويد:

«الامام الجليل، المفسر، صاحب التصانيف الباهره، ثقه صادق». [1] .

«پيشواي بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نويسنده کتابهاي درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو».

اکنون ببينيم وضع راويان اين رويداد چگونه است.

الف) ابن حميد يعني محمد بن حميد بن حيان ابوعبدالله رازي (متوفاي 248)

يحيي بن معين مي‏گويد: «او وارد بغداد شد، من و احمد بن حنبل از او اخذ حديث نموديم و در او جز نيکي نديديم».

عبدالله بن احمد (فرزند احمد بن حنبل) از قول پدرش مي‏گويد: «تا ابن حميد زنده بود شهر ري مرکز دانش بود» [2]  و نيز عبدالله مي‏گويد: احمد بن حنبل او را مي‏ستود.

و اگر برخي به تضعيف او پرداخته مسلما از نظر قواعد حديثي، قول معدل مقدم بر جارح است.

ب) جرير بن عبدالحميد بن قرط الضبي، ابوعبدالله الرازي، القاضي (متوفاي سال 188 ه).

از راويان صحاح است. نسائي و احمد بن عبدالله عجلي او را توثيق کرده‏اند. [3] .

ج) مغيره بن مقسم ضبي، کوفه فقيه (متوفاي 136 ه).

ابوبکر بن عياش مي‏گويد: «من فقيه‏تر از مغيره سراغ ندارم».

عجلي مي‏گويد: «مغيره فقيه ثقه بود و گرايش عثماني داشت. نسائي نيز او را توثيق کرده است». [4] .

د) زياد بن کليب تميمي معروف به ابومعشر کوفي (متوفاي 119 ه).

وي از رجال صحيح مسلم و ابوداوود و ترمذي و نسائي است. عجلي و نسائي و ابن حبان همگي او را توثيق کرده‏اند. [5] .

با راويان رويدادي که طبري در تاريخ خود نقل کرده آشنا شديم. طبعا رويدادي را که شخصيت‏هايي مانند ابن ابي‏شيبه، بلا ذري و طبري با اسانيد صحيح آن را نقل کرده‏اند، از اعتبار خاصي در تاريخ برخوردار است. اينک به ديگر متون مهم تاريخي که فاجعه‏ي فوق را گزارش کرده‏اند توجه کنيد:

..........................................

1ـ میزان الاعتدال 3/498 شماره 7306

2ـ تهذیب التهذیب 9/128 ـ 131 شماره 180

3ـ تهذیب التهذیب 2/75ـ 76 شماره 116

4- تهذیب التهذیب 10/270 شماره 482

5ـ میزان الاعتدال2/92 شماره 2959 ـ  تهذیب التهذیب 3/382 شماره 698

 

ابن عبد ربه و العقد الفريد

 شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسي» مولف کتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در کتاب مزبور بحثي مشروح درباره‏ي تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به کساني که از بيعت ابي‏بکر تخلف جسته‏اند چنين مي‏نويسد:

«فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتي بعث إليهم أبوبکر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار علي أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة». [1] .

«علي و عباس و زبير در خانه‏ي فاطمه نشسته بودند تا اين که ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد کن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانه‏ي فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در اين هنگام فاطمه با او روبه‏رو شد و گفت: اي فرزند خطاب! آمده‏اي خانه‏ي ما را بسوزاني؟! او در پاسخ گفت: بلي، مگر اين که شما نيز آن کنيد که امت کردند (با ابوبکر بيعت کنيد)».

................................................

1ـ العقد الفريد 4/ 260 چاپ مکتبه هلال

 

ابن عبدالبر و کتاب الاستيعاب

 یوسف بن عبداللَّه معروف به «ابن عبدالبرّ» (368- 463) مولف کتاب «الاستيعاب»، از بزرگان علم حديث، فقيه، مورخ و آگاه از انساب است.

او در الاستيعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبکر، تحت عنوان «عبداللَّه بن ابي‏قحافه» حادثه‏ي يورش به خانه زهرا را چنين نقل مي‏کند:

«انّ عليّاً و الزبير کانا حين بويع لأبي‏بکر يدخلان علي فاطمة فيشاورانها و يتراجعان في أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها عمر، فقال: يا بنت رسول‏اللَّه، ما کان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيک، و ما أحد أحبّ إلينا بعده منک، و لقد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليک، و لئن بلغني لأفعلنّ و لأفعلنّ. ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: انّ عمر قد جاءني و حلف لئن عدتم ليفعلنّ، و أيم اللَّه ليفينّ بها»... [1] .

«علي و زبير هنگامي که با ابوبکر بيعت مي‏شد، به خانه فاطمه رفت و آمد کرده و با او در اين زمينه به مشورت مي‏پرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! کسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان که پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده که آنان به خانه شما وارد مي‏شوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم کرد! سپس خانه را ترک گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر اين کار تکرار شود چنين مي‏کنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل مي‏کند».

............................................

1ـ استيعاب2/975 تحقیق علی محمد بجاوی قاهره

 

ابي‏الفداء و کتاب المختصر في اخبار البشر

 اسماعيل بن علي معروف به ابي‏الفداء (متوفاي 732) در کتاب معروف خود به نام «المخصتر في اخبار البشر»، گزارشي نزديک به آنچه ابن عبد ربه در «عقد الفريد» آورده است، نقل کرده و مي‏گويد:

«ثمّ إن أبابکر بعث عمر بن الخطاب إلي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي اللَّه عنها، و قال: إن أبوا عليک فقاتِلهم، فاقبل عمر بشي‏ء من نار علي أن يضرم الدار فلقيته فاطمة رضي اللَّه عنها، و قالت: إلي أين يا ابن الخطاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخل فيه الاُمّه، فخرج علي حتّي أتي أبابکرفبايعه کذا نقله القاضي جمال الدين بن واصل و أسنده إلي ابن عبد ربّه المغربي». [1] .

از آنجا که ترجمه تقريبي اين بخش به هنگام نقل مطلب از عقد الفريد گذشت [2] ، نياز به ترجمه مجدد نيست.

در اعتبار کلامي ابي‏الفدا همين بس که ذهبي مي‏گويد: او دوستدار فضيلت و اهل آن بود و براي او محاسن زيادي هست. [3] .

......................................................

1ـ المختصر فی اخبار البشر 1/156 ط دار المعرفه بیروت

2ـ عقد الفرید 4/260 چاپ مکتبه هلال

3ـ الدرر الکامنه نگارش ابن حجر 1/379

 

 نويري و نهاية الارب في فنون الأدب

 احمد بن عبدالوهاب قرشي معروف به نويري (677- 733) شاعر و اديب معروف مصري مولف کتاب «نهايه الارب في فنون الادب» است که زرکلي در الاعلام [1]  آن را ستوده و از قول فازيليف مي‏گويد: حقايقي در اين کتاب از مورخان ديرينه نقل شده است که کتابهاي آنان به دست ما نرسيده است، مانند        «ابن الرقيق»، «ابن رشيق» و «ابن شداد».

نويري در کتاب ياد شده، رويداد خانه‏ي زهرا عليهاالسلام را چنين نقل مي‏کند:

«روي أبوعمر بن عبدالبر، بسنده عن زيد بن أسلم، عن أبيه: ان عليّاً والزبير کانا حين بويع لأبي‏بکر، يدخلان علي فاطمة، يشاورانها في أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها، فقال: يا بنت رسول‏اللَّه ما کان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيک و ما أحد أحبّ إلينا بعده منک، و قد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليک و لئن بلغني لأفلعنّ و لأفعلنّ! ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: إنّ عمر قد جائني و حلف إن عدتم ليفعلنّ و أيم اللَّه ليفينّ». [2] .

چون ترجمه‏ي اين بخش در روايت ابن عبدالبر گذشت [3] ، نياز به ترجمه مجدد نيست.

........................................

1ـ الاعلام 1/165

2ـ نهاية الارب في فنون الأدب 19/ 40 نگارش نویری چاپ قاهره 1395 (ه)

3ـ استيعاب3/975 تحقیق علی محمد بجاوی قاهره

 

سيوطي و مسند فاطمه

 جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت کوش قرن نهم، در کتاب «مسند فاطمه» رويداد خانه دخت گرامي پيامبر را چنين نقل مي‏کند:

«عن أسلم انّه حين بويع لأبي‏بکر بعد رسول‏اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ کان علي و الزبير يدخلون علي فاطمة بنت رسول‏اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ و يشاورونها و يرجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمة، فقال: يا بنت رسول‏اللَّه، واللَّه ما من الخلق أحد أحب إليّ من أبيک و ما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيک منک، و أيم اللَّه ما ذاک بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن يحرق عليهم الباب، فلما خرج عليهم عمر جاءوا، قالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءني و قد حلف باللَّه لئن عدتم ليحرقنّ عليکم الباب، و أيم اللَّه ليمضينّ لما حلف عليه». [1] .

از آنجا که سيوطي اين حديث را از مصنف ابن ابي‏شيبه گرفته است و گفتار ابن ابي‏شيبه [2]  را نيز قبلا ترجمه کرديم، نياز به ترجمه نيست.

...................................................

1ـ مسند فاطمه .سیوطی ص 36 چاپ موسسه کتب ثقافیه بیروت

2ـ مصنف ابن ابي‏شيبه 8/ 572

 

 متقي هندي و کنزالعمال

 علي بن حسام الدين معروف بن متّقي هندي (متوفاي 975) در کتاب ارزشمند خود «کنز العمال» [1]  رويداد خانه فاطمه را به نحوي که ابن ابي‏شيبه در «المصنَّف» نوشته نقل کرده است، بنابراين، نيازي به نقل عبارت و ترجمه آن نيست.

.........................................

1ـ کنز العمال 5/651 شماره 14138 ط موسسه الرساله بیروت

 

 دهلوي و ازالة الخفاء

 ولي اللَّه بن مولوي عبدالرحيم دهلوي هندي حنفي (1114- 1176) در کتاب «ازالة الخفاء» (که به زبان فارسي نوشته) درباره‏ي حوادث ايام سقيفه چنين مي‏نويسد:

«در همين ايام مشکلي ديگر که فوق جميع مشکلات توان شمرد پيش آمد و آن اين بود که: زبير و جمعي از بني هاشم در خانه حضرت فاطمه رضي الله تعالي عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به کار مي‏بردند و حضرت شيخين آن را به تدبيري که بايستي بر هم زدند». [1] . سپس نصّ تاريخ را که زيد بن اسلم از پدرش نقل کرده و ما قبلا آن را از «مصنَّف» ابن أبي‏شبيه نقل کرديم، يادآور مي‏شود.

...........................................

1ـ ازالة الخفاء  2/29 ناشر اکیدمی ط لاهور

 

 محمد حافظ ابراهيم و قصيده عمريه

 محمد حافظ ابراهيم (1287- 1351) شاعر مصري که به «شاعر نيل» شهرت دارد، ديواني دارد که در ده جلد چاپ شده است. او در قصيده خود تحت عنوان عمر و علي، يکي از افتخارات عمر را اين دانسته است که در خانه‏ي علي آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابي‏بکر بيعت نکنيد خانه را به آتش مي‏کشم و لو دختر پيامبر در آنجا باشد! جالب آن است که محمد حافظ ابراهيم، قصيده‏ي خويش را در يک جلسه‏ي بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلکه مدال افتخار نيز به او دادند.

سه بيت اين قصيده، مورد نظر و استشهاد ماست:

 و قَولةٍ لعَليٍّ قالَها عُمَرُ

أکرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقيها

 حرقتُ دارَک لا أبقِي عليک بها

إن لم تُبايع و بنتُ المصطفي فيها

 ما کان غيرُ أبي‏حَفْصٍ يَفُوُه بها

أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِيها [1] .

 «و گفتاري که عمر آن را به علي عليه‏السلام گفت به چه شنونده‏ي بزرگواري و چه گوينده‏ي مهمّي؟!».

«به او گفت: اگر بيعت نکني، خانه‏ات را به آتش مي‏کشم و احدي را در آن باقي نمي‏گذارم هر چند دختر پيامبر مصطفي در آن باشد».

«جز ابوحفص (عمر) کسي جرأت گفتن چنين سخني را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وي نداشت».

............................................

1- دیوان محمد حافظ ابراهیم 1/82

 

 عمر رضا کحاله و کتاب أعلام النساء

عمر رضا کحّاله، محقق معاصر و مؤلف کتاب ارزشمند «أعلام النساء»، در شرح زندگي دخت گرامي پيامبر مي‏نويسد:

«و تفقد أبوبکر قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي بن أبي‏طالب کالعباس و الزبير و سعد بن عبادة فقعدوا في بيت فاطمة. فبعث أبوبکر إليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم في دار فاطمة فأبوا أن يخرجوا. فدعا بالحطب و قال: والّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها. فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة، فقال: و إن...

ثمّ وقفت فاطمةُ علي بابها فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منکم ترکتم رسول‏اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله جنازة بين أيدينا و قطعتم أمرکم بينکم لم تستأمرونا و لم تردوا لنا حقاً». [1] .

پاراگراف نخست از اين نقل در گذشته ترجمه شد، اينک به ترجمه‏ي پاراگراف دوم مي‏پردازيم:

«دخت پيامبر در آستانه‏ي خانه ايستاد و گفت: من گروهي بدتر از شما نمي‏شناسم، جنازه رسول خدا را بر زمين گذارده‏ايد و کار رياست را بين خود تقسيم کرده‏ايد، بي آن که با ما مشورت کنيد و حق ما را به ما برگردانيد».

تا اينجا بخشي از گزارش تاريخ که در آن، به تصميم شيخين مبني بر هتک حرمت خانه‏ي فاطمه عليهاالسلام تصريح شده است، پايان پذيرفت. اکنون به بخش ديگر از گزارش آن رويداد دردناک تاريخي که حاکي از جامه‏ي عمل پوشاندن افراد مزبور به اين نيت جسورانه است، مي‏پردازيم.

.....................................

1- أعلام النساء 4/ 114

 

 يورش به خانه‏ي وحي

 در بخش پيشين، سخنان آن گروه از مورخان و محدثان که فقط به سوء نيت خليفه و ياران او اشاره کردند، نقل شد.اينها گروهي بوده‏اند که نخواسته‏اند ويا نتوانسته‏اند دنبال فاجعه را به طورروشن منعکس کنند،مع الوصف، به اصل فاجعه يعني يورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدي نقاب از چهره‏ي حقيقت برافکنده‏اند. اينک به مدارک تاريخي دال بر يورش و هتک حرمت عملي خانه‏ي فاطمه عليهاالسلام، مي‏پردازيم و در نقل مصادر، غالبا ترتيب زماني را در نظر مي‏گيريم.

 اسامي کساني که يورش به خانه وحي را تصريح کرده‏اند:

 

14. ابوعبيد در «الاموال».

15. ابن سعد در «الطبقات الکبري».

16. طبراني در «المعجم الکبير».

17. ابن عبد ربه در «العقد الفريد».

18. نظام به نقل «الوافي بالوفيات».

19. مبرد در «الکامل».

20. مسعودي در «مروج الذهب».

21. ابن ابي‏دارم به نقل «ميزان الاعتدال».

22. محمد بن مکرم در «مختصر تاريخ دمشق».

23. ابن ابي‏الحديد در «شرح نهج البلاغه».

24. جويني در «فرائد المسطين».

25. شمس الدين ذهبي در «تاريخ الاسلام».

26. علي بن ابي‏بکر هيثمي در «لسان الميزان».

28. متقي هندي در «کنز العمال».

29. عبدالفتاح عبدالمقصود در «الامام علي».

30. احتجاج به فعل خليفه.

 

 ابوعبيد و کتاب الاموال

 ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در کتاب نفيس خود به

 نام «الاموال» که مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مي‏کند که مي‏گويد: در بيماري ابوبکر، براي عيادتش، وارد خانه‏ي او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت: آرزو مي‏کنم کاش سه چيز را که انجام داده‏ام انجام نداده بودم همچنان که آرزو مي‏کنم کاش سه چيز را که انجام نداده‏ام انجام مي‏دادم. همچنين آرزو مي‏کنم سه چيز را از پيامبر سوال مي‏کردم. اما آن سه چيزي که انجام داده‏ام و آرزو مي‏کنم اي کاش انجام نمي‏دادم عبارتند از:

1. «وددت أنّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته وان اُغلِقَ علي الحرب». [1] .

«کاش، پرده‏ي حرمت خانه‏ي فاطمه را پاره نمي‏کردم و آن را به حال خود وا مي‏گذاشتم، هر چند براي جنگ بسته شده بود».

ابوعبيد هنگامي که به اينجا مي‏رسد به جاي جمله: «لم اکشف بيت فاطمه و ترکته...» مي‏گويد: کذا و کذا. و اضافه مي‏کند که من مايل به ذکر آن نيستم.

ولي اگر «ابوعبيد» روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان کتاب «الاموال» در پاورقي توضيح داده‏اند که: جمله‏هاي حذف شده‏ي فوق، در کتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوي که بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آورده‏اند.

..............................................

1ـ الاموال ص 195 چاپ نشر کلیات ازهریه

الاموال ص 174 چاپ بیروت ونیز ابن عبدربه  در عقد الفرید 4/268 جمله های حذف را نقل کرده چنانچه خواهد آمد

 

محمد بن سعد و کتاب الطبقات الکبري

 محمد بن سعد (متوفاي 229) معروف به کاتب واقديدر اثر ارزشمند خود که صحابه و تابعان را به شيوه خاصي طبقه بندي کرده در باب دختران پيامبر، زندگاني دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه‏ي زهرا عليها السلام را به صورت روائي آورده، آنگاه چنين مي‏نويسد:

ابوبکر آگاه که فاطمه بيمار شد در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و اجازه خواست تا از او عيادت کند، علي عليه‏السلام استجازه ابوبکر را به فاطمه عليها السلام رسانيد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اختيار با شماست، علي عليه‏السلام اذن داد. آنگاه مي‏نويسد:

«فدخل عليها واعتذر إليها و کلّمها فرضيت عنه». [1] .

«بر زهرا وارد شد و معذرت خواهي کرد و با او سخن گفت و او را از خود راضي ساخت».

البته ابن سعد روي محدوديتي که داشت، نتوانست روشنتر از اين بنويسد، مگر ابوبکر که چه ستمي بر زهرا روا داشته بود که سرانجام از او رضايت مي‏طلبد و معذرت خواهي مي‏کند.

..............................................

1ـ الطبقات الکبري8/27 ط دار صادر

 

طبراني و المعجم الکبير

 ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260- 360) شخصيتي است که ذهبي در «ميزان الاعتدال» در حق او مي‏نويسد: حافظ و ثبت. [1]  مولف کتاب «المعجم الکبير»- که کرارا چاپ شده است- آنجا که درباره‏ي ابي‏بکر و خطبه‏ها و وفات او سخن مي‏گويد يادآور مي‏شود: ابي‏بکر به هنگام مرگ، آرزو کرد:

کاش سه چيز را انجام نمي‏دادم. کاش سه چيز را انجام مي‏دادم. کاش سه چيز را از رسول خدا سوال مي‏کردم.

سپس، درباره‏ي آن سه چيزي که ابوبکر آرزو مي‏کرد کاش آن را انجام نمي‏دادم، چنين مي‏گويد:

«فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته». [2] .

«آن سه چيزي که آرزو مي‏کنم کاش انجام نمي‏دادم چنين بود: آرزو مي‏کنم حرمت خانه‏ي فاطمه را زير پا نمي‏نهادم و آن را به حال خود واگذار مي‏کردم».

............................................

1ـ  ميزان الاعتدال2/195

2ـ المعجم الکبير طبراني 1/62 شماره حدیث 43 تحقیق حمدی المجید سلفی

 

ابن عبد ربه و العقد الفريد

 ابن عبد ربه اندلسي مولف کتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مي‏کند که مي‏گويد: در بيماري ابي‏بکر بر او وارد شدم تا از او عبادت کنم، او گفت: آرزو مي‏کنم کاش سه چيز را انجام نمي‏دادم و يکي از آن سه چيز اين است:

«وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة عن شي‏ء وإن کانوا اغلقوه علي الحرب». [1] .

«کاش در خانه‏ي فاطمه را باز نمي‏کردم هر چند آنان براي نبرد در خانه بسته بودند».

اسامي و عبارتهاي شخصيت‏هايي که اين بخش از گفتار خليفه را نقل کرده‏اند، بعد خواهيم آورد.

.......................................

1ـ العقد الفريد 4/268 چاپ مکتبه الهلال

 

 سخن نظام در کتاب الوافي بالوفيات

 ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است که به علت زيبايي کلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.

در کتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانه‏ي فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:

«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من بطنها». [1] .

«عمر در روز اخذ بيعت براي ابي‏بکر بر شکم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندي که وي در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد».

.....................................

1ـ الوافي بالوفيات 6/17 شماره 2444 ملل ونحل شهرستانی 1/57 چاپ دارالمعرفه بیروت

( در ترجمه نظام به کتاب بحوث فی الملل و النحل 3/248-255 مراجعه شود)

 

 مبرد و کتاب کامل

 محمد بن يزيد بن عبدالأکبر بغدادي (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- که آثار گران سنگي از او به يادگار مانده است - در کتاب «الکامل» خود، داستان آرزوهاي خليفه‏ي اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مي‏شود:

«وددت أني لم أکن کشفت عن بيت فاطمة و ترکته ولو أغلق علي الحرب». [1] .

«آرزو مي‏کردم اي کاش بيت فاطمه را هتک حرمت نمي‏کردم و آن را رها مي‏نمودم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

.....................................

1ـ شرح نهج البلاغه 2/47 چاپ مصر

 

 مسعودي و مروج الذهب

 ابوالفرج مسعودي (متوفاي 345) در مروج الذهب مي‏نويسد: ابوبکر در حال احتضار چنين گفت:

من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم که کاش آنها را انجام نمي‏دادم، يکي از آن سه چيز اين بود که:

«فوددت انّي لم أکن فتشت بيت فاطمة و ذکر في ذلک کلاماً کثيراً». [1] .

«آرزو مي‏کردم کاش حرمت خانه‏ي زهرا را زير پا نمي‏نهادم و در اين مورد سخن زيادي گفت».

 مسعودي، با اينکه نسبت به اهل‏بيت پيامبر، گرايش‏هاي سالمي دارد، ولي باز به ملاحظاتي که بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويي سخن خليفه خود داري کرده و با کنايه رد شده است و تنها به اين اکتفا نموده که خليفه سخن زيادي در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مي‏داند؟!

.....................................

1ـ مروج الذهب 2/301 چاپ داراندلس بیروت

 

 ابن أبي‏دارم و کتاب ميزان الاعتدال

 احمد بن محمد معروف به ابن ابي‏دارم، محدّث کوفي (متوفاي 357)، کسي است که محمد بن أحمد بن حماد کوفي درباره‏ي او مي‏گويد: «کان مستقيم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پوينده‏ي راه راست بود».

ذهبي نيز مي‏نويسد:

«کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض». [1] .

«او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است که به تشيع ميل داشته است».

اصولاً جاي تاسف است که علاقه به اهل‏بيت، يکي از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.

به هر روي، ابن ابي‏دارم نقل مي‏کند که در محضر او اين خبر خوانده مي‏شود:

«انّ عمر رفس فاطمة حتي أسقطت بمحسن».

«عمر لگدي بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندي که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد». [2] .

...........................................

1ـ سیر اعلام النبلاء 15/577 شماره ترجمه 349

2ـ ميزان الاعتدال 1/139

 

محمد بن مکرم و مختصر تاريخ دمشق

 علي بن حسن بن هبة الله معروف به ابن عساکر دمشقي (متوفاي 571) کتابي در تاريخ دمشق تأليف نموده که اخيراً در هشتاد جلد منتشر شده است، سپس اين موسوعه را محمد بن مکرم معروف به ابن منظور (630- 711) تلخيص کرده، او نيز داستان ديدار عبدالرحمان را با ابي‏بکر يادآور شده و چنين مي‏گويد، ابوبکر گفت:

«لا آسي علي شي‏ء من الدنيا إلّا علي ثلاث فعلتُهنَّ وددت أنّي لو ترکتهنَّ... وددت أنّي لم أکن کشفتُ بيت فاطمة عن شي‏ء مع انّهم اغلقوه علي الحرب». [1] .

 «من بر چيزي از امور دنيا تأسف نخوردم مگر بر سه چيز که انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي‏دادم... دوست داشتم خانه‏ي فاطمه را هتک حرمت نمي‏کردم هر چند ساکنان خانه آن را براي جنگ ببندند».

............................................

1ـ مختصر تاريخ دمشق 13/122 چاپ دارالفکر سال 1989

 

ابن ابي‏الحديد و شرح نهج‏البلاغه

 عبدالحميد بن هبه الله مدائني معتزلي (متوفاي 655) مورخ و نويسنده‏ي تواناي جهان اسلام و مؤلف شرح نهج‏البلاغه در بيست جلد، سرگذشت يورش به خانه‏ي زهرا عليهاالسلام را در موارد مختلف کتاب خويش يادآور شده است، هر چند در جايي هتک حرمت مزبور را صحيح دانسته و آن را گناه کبيره نمي‏شمارد؛ زيرا به رغم او، عمر حق داشت افرادي را که از بيعت سرباز مي‏زند تهديد کند! البته اين نظريه‏ي گروهي از معتزله است و اختصاص به ابن ابي‏الحديد ندارد. [1] .

در موردي مي‏گويد: «برخي از حوادثي که شيعه نقل کرده مي‏پذيرم نه تمام آنچه را که آنان نقل کرده‏اند». [2] . در مورد سوم مي‏گويد: «پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خون هبار بن اسود را حلال شمرد، زيرا او کسي بود که با نيزه به کجاوه‏ي دختر پيامبر (زينب) زد و او فرزند خود را سقط کرد».

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد:

اين داستان را براي استادم، نقيب ابوجعفر، نقل کردم، او روايت را تصديق کرد، سپس به او گفتم اجازه مي‏دهي من اين تاريخ را که: «فاطمه از ترس، محسن خود را سقط کرد و اگر پيامبر زنده بود خون سکي را که سبب سقط جنين او شده بود، حلال مي‏شمرد» را از شما نقل کنم؟

استاد در پاسخ گفت: «از من نقل نکن، همچنين خلاف آن را نيز از من نقل نکن، من در اين مساله نظر قاطع ندارم، چون روايات در اين زمينه اختلاف دارند». [3] .

..........................................

1ـ  شرح نهج‏البلاغه16/272 مغنی قاضی عبد الجبار1/337

2- شرح نهج‏البلاغه 17/168

3ـ شرح نهج‏البلاغه 14/192

 

 جويني و کتاب فرائد السمطين

 ابراهيم بن محمد بن المويد معروف به جويني (متوفاي 722) از مشايخ ذهبي است [1] ، ذهبي در حق استادش جويني چنين مي‏گويد: امام، محدث يگانه، فخرالاسلام، صدر الدين. جويني در کتاب «فرائد السمطين» به طور مستن از ابن عباس نقل مي‏کند که او گفته: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علي بر او وارد شد، ديدگان پيامبر که بر حسن افتاد اشک آلود شد. سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد، مجددا پيامبر گريست. در پي آن دو، فاطمه و علي عليهماالسلام بر پيامبر وارد شدند، اشک پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه عليهاالسلام را پرسيدند، فرمود:

«انّي لما رأيتها ذکرتُ ما يصنع بها بعدي کأنّي بها وقد دخل الذُّلّ بيتها وانتهکت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و کُسر جنبها و اسقطت جنينها، و هي تنادي يا محمّداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث». [2] .

«زماني که فاطمه را ديدم به ياد صحنه‏اي افتادم که پس از من براي او رخ خواهد داد. گويا مي‏بينم ذلت وارد خانه‏ي او شده، حرمتش پايمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوي او شکسته شده و فرزندي را که در رحم دارد سقط شده در حالي که پيوسته فرياد مي‏زند: يا محمداه! ولي کسي به او پاسخ نمي‏دهد، استغاثه مي‏کند، اما کسي به به فريادش نمي‏رسد».

...........................................

1ـ معجم شیوخ الذهبی 125 شماره 165

2ـ فرائد السمطین 2/34 چاپ بیروت

 

 شمس الدين ذهبي و تاريخ الاسلام

 شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (متوفاي 748) در کتاب تاريخ الاسلام در تاريخ زندگي ابوبکر چنين مي‏نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبکر بر او وارد شد و بر وي سلام کرد، پس از گفتگويي، ابوبکر به او چنين گفت:

«امّا انّي لا آسي علي شي‏ء، إلّا علي ثلاث فعلتهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول‏اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ: ودِدْتُ انّي لم أکن کشفتُ بيت فاطمة و ترکتُه وإن أُغلق علي الحرب». [1] .

«من بر چيزي تاسف نمي‏خورم مگر بر سه چيز که انجام دادم و سه چيزي که انجام ندادم و سه چيزي که کاش از رسول خدا مي‏پرسيدم. دوست داشتم خانه‏ي فاطمه را هتک حرمت نمي‏کردم هر چند براي جنگ بسته شود...».

...........................................

1ـ‌ تاريخ الاسلام چاپ دارالکتاب العربی تحقیق دکتر ترمدی ج 3 ص 117 -  118

 

 علي بن ابي‏بکر هيثمي و مجمع الزوائد

 نور الدين علي بن ابي‏بکر هيثمي (متوفاي 807) مولف کتاب «مجمع الزوائد و منبع الفوائد»، وي در باب «کراهه الولايه» چنين مي‏نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبکر از او عيادت کرد پس از گفتگوهايي، وي چنين گفت:

«امّا انّي لا آسي علي شي‏ء إلّا علي ثلاث فعلتهن وَدِدْت انّي لم أفعلهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ ودِدْتُ أنّي فعلتهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول‏اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ، فأمّا الثلاث الّتي وددت انّي لم أفعلهن فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته و إن أغلق علي الحرب». [1] .

«من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيز که انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي‏دادم. و سه چيزي که انجام ندادم و دوست داشتم انجام مي‏دادم، دوست داشتم سه چيز را از رسول خدا مي‏پرسيدم، آن سه چيز را که انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي‏دادم اين که: خانه فاطمه را به حال خود ترک نموده و هتک حرمت او نمي‏کردم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

...........................................

1ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد  5/ 202-203 چاپ سوم سال 1402

ابن حجر عسقلاني و لسان الميزان

 احمد بن علي بن حجر عسقلاني (متوفاي 852) در کتاب «لسان الميزان» در شرح حال علوان و علي، داستان عيادت عبدالرحمان بن عوف را از ابي‏بکر مي‏نويسد، او در موضوعات سه گانه‏اي که انجام داده و آرزو مي‏کرد که اي کاش انجام نمي‏دادم، چنين مي‏نويسد:

«انّي لا آسي علي شي‏ء إلّا علي ثلاث وددت انّي لم أفعلهنّ وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته و إن أغلق علي الحرب». [1] .

«من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيزي که انجام دادم و دوست داشتم که انجام نمي‏دادم، يکي از آنها هتک حرمت خانه فاطمه که کاش به حال خود وا مي‏گذاشتم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

.............................................

1ـ لسان الميزان 4/189 چاپ حیدر آباد دکن 13330 ه

 

 متقي هندي و کنز العمال

 علاء الدين علي متقي هندي (متوفاي 975) در دائره المعارف حديثي خود به نام «کنز العمال»، حديث عبدالرحمان بن عوف را به طور مفصل نقل کرده و آرزوهاي خليفه را در مورد نه گانه به روشني بيان کرده است. از جمله آن که مي‏گويد:

يکي از سه چيزي که آرزو مي‏کردم کاش انجام نمي‏دادم، اين است که:

«وددت انّي لم أکن أکشفُ بيتَ فاطمةَ و ترکتُه و إن کانوا قد غلّقوه علي الحرب». [1] .

«کاش حرمت خانه‏ي فاطمه را زير پا نمي‏نهادم، هر چند آنان براي جنگ خانه را بسته بودند».

...........................................

1ـ کنز العمال 5/631 حدیث شماره 14113

 

عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب الإمام علي

 اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان در دربار هجوم به خانه‏ي وحي را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به نقل يکي از آنها بسنده مي‏کنيم:

«إنّ عمر قال: و الّذي نفسي بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها علي من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له عليّ... ورنّ حينذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول‏اللَّه... تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتّي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه إليه.... و عند ما نکص الجمع، و راح يفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، کان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه کهمّ من غيظه أن تغوص فيه...». [1] .

«قسم به کسي که جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساکنانش به آتش مي‏کشم! گروهي که از خدا مي‏ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي‏داشتند، گفتند: اي اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبيد تا به زور وارد شود. علي عليه‏السلام پيدا شد.

صداي ناله‏ي زهرا در آستانه‏ي خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه‏اي بود که دختر پيامبر سر داده و مي‏گفت: پدر! اي رسول خدا... مي‏خواست از دست ظلم يکي از اصحابش او را که در نزديکي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سرکش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود کند و آرزو مي‏کرد قبل از اين که چشمش به وي بيفتد، صاعقه‏اي نازل شده او را در مي‏يابد.

وقتي جمعيت برگشت و عمر مي‏خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه‏ي زهرا فرار کند، علي از شدت تاثير و حسرت با گلويي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي‏گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه‏ي شمشير فشار مي‏داد و مي‏خواست از شدت خشم در آن فرورود...».

...........................................

1ـ عبدالفتاح عبدالمقصود در  علی ابی طالب 4/274- 277 ونیز 1/192-193

احتجاج فيه فعل خليفه

 موضوع گردآوري هيزم و آتش براي سوزاندن بيت فاطمه در صدر اسلام از مسلمات تاريخ بود، افراد ديگري که خود در زمان قدرت و حکمروايي خويش مصدر چنين کارهايي بوده‏اند با استناد به عمل خليفه، کار خود را توجيه مي‏کردند.

اينک دو مورد را در اينجا يادآور مي‏شويم:

1. عبدالله بن زبير براي اخذ بيعت از بني هاشم و در راس آنان علي بن الحسين عليهماالسلام جمع مزبور را تهديد به قتل و سوزاندن کرد و بدين منظور همگان را در نقطه‏اي گرد آورده و تهديد کرد که اگر بيعت نکنيد همگي طعمه آتش خواهيد شد.

سرانجام بني هاشم با کمک‏هاي بي دريغ مختار ثقفي از حبس آزاد شدند، زيرا ابن زبير از قوه و قدرت مختار آگاه بود.

بعدها که آبها از آسياب افتاد و عبدالله بن زبير به دست حجاج بن يوسف ثقفي کشته شد، مردم برادر عبدالله، عروه بن زبير را نکوهش مي‏کردند و مي‏گفتند: برادرت چه تصميم غير صحيحي گرفته بود، زيرامي‏خواست همه‏ي بني هاشم را که در شعب ابي‏طالب جمع کرده بود بسوزاند.

او در پاسخ گفت: هدف او از اين کار، توحيد کلمه بود.

او مي‏خواست ميان مسلمانان اختلاف راه پيدا نکند و همگي در اطاعت يک نفر قرار گرفته و سخن آنان باشد. همچنان که عمر بن خطاب اين کار را با بني هاشم انجام داد، آنگاه که از بيعت ابي‏بکر سرباز زدند، او در کنار خانه‏ي آنان هيزم آماده کرد و خانه را بر سر آنان آتش زد. [1] .

2. مورد ديگر را علامه حلي در کتاب «نهج البلاغه و کشف الصدق» از بلاذري نقل کرده که متن آن چنين است:

«لمّا قتل الحسين کتب عبداللَّه بن عمر إلي يزيد بن معاوية: أمّا بعد، فقد عظمت الرزيّة و جلّت المصيبة، و حدث في الإسلام حدث عظيم، و لا يوم کيوم قتل الحسين.

فکتب إليه يزيد:

أمّا بعد، يا أحمق، فإنّا جئنا إلي بيوت مجدَّدة، و فرش ممهّدة و وسادة منضَّدة، فقاتلنا عنها، فإن يکن الحقّ لنا فعن حقّنا قاتلنا، و إن کان الحقّ لغيرنا، فأبوک أوّل من سنَّ هذا و استأثر بالحقّ علي أهله.» [2] .

«هنگامي که حسين بن علي به شهادت رسيد، عبدالله بن عمر به يزيد به معاويه چنين نامه نوشت: مصيبت بزرگي رخ داده و در اسلام حادثه‏ي بزرگي انجام گرفته و روزي مانند روز قتل حيسن نيست.

يزيد در پاسخ او نوشت: اي ابله! ما به خانه‏هاي نو و فرش‏هاي گسترده و پشتي‏هاي چيده وارد شدم و در راه آن نبرد کرديم، اگر حق با ما باشد به حق نبرد کرده‏ايم و اگر حق از آن غير ما باشد، پدر تو نخستين کسي بود که اين سنت را رواج داد و حق را از صاحبان آن برگرفت!».

...............................................
1- مروج الذهب 3/276 منشورات دانشگاه لبنان 3/77 چاپ داراندلس

2ـ‌ نهج الحق وکشف الصدق ص 356

 

 بخش پــايــاني

در تأييد گزارشهاي فوق، بايستي به ديدگاه و قضاوت منفي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به خلفا، اشاره کرد که در مآخذ مهم حديثي و تاريخي منعکس است و براي نمونه به دو مورد از آنها اشاره مي‏کنيم:

1.بخاري در جاي جاي صحيح خود، از خشم فاطمه نسبت به خليفه‏ي نخستين سخن مي‏گويد. در کتاب خمس مي‏گويد:

«فغضبتْ فاطمةُ بنتُ رسول‏اللَّه فهجرتْ أبابکر فلم تزل مهاجرتُه حتي تُوفِّيَتْ». [1] .

«فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ابي‏بکر خشمگين شد و او را ترک گفت و اين متارکه تا روزي که درگذشت ادامه داشت».

در کتاب فرائض مي‏نويسد:

«فهجرته فاطمةُ فلم تکلّمه حتّي ماتت». [2] .

«فاطمه، ابي‏بکر را ترک گفت و تا روزي که درگذشت با او سخن نگفت».

در کتاب مغازي در باب غزوه‏ي خيبر مي‏گويد:

«فَأَبي أبوبکر أنْ يَدْفَعَ إلي فاطِمَةَ مِنها شَيْئاً فَوَجَدَتْ فاطمةُ عَلي أبي‏بکر في ذلک فَهَجَرتْهُ فَلم تُکَلِّمْه حتَّي تُوُفِّيَتْ». [3] .

«ابوبکر ابا ورزيد از آنچه که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (به تعبير او) به ارث نهاده چيزي به فاطمه بدهد از اين جهت فاطمه از ابوبکر، ناراحت و خشمگين شد و تا روزي که در گذشت با او سخن نگفت».

مجموع اين روايات حاکي است که: آن کس که خشنودي و خشم او مايه‏ي خشنودي و خشم خداست، نسبت به خليفه خشمگين بوده و تا پايان عمر خويش بر اين حالت باقي بوده است.

2. از سخنان اميرمومنان عليه‏السلام در کنار قبر پنهان دخت گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم کاملا مظلوميت زهرا عليهاالسلام آشکار مي‏گردد. آنجا که در کنار تربت پاک همسرش خطاب به رسول خدا اين چنين عقده‏ي دل مي‏گشايد:

«ستُنبّئک ابنتُک بتضافُر أُمّتک علي هضمها، فأحفِها السّؤال و استخبِرها الحال؛ هذا و لم يطل العهدُ و لم يخلُ منک الذّکرُ». [4] .

«به زودي دخترت تو را آگاه ساخت که امت تو چگونه در ستم کردن به وي اجتماع کرده بودند. سرگذشت وي را از او بي پرده بپرس و او را سوال پيچ کن (تا ماجرا را براي تو شرح دهد). اين چنين شد در حالي که هنوز با زمان حيات تو چندان فاصله‏اي زياد نيست و يادت فراموش نگرديده است».

3. مراسم دفن زهرا عليهاالسلام شبانه [5]  و بدون خبر کردن ديگران برگزار شد. در حالي که جا داشت مراسم تشييع و دفن يگانه دختر پيامبر و محبوبترين و نزديک ترين کس او، توسط عامه‏ي مسلمين با شکوهي در خور برگزار گردد و صحابي و انصار، بخشي از حق عظيم پيامبر بر خويش را با احترام شايسته به پيکر دختر گرامي وي، ادا کنند. مگر پيامبر، چند فرزند بي واسطه داشت؟! اما چنين نشد و مولاي متقيان علي عليه‏السلام، پيکر عزيز خويش را در دل شب و در نقطه‏اي نامعلوم، به خاک سپرد. هنوز هم قبر فاطمه پنهان است و افراد ناوارد، قبر فاطمه بنت اسد را قبر فاطمه دختر رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم مي‏انگارند.

خود اين عمل- کفن و دفن محرمانه‏ي زهرا- نوعي اعتراض مدبرانه به دژ خويي مهاجمان به خانه‏ي وحي بود که مي‏تواند براي آیندگان معنا دار باشد

...................................................

1ـ صحیح البخاری باب فرض الخمس 4/ 78 چاپ مکتبه عبدالحمید احمد الحنفی

2ـ صحیح البخاری کتاب الفرا‍ئض باب نقل النبی (ص) لا نورث ما ترکنا صدقه 8/149

3ـ صحیح البخاری باب غزوه خیبر

4ـ نهج البلاغه خطبه 202

5ـ دفن حضرت زهراء درنیمه شب بدون خبر کردن دیگران از مسلمات تاریخ است.

 قرآن میفرمایدنامه اعمال آنهایی را که به دست راستشان میدهندو به آنها اصحاب یمین درسوره مدثر آیه38 و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟یمین به ابجد میشه110 علی 110یمین110ولی دین110دین الهی110 علی110 جلوه الله 110بحق 110منادیه 110حامیان110دین الهی110ماه دین110علی110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حقا پلیس عالمی  { قال رسوالله}کتاب الله و عترتی1575+12 امام=1587-1202 سه خلیفه=385شیعه عترت پیامبر میباشد پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم فاطمه باشد قال رسو الله=من و علی پدران این امتیم= انا و علی ابواه هذاه الامه"275+110دین الهی  علی =385 شیعه



گمراه دین 310 عمر 310 یا بلاء دین اسلام310 جهل عرب 310ابا جهل در دین 310کفری310 حرامیان 310 نا اهل کل مذاهب310 نامردیه 310اهل نابکار 310اهل نابکار310 درد کل مذاهب310 نا اهل کل مذاهب 310نابکاراهل دین310نیرنگ310 قاصب مذهب الله 310 مذهب ناحق اهل دین 310گره اهل دینه 310 قفل اهل دین 310 قاصب مذهب الله 310 مخالف اهل دین 310 فاسق دینه 310 نیرنگ310 با اهل منافق310 ملعون و پلید اهل دین 310قاصب بکل دین 310 اهل نابکار 310 بمنافق اول 310 ابله منافقا310 جاهل منافق310 حرامیان عمر310 اباجهل دردین310 فاسق دینه310کفری 310 ابله منافقا 310 منکر310نیرنگ310احمقها احمقها 310 بمار زنگی310کلب کلب هار310 ابله منافقا310جاهل منافق310دلیل نفاقه 310کفری310 منکر 310دلیل نفاقه310جهل عرب310جاهل منافق310جهل عرب 310نیرنگ 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 کفری310 دلیل نفاقه 310جهل عرب 310 اباجهل در دین 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310 منکر 310 وهابیه منافقی 310 ابله منافقا 310 عمر310 فتنه ها 310+231= 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 +430 مقصر = 971 ظالم -310 عمر ظالم 971-310 عمر = 661 عثمان - 430 مقصر = 231 ابوبکر نامردیه 310عمر 310 نیرنگ310نمرودی 310 310ابله منافقا 310جاهل منافق 310به ابحد عمر310نیرنگ 310حرامیان 310جاهل منافق 310نمرودی310 گمراه دین310 فاسق دینه 310کفری 310 فاسق دینه 310منکر 310نیرنگ310 عمر310نامردیه310 کفری 310نیرنگ 310گمراه دین310ابله منافقا310 نامردیه310حرامیان 310عمر310منکر 310نمرودی 310نیرنگ310نمرودی310 گمراه دین310 فاسق دینه 310کفری310 قاصبان بدین310حرامزاده پلید310 حرامیان 310بدجنس عالم احمقا 310گبر پلید دین 310 منکر 310سگ هار پلید 310وحشی هاریا 310بابقره 310حاهل منافق 310 بمردک پلید 310حرامزاده پلید310 فاسق دینه310کلب کلب هار310جهل مرکبی 310بمار زنگی 310 رمز زناه310 فسق کلیه310گمراه دین310گمراه دین310 فسق دینها 310گمراه دین 310 جاهل منافق310 فاسق دینه 310 فسق دینها310 دزدان فدکه فاطمه 310دزدان فدکه فاطمه310حرامیان310بی ایمان دین اسلام 310گبرپلید دین310 310 حرامیان310 دقلبازملحد310ببقرها 310بقلدره دینه310کلب کلب هار310 جاهل منافق 310نارجهیما 310سم ری310سامری قوم محمد عمرابن خطاء 310 گمراه دین310جهل مرکبی310با کافرها 310بانادانه دین اسلام310 بمردک پلید310 آشوبا310 دقل بازملحد310کفری310 منکر310سامری310 گمراه دین 310جاهل منافق 310حرامیان 310سم ری 310 سامری قوم محمد و سامری قوم موسی شجره الملعونه بودند 310 منکر 310سگ هارپلید310 310کلب کلب هار310وحشی هاریا310فس قینی310ابله منافقا 310سامری 310سم ری 310 سامری قوم محمد و سامری قوم موسی شجره الملعونه بودند310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310 عمر 310 جاهل منافق 310 حرامزاده پلید 310 رمززناه 310 گمراه دین 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 کفری310 نیرنگ310نمرودی 310سامری310 310مار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310 سگ مردها310نیرنگ 310نمرودی310سامری310 گمراه دین310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310نار جهیما 310 جهل عرب 310 اباجهل در دین 310 دلیل نفاق 310 و ابوبکر 231به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 ابوبکر احمق ملحد 231 احمق ملحد 231 فاسق ابوبکر231 نفاق 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها231 ادیانی جعلی باطل 231 بابی عقلیها231یاابوسفیانی231دورویه 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231 احمق ملحد231 لانه جاسوسیه 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر 231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر ابوبکر231 نفاق 231 احمق ملحد231 عصیان231فاسق231 قفان231 احمق ملحد 231 قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 عدواهل بیت 527 +14 معصوم = 541 ابوبکر و عمر 541 عدواهل بیت بوده اند 310بمار زنگی 310

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در دو شنبه 9 اسفند 1396برچسب:,ساعت 16:1 توسط برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110+ 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.به ابجد اسلامه حق 245 یعنی فاطمه و علی 245 وصی پیامبر 359-231 ابوبکر = 128حسین وزیر پیامبر 476 - 231= 245علی فاطمه 245وصی نبیا 169علی مهدی169 با نماینده بحق محمد علی حسن حسین مهدی 245 اسلامه حق 245 یعنی علی110+ +135= 245 اسلامه حق 245 منظور علی و فاطمه پدر مادر شیعیان میباشنددرود و صلوات خدا بر پدر و مادر شیعیان اهل بیت پیغمبر اسلام |




حکم الله حکم قرآن 553 -541 فتنه ها عمر ابوبکر= 12 امام هویت اسلام 553 -541 عمر ابوبکر = 12 قرآن چهار
مذاهب باطل دردین اسلام خدایی بایداز خجالت بمیرند ده سال است قادر به جواب گویی نیستند
مناظره جاثلیق بزرگ مسیحیان با ابوبکر رکب وبا و شکست ابوبکر خائن منافق قاصب جاه طلب
مناظره مامون خلیفه عباسی با علمای 73 فرقه باطل در حقانیت امام علی
شیعه یعنی اصل مذهب اصل اسلام110مذهب واقعی الله شیعه میباشد 110یگانه مذهب الله محمد علی 385 شیعه385
با کلمه 66 الله 66 زنده 66 یگانه66آگاه جهان 66دادگاه مذهب 66 ادیان66 الله 66 امام و اسلام خود را ثاب
سیزده رجب به ابجد سیزده 86+110علی=196 دین اسلام 196 کلید اسلام196 کلید بدین الله 196 امام کل دین 196
گوهر بحر ولایت علی مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست
گریه و خنده پیامبر اسلام =اصل اسلام 253+132 بدین الله = 385 شیعه 385
دین واقعی جهان اسلام است مذهب واقعی جهان شیعه است
به دو ابجد =مجاهد 70+40اصل ولایت 110 علی 110ولی دین110 مجاهد53 احمد53 علی فاطمه53 آل طاها آل یاسین53
مذهب امام اول ثانی ثالث رابع خامس سادس سابع ثامن تاسع عاشرهادی عشر ثانی عشر253+132 اسلام =385 شیعه
انسان خلیفه خداوند برای کارهای ارزشی قایل است به ابجد انسان کامل253+132 اسلام= 385 شیعه 385
بانوی عترت الله زهراست سرحلقه انبیایو اولیاء زهراست
مومن136 آئینه136علی136به ابجد کبیر وصغیر علی 136 مومن الله202 آئینه الله202 محمد علی202آقای من 20202
امیر المومنین 12 حرف و ابجدش58+12= 70+40 اصل ولایت = 110 علی 110ولی دین 110 دین الهی110 یمین110 اصحا
علی 110+135 فاطمه =245 کلید مذهب اسلام 245 علی فاطمه 245 مذهب الله150+46 نماینده الله محمد علی = 19
قرآن 351 یعنی 132 اسلام +202 محمد علی +17 نماز = 351 قرآن 351+34باکلام حق =385 شیعه
دین الله130+183مذهب اسلام +72دین الله130 +183مذهب اسلام +72 کاملترین مذهب امامت 72بدین ها= آدم داود
پسر قرضاوی مفتی اهل سنت مصر شیعه شد ایجانب تمام دکترین دنیا را به مبارزه علمی علم ابجد ریاضی قرآن دع